ویرگول
ورودثبت نام
آقا نوری!
آقا نوری!
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

حاجی بصل النخام!!!

سکانس1:

شب-داخلی-اتاق پذیرایی

نورالدین و دامادش بر روی مبل دو نفره کهنه ای نشسته بودند.هر دو مشغول بازی فوتبال،با کنسولی بودند که روبرویشان به تلوزیونی وصل بود.دقیقه 75 بود و بازی در حال اتمام بود در حالی که داماد سه هیچ جلو بود.

داماد:هه دارم میبرمت آقا نورالدین!اونم ده نفره.

نورالدین:بازی هنوز تموم نشده،حالا می بینی!

داماد:من که چشم آب نمی خوره!

دقیقه هشتاد و پنج بازی بود که نورالدین توانست بازی را به تساوی بکشاند و بازی به وقت های اضافه کشیده شد که نورالدین موفق شد یک گل دیگر به ثمر برساند و پیروز بازی شود.

نورالدین:دیدی گفتم می برم؟

داماد:خسته نباشی!معلومه که میبری،بردن یه تیم ده نفره که کاری نداره،بیا یه دست دیگه بزنیم.

در این حین بصل النخاع نورالدین مشغول صغری کبری چیدن و در نهایت هنگ کردن شد...

بصل النخاع:ده نفره دارم می برمت.

یه تیم ده نفره ضعیفو بردی،خسته نباشی!

نتیجه و ارتباط به دست آمده از بصل النخاع:?

سکانس2:

روز-خارجی-حیاط مدرسه

نورالدین و دوستش در حیاط مدرسه در حال قدم زدن هستند.آنها امتحان داشتند و حالا در حیاط مشغول گفتگو در مورد آن هستند.

دوستش:فری حالم گرفته...

نورالدین:چرا؟؟؟

دوستش:هیچی نخونده بودم.گند زدم...خوش به حال تو که خوندی!خیلی بهت حسودیم میشه تو همیشه درساتو 20 میشی اما من...

نورالدین:حالا عیب نداره،ایشالا امتحان بعدی جبران میکنی.

دوستش:خیلی نا امیدم.اعصابم به هم ریخته،دنیا برام زندون شده...

نورالدین:حالا چیزی نشده که!دنیابه آخر رسیده؟نه.انقد ناراحت نباش!

روز بعد،پس از گرفتن جواب امتحان،دوست نورالدین بسیار خوشحال بود.او با اینکه نخوانده بود دونمره از نورالدین بیشتر شده بود.

دوستش:هاهاها ایول،عجب نمره خفنی گرفتم هورااااا.تو چند شدی؟

نورالدین:من17 شدم.

دوستش:هار هار هار من 19 شدم.خاک تو سرت تو چرا اصن درس میخونی؟من که نخونده بودم 19 شدم،تو که خوندیو ببین.

نورالدین:من چند جا بی دقتی داشتم.همین باعث شد تو محاسباتم اشتباه کنم.

دوستش:بهانه الکی نیار!خاک تو سرت.من شاگرد زرنگه کلاسم اونم نخونده.هاهاها

بصل بعد از تحلیل عرایض دوست نورالدین:?

سکانس3:

روز-خارجی-درون ماشین

نورالدین می خواست برای خرید به یکی از فروشگاه های مطرح برود.او پشت چراغ قرمزی رسید.ماشین بغلی او مردی بود که با فرزند سه ساله خود صحبت می کرد.

مرد:جوجوی من..پیشی من

فرزند سه ساله:بابا من پیشی نیستم

مرد:چرا تو پیشی منی...جوجوی منی

ناگهان چراغ سبز شد و ماشین پشت سرش به خاطر اینکه معطل شده بود،بوق سفت و سنگینی زد.مرد هم بسیار عصبانی شد.

ماشین پشت سر:هوی حیوووووون...مگه نمی بینی چراغ سبز شده؟یه ذره شعور داشته باش مرتیکه...

مرد:حیووون با کی بودی؟میام دهن مهنتو پر خون میکنما!

در همین بصل شروع به تحلیل اطلاعات کرد.

بصل:مگه همین مرد الان بچه شو با اسم حیوونا صدا نمیزد؟پس چرا ناراحت شد؟

بصل پس از نتیجه گیری نهایی:?


سکانس4:

شب-داخلی-اتاق خواب-سه صبح

بصل و نورالدین پس از یک روز کاری سخت روی زمین دراز کشیده اند و باهم صحبت می کنند.

نورالدین:بصل

بصل:ها

نورالدین:بصل

بصل:ها

نورالدین:میگم تو چی کارا بلدی؟

بصل:یعنی چی چیکارا بلدم؟

نورالدین:یعنی اینکه تو تو بدن چی کار میکنی؟

بصل:ببین بذار اینطوری بهت بگم. ببین کارا غیر ارادی که خود مغز نمیتونه انجام بده رو من انجام میدم،چه برسه به اونایی که میتونه!!!متوجهی؟

نورالدین:چه خوب.یه سوال داشتم.

بصل:بپرس جانم
نورالدین:ببین ما کفشو واکس میزنیم که اگه کثیف شد پاک بشه درسته؟

بصل:بله جانم

نورالدین:و بعد اینکه پاک بشه دوباره کثیف میشه.خب چه کاریه؟خب بذاریم همینطوری کثیف بمونه.الکی واکس هم حروم نمیشه.

بصل:آخ آخ آخ...

نورالدین:ای وای چی شد؟

بصل پس از فکر کردن در رابطه با این سوال:




ممنون که خوندین

یا علی


راستی پست قبلیم یادتون نره:

https://virgool.io/@ferdosi.nor/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%86-%D9%88-%DA%AF%DB%8C%D9%85-%D9%86%D8%AA-vjb4vnm6qixx
طنزحال خوبتو با من تقسیم کنبصل النخاع
از زیر و رو شدن زندگیت نترس! شاید زیرش ته دیگ سیب زمینی باشه:)))))))))
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید