اومدم عکس هایی که روحمو نوازش میکنه بهتون نشون بدم و باهاش یه دنیای خیالی برای خودم بسازم ... :)
پس بزن بریم...
اگه این خونه ام باشه :
اینم ورودی اش میشه ...
اینجا شب ها با دلبر دراز میکشیم و به صدای جیرجیرک ها گوش میدیم ... شایدم هرکدوم توی کتابی که دستمونه غرق میشیم ...
این هم میز کارمنه ... پشت این میز بیشتر وقتمو میگذرونم ... آخه توی این دنیای خیالی من نویسنده ام ... !
اینم آشپزخونه ی خونمه که صبح ها بوی قورمه سبزی و ته چین توش میپیچه و عصر ها هم عطر پای سیب (:
اینم میز صبحونه که دلبر روی اون صندلی خالی بشینه !
یه ون میخوایم که باهاش بزنیم به جاده ... پس این میشه ماشینمون...
بعد چشم من و دلبر میوفته به اینجا و دوتاییمون ذوق مرگ میشیم :)
میریم تو تا چند تا کتاب بخریم ...
ولی بین کتابا گم میشیم ... !
بعد دلبر منو پیدا میکنه و از این قرتی بازیا درمیاره ??
بالاخره از کتابفروشی دل میکنیم و میریم یه کم تو خیابونا قدم میزنیم ...
وسط گشت زدنامون هوس چای میکنیم ...
بعدشم دلبر دیگه خسته شده و بین خمیازه هاش میگه زودتر برگردیم خونه :)
خب دیگه خیال پردازی بسه ...
برگردیم به دنیاهای واقعی خودمون ... :(