ساعت 6.5 صبح با زنگ نوت 8 دوست داشتنی بيدار مي شوم. بيست دقيقه بعد لباسم را پوشيده ام و ماشين را از پاركينگ بيرون مي زنم. دستي به سر و رو و شيشه هايش مي كشم. برنامه Castbox را راه می اندازم و پادکست مورد علاقه ام را گوش می کنم. وضعیت ترافیک هم که با اَپ "نشان" نیایش و همت و رسالت را قرمز نشان می دهد. موبایل زنگ می زند و روی صفحه ساعت گلکسی واچ نام همکارم را می بینم و با لمس صفحه جواب می دهم: قرار بازارگردی عصر کنسل شده، کلی خوشحال می شوم و مسير هر روزه تا شركت را طي می كنم.
برای من که کارم در حوزه صنعت لبنیات است، کرونا که هیچ اگر سنگ هم از آسمان ببارد تعطیلی معنایی ندارد! كارت مي زنم و بعد از پارك كردن ماشين، با آسانسور مي روم طبقه چهارم. با همکاران خوش و بشي مي كنم و مي نشينم پشت ميزم. اولین کاری که می کنم بررسی یادداشت هایی است که دیروز با قلم جادویی نوت نوشته ام تا برنامه امروز را دقیق تنظیم کنم و چیزی را از دست ندهم. موبایل را می گذارم روی شارژر بی سیم روی میز و رایانه ام را روشن مي كنم. در كارتابلم دو سه نامه بيشتر نيست که جواب می دهم. آبدارچي چاي مي آورد و بعد از ده دقيقه هم سر و كله شير و كيك كذايي پيدا مي شود.گوشی را بر می دارم و واتساپ و تلگرامم را چک می کنم. آنالیز چند ماده شیمیایی و مجوزهای مصرف را برایم فرستاده اند که به همکاران مرتبط ارجاع می دهم. چند تقاضای کاری هم در لینکدین هست که پاسخ می دهم. همسرم پیامک می فرستد که برایش پول بفرستم و با آپ سریع برایش کارت به کارت می کنم. نوت 8 زنگ می زند و یادآوری می کند که ساعت 11 جلسه دارم. مشغول بررسی گزارش های خرید هستم که گلکسی واچ هشدار می دهد یک ساعت است از جایت تکان نخورده ای، بلند می شوم و کمی قدم می زنم.
کمی بعد با مديرم در مورد چگونگي ارائه يك گزارش صحبت مي كنم كه از خنگيش لجم مي گيرد و مي زنم بيرون. دل مشغولي هاي همكارانم توجهم را جلب مي كند. يكي دنبال اجاره خانه است. يكي دارد براي مسافرت چند روز آينده اش برنامه ريزي مي كند. آن يكي دنبال كارهاي بيرون شركتش است. دارم با پرونده ها كلنجار مي روم كه رييس دوباره صدايم مي كند و مي خواهد در گزارش تغييراتي بدهم. دود از كله ام بلند مي شود...
برنج ناهار امروز نپخته است. صداي همه در مي آيد و فرم هاي اعتراض به كيفيت غذا را پر مي كنند. تجربه نشان داده كه تاثير چنداني ندارد. شايد به پيمان كار تذكر بدهند. بعد از ناهار با همکاران بحث درباره کیفیت عکس های گوشی ها بالا می گیرد. با مدل های آیفون 10، سامسونگ A51، نوت 8 و گلکسی S9 از یک سوژه عکس می گیریم و همه اذعان می کنند که نوت 8 عکس های بهتری گرفته. همكارانم کم کم پراكنده می شوند. يكي به فروشگاه شركت رفته، يكي كار بانكي دارد، يكي هم دارد تلفن هاي ظهرش را مي زند.
وقت رفتن است...خيابان ها شلوغند. ساعت 5 وقت دکتر دارم. تا نوبتم بشود با هدفون بی سیم گلکسی بادز به کتاب صوتی گوش می کنم و اینستاگرام را بالا و پایین می کنم. بعد از ویزیت، در راه برگشت به منزل همان طور که به موزیک پخش شده از نوت 8 روی بلندگوهای ماشین گوش می کنم، به این فکر می کنم که تکنولوژی به کار رفته در اقلامی مثل گوشی ها و ساعت های هوشمند، هدفون های بی سیم و ...چه تحول عظیمی حتی نسبت به 5 سال قبل در زندگی ما به وجود آورده که تصور یک روز زندگی بدون آنها هم بسیار سخت به نظر می رسد. نيم ساعت بعد منزل هستم كه در تهران ركورد خوبي است. همسرم امروز عصر خانه است.گزارش كارها را رله مي كنيم. تصميم مي گيريم براي خريد مايحتاج منزل به مركز خريدي در محدوده محل سکونتمان برويم. چون جاي پارك نيست، ماشين را اجبارا درون پاركينگ كثيف و تنگ مجتمع مي بريم و با مكافات يك جا پيدا مي كنيم. لوکیشن ماشین را در گلکسی واچ ذخیره می کنم تا در برگشت کلافه نشویم. از ماشين كه پياده مي شويم، گوشی را بر می دارم و در اَپ های دیجی کالا و ترب قیمت چند محصول را جست و جو می کنم تا حدود قیمت ها دستم باشد. بعد از خريد، به لطف اَپ Find my car ساعت هوشمند سریع جای ماشین را پیدا می کنیم و راند دوم بيرون آوردن ماشين از پاركينگ و ماندن در ترافيك شروع مي شود. همسرم مي گويد از دفعه ديگر بدون ماشين بياييم، راحت تريم!
ساعت 9 شب است. اصلاح مي كنم و دوشي مي گيرم. اخبار ساعت 10 شبكه 3 دارد از انفجار و قساوت و بي عدالتي و ... مي گويد. ولش مي كنم. رسيور را روشن مي كنم. خانم مجری مشغول مصاحبه با آقاي دكتري است و البته با زيركي نظرات شبكه را به دكتر، ديكته مي كند. مدتي اين كانال آن كانال مي كنم. چيزي دستگيرم نمي شود. می روم سراغ نوت 8 عزیز و یک ربعی با برنامه Duolingo فرانسه تمرین می کنم. از اَپ ایساکو هم برای پس فردا وقت سرویس ماشین می گیرم. با همسرم راجع به برنامه آخر هفته صحبت مي كنيم. از پيشنهاد رفتن به منزل خاله ام استقبال نمي كند. براي اين كه بحث بالا نگيرد، قضيه را درز مي گيرم و حرف را عوض مي كنم...
شام را تازه خورده ايم كه مثل دیگر شب هاي اين چند هفته اخير مي نشينيم پاي سريال بریکینگ بد. گرچه داستان دراماتيكي دارد ولي بازي هاي خوب بازيگرانش آدم را وسوسه مي كند كه پايش بنشيند. از اواخر سريال خميازه ها شروع شده و خواب آلودگي، سعي مرا براي مطالعه آخر شب ناكام مي گذارد. نوت 8 و گلکسی واچ را روی حالت پرواز قرار می دهم. مثل اين كه امشب هم "چراغ ها را من بايد خاموش كنم".