نورالدین و دامادش بر روی مبل دو نفره کهنه ای نشسته بودند.هر دو مشغول بازی فوتبال،با کنسولی بودند که روبرویشان به تلوزیونی وصل بود.دقیقه 75 بود و بازی در حال اتمام بود در حالی که داماد سه هیچ جلو بود.
داماد:هه دارم میبرمت آقا نورالدین!اونم ده نفره.
نورالدین:بازی هنوز تموم نشده،حالا می بینی!
داماد:من که چشم آب نمی خوره!
دقیقه هشتاد و پنج بازی بود که نورالدین توانست بازی را به تساوی بکشاند و بازی به وقت های اضافه کشیده شد که نورالدین موفق شد یک گل دیگر به ثمر برساند و پیروز بازی شود.
نورالدین:دیدی گفتم می برم؟
داماد:خسته نباشی!معلومه که میبری،بردن یه تیم ده نفره که کاری نداره،بیا یه دست دیگه بزنیم.
در این حین بصل النخاع نورالدین مشغول صغری کبری چیدن و در نهایت هنگ کردن شد...
بصل النخاع:ده نفره دارم می برمت.
یه تیم ده نفره ضعیفو بردی،خسته نباشی!
نتیجه و ارتباط به دست آمده از بصل النخاع:?
نورالدین و دوستش در حیاط مدرسه در حال قدم زدن هستند.آنها امتحان داشتند و حالا در حیاط مشغول گفتگو در مورد آن هستند.
دوستش:فری حالم گرفته...
نورالدین:چرا؟؟؟
دوستش:هیچی نخونده بودم.گند زدم...خوش به حال تو که خوندی!خیلی بهت حسودیم میشه تو همیشه درساتو 20 میشی اما من...
نورالدین:حالا عیب نداره،ایشالا امتحان بعدی جبران میکنی.
دوستش:خیلی نا امیدم.اعصابم به هم ریخته،دنیا برام زندون شده...
نورالدین:حالا چیزی نشده که!دنیابه آخر رسیده؟نه.انقد ناراحت نباش!
روز بعد،پس از گرفتن جواب امتحان،دوست نورالدین بسیار خوشحال بود.او با اینکه نخوانده بود دونمره از نورالدین بیشتر شده بود.
دوستش:هاهاها ایول،عجب نمره خفنی گرفتم هورااااا.تو چند شدی؟
نورالدین:من17 شدم.
دوستش:هار هار هار من 19 شدم.خاک تو سرت تو چرا اصن درس میخونی؟من که نخونده بودم 19 شدم،تو که خوندیو ببین.
نورالدین:من چند جا بی دقتی داشتم.همین باعث شد تو محاسباتم اشتباه کنم.
دوستش:بهانه الکی نیار!خاک تو سرت.من شاگرد زرنگه کلاسم اونم نخونده.هاهاها
بصل بعد از تحلیل عرایض دوست نورالدین:?
نورالدین می خواست برای خرید به یکی از فروشگاه های مطرح برود.او پشت چراغ قرمزی رسید.ماشین بغلی او مردی بود که با فرزند سه ساله خود صحبت می کرد.
مرد:جوجوی من..پیشی من
فرزند سه ساله:بابا من پیشی نیستم
مرد:چرا تو پیشی منی...جوجوی منی
ناگهان چراغ سبز شد و ماشین پشت سرش به خاطر اینکه معطل شده بود،بوق سفت و سنگینی زد.مرد هم بسیار عصبانی شد.
ماشین پشت سر:هوی حیوووووون...مگه نمی بینی چراغ سبز شده؟یه ذره شعور داشته باش مرتیکه...
مرد:حیووون با کی بودی؟میام دهن مهنتو پر خون میکنما!
در همین بصل شروع به تحلیل اطلاعات کرد.
بصل:مگه همین مرد الان بچه شو با اسم حیوونا صدا نمیزد؟پس چرا ناراحت شد؟
بصل پس از نتیجه گیری نهایی:?
بصل و نورالدین پس از یک روز کاری سخت روی زمین دراز کشیده اند و باهم صحبت می کنند.
نورالدین:بصل
بصل:ها
نورالدین:بصل
بصل:ها
نورالدین:میگم تو چی کارا بلدی؟
بصل:یعنی چی چیکارا بلدم؟
نورالدین:یعنی اینکه تو تو بدن چی کار میکنی؟
بصل:ببین بذار اینطوری بهت بگم. ببین کارا غیر ارادی که خود مغز نمیتونه انجام بده رو من انجام میدم،چه برسه به اونایی که میتونه!!!متوجهی؟
نورالدین:چه خوب.یه سوال داشتم.
بصل:بپرس جانم
نورالدین:ببین ما کفشو واکس میزنیم که اگه کثیف شد پاک بشه درسته؟
بصل:بله جانم
نورالدین:و بعد اینکه پاک بشه دوباره کثیف میشه.خب چه کاریه؟خب بذاریم همینطوری کثیف بمونه.الکی واکس هم حروم نمیشه.
بصل:آخ آخ آخ...
نورالدین:ای وای چی شد؟
بصل پس از فکر کردن در رابطه با این سوال:
ممنون که خوندین
یا علی
راستی پست قبلیم یادتون نره: