سلام
تازه درسش تمام شده بود.چند سالی بود که در دانشگاه،مشغول خواندن زبان فارسی به صورت حرفه ای بود.البته در این راه پستی بلندی های بسیاری کشید.مخالفت خانواده و سختی های مهاجرت به ایران وهمچنین غم غربت موانعی بود که جلوی پایش می دید اما عشق به فرهنگ ایرانیان او را ذره ای از رسیدن به هدفش مایوس نکرد.
چارلی،دو سالی می شد که از استکهلم به تهران مهاجرت کرده بود.به زبان فارسی که مسلط شد،تصمیم گرفت تا به سطح شهر بیاید و با مردم گفت گو کند تا دسترنج سالها غربت را ببیند.
صبح آن روز بر خلاف روز های قبل زود تر بیدار شد.هیجانی که داشت خواب را از چشمانش زدوده بود.صبحانه اش را عجله ای،خورد مسواک زد و بهترین لباسی که داشت پوشید و از خانه خارج شد.
بی هدف در خیابان ها می چرخید و نمی دانست چه کند.در واقع از اینکه با کسی آن هم به زبان فارسی صحبت کند واهمه داشت.آخر دل به دریا زدو تصمیم گرفت تا از یکی از مارکت ها خریدی بکند تا بهانه ای برای هم صحبتی با یک ایرانی باشد.
*سلام
-سلام بفرمایید
*خوب هستید؟
-ممنون
*لطفا یک بسته پاپ کرن به من بدهید.
-?.پاپ کرن دیگه چیه؟
*پاپ کرن،محصولی است که از فراوری ذرت به دست می آید.
-هع؟داداش فارسی بگو
*به زبان شما صحبت می کنم،فارسی.پشت سرتان هست ببینید.
-آها.این چ. فیلا رو میگی؟بیا داداش
*ممنونم.چقد پول باید بابت این بدهم؟
-2000تومن.
*بفرمایید
-ممنون.فقط داداش یه سوال،امروز صبح که داشتی میومدی عصا قورت ندادی؟
*متوجه منظورتان نشدم.برای چه باید قورت می دادم؟
-هیچی داداش.خدافظ
*خدانگهدار
چارلی گیج بود.دو سال زبان فارسی خوانده بود اما هیچ کدام از کلماتی که آن مرد تکلم می کرد را نمی فهمید.شاید آن کلمات را در دانشگاه نخوانده باشد.پس تصمیم گرفت در گوگل ترنسلیت سرچ کند.
*یعنی در ایران به پاپ کرن میگویند باد فیل؟پس چرا در دانشگاه به ما این هارا نیاموختند؟
سعی کرد این افکار را از ذهنش بیرون کند.به این راحتی ها تا اینجا نیامده بود که به این راحتی ها تسلیم شود.فکر جدیدی به سرش زد.تصمیم گرفت به پارکی که در چند قدمی اش بود برود تا به یکی از سالمندانی که رو نیمکت نشسته صحبت کند.
*سلام
-سلام پسر جان
*خوب هستید؟
-ممنونم عزیزم.شما خارجی هستی؟
*بله.از کشور سوئد به ایران آمدم.
-ببینم چقد خوب فارسی حرف میزنی،چند وقته از اون ور آب اومدی؟
*از اون ور آب؟?از اون ور آب نیومدم.
-آها ببخشید.منظورم از خارجه
*چهارسالی می شود.
-خب پس.معلومه اینجا خیلی بهت ساخته.
*من متوجه منظور شما نمی شوم.
-ولش کن.خب در مورد کشورتون بگو.
*چی بگم
-?.که سوئد چجور کشوریه.
*سوئد یک کشور بسیار زیبا تو اروپا است که از نظر گردشگر توریستی به حساب می آید و ...
/بههههههههههه.حاج عباس.باز نشستی داری کیو اوسکول می کنی؟
(در ذهن چارلی)*?اوسکول؟
-برو بابا.باز ما یه هم صحبت مشتی پیدا کردیم.اه
(در ذهن چارلی)*?مشتی؟
/تو همینجوریش بزور حرف می زنی.باید مراقب باشی دندون مصنوعیات نپره بیرون بعد نشستی با یه خارجی متشخص گپ می زنی؟برو باهمون پیر پاتالا بگرد.
(بصل النخاع چارلی)?پیر پاتال؟
-اه اه.قدیما بچه ها جرئت نمی کردن پاشونو جلو بزرگترا دراز کنن اما الانو بیین...مرتیکه شش!اونموقع که جوون بودم،پاشنه پامم نمی تونستی بخوری.حیف جوونی...
(کلا چارلی)??
/برو کنار بزار باد بیاد.خب ولش کن.شما چطوری؟
*بسیار خرسندم از دیدار شما
/واییی.چه باحال حرف میزنی.از کجا اومدی؟
*من از کشور سوئد آمدم.
/خوشوقتم از زیارتت داش...مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم(صدای زنگ موبایل)اع زنمه.بذار یه لحظه جواب بدم.الوو.سلام جیگرم چطوری؟ببین من بیزی ام.بعدا باهات میزنگم.فدایی نوکرتم.بای
*???
/خب میگفتیم.پس سوئدی هستی؟
*بله
/چی شد که زبونت وا شد؟
*متوجه نشدم
/منظور این که چی شد به فارسی مسلط شدی؟
*بنده به ایران مهاجرت کردم و دو سال است که در ایران زندگی می کنم و فارسی را در دانشگاه آموختم.
/باریکلا.آخ گشنم شد.بیا بریم یه چی بزنیم تو رگ حالشو ببریم.مهمون من.
.برای این
*نه من نمی تونم.
/تعارف نکن بیا بریم خیلی فاز میده
*نه من موادی نیستم.
/مواد چیه بابا!منظورم ساندویچه.
*ممنون.برویم
/بریم که دلم دو تا ساندویچ توپ خواست.
*توپ؟مگر در ایران ساندویچ توپ هست؟
/بله که هست.حتی از ساندویچای شمام بهتره.
*زیر دندانتان اذیت نمی کنه
/نه
*از توپ چهل تیکه استفاده می کنید یا پلاستیکی
/ای بابا.ایسگامونو گرفتیا.ولش کن نخواستیم اه.خدافظ
چارلی از بابت این که نتوانست با فرد مقابلش به درستی ارتباط بگیرد غمگین بود.در همین حال فکر بکری به سرش زد.او به ذهنش رسید که برای اینکه از این حالت در بیاید،یک آهنگ ایرانی از اینترنت دانلود کند و گوش دهد.
*Hej mamma. Jag kommer tillbaka till Sverige nästa vecka. Jag kommer inte att stanna kvar i Iran längre. Jag ses snart.
Adjö
*سلام مامان.من هفته آینده به سوئد بر می گردم.دیگر قصد اقامت در ایران را ندارم.به زودی می بینمت.
خدانگهدار
خب این داستان هم به پایان رسید.
البته بگم.چارلی باید قبل از آموختن زبان فارسی،زبان ایرانی را می آموخت تا این مشکلات پیش نیاد.الکی چهره ایران رو بد نام کرد.بد می گم؟
خب ممنون که این داستان رو خوندین.پست قبلیم رو هم ببینید.البته شعر من هم از اون شعراس که چارلی بشنوه سکته می کنه ولی خوشحال میشم بخونید:)
و البته یه پست دیگم که مربوط به همون آهنگه که گذاشتمه:)
ممنون از اینکه خوندین?
نوکرتونم
مشتی هستید
انتقادات پیشنهادات رو حتما کامنت کنید تا تو پستای بعدیم درستش کنم:)
یاعلی