Fidibo
Fidibo
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

فقط امروز رایگان بخوانید؛ کتاب بازگشت: پدران،‌ پسران و سرزمین بین آن‌ها


کتاب بازگشت: پدران، پسران و سرزمین بین آن‌هاک
کتاب بازگشت: پدران، پسران و سرزمین بین آن‌هاک

کتاب بازگشت: پدران، پسران و سرزمین بین آن‌ها، برنده جایزه پولیتزر در سال ۲۰۱۷، داستان بازگشت هشام مطر به لیبی پس از سقوط قذافی و جستجوی او برای یافتن پدرش است.
پدر مطر که از افسران حکومت ملک ادریس، پادشاه لیبی بوده است پس از کودتای سال ۱۹۶۱ و روی کار آمدن حکومت قذافی، خلع درجه شد و به خاطر دور نگه داشتن او از فضای سیاسی برای کار به سازمان ملل فرستاده شد. او پس از گذشت چند سال به ماهیت واقعی رژیم قذافی پی برد و فعالیت‌های زیرزمینی بر ضد رژیم قذافی را آغاز کرد. وقتی هشام مطر ۱۹ ساله بود پدرش دستگیر شد و سپس مثل بسیاری از زندانیان رژیم قذافی، در زندان ناپدید شد.
بیست و دو سال بعد با سرنگونی رژیم قذافی، هشام مطر به لیبی باز می‌گردد تا او هم مثل خانواده بسیاری از زندانیان سیاسی لیبی به دنبال گمشده‌اش بگردد. مطر همان‌طور که دنبال پدرش می‌گردد رفته رفته با خانواده‌های بیشتری آشنا می‌شود و چهره‌ی دهشتناک رژیم دیکتاتوری قذافی برای او نمایان‌تر می‌شود.

ماجرایی واقعی از فاجعه‌ای چهل ساله

کتاب بازگشت: پدران، پسران و سرزمین بین آن‌ها روایت‌گر زندگی‌های پراکنده‌ است. زندگی‌هایی که انگار از مفصل حیاتیشان جدا شده‌اند. این کتاب نه یک قصه بر اساس خیال‌پردازی‌های نویسنده، بلکه یک خودزندگی‌نامه و کاملا بر اساس واقعیت است؛ ماجراهایی که برای مطر و خانواده بقیه زندانیان در طول چهل سال حکومت دیکتاتوری قذافی اتفاق افتاده، رنج‌هایی که متحمل شده‌اند و دوری‌ها و بی‌خبری‌ها همه در واقعیت رخ داده‌اند. صداهای درون کتاب بازگشت به نوعی صدای هزاران انسان مظلوم دیگری است که برای حفظ آزادگی‌شان در نقاط مختلف دنیا با ظلم دست و پنجه نرم می‌کنند.

دادگاه با آن همه آدم که عزیزانشان را صدا می‌زدند، شلوغ شده بود و من مجبور بودم در گوشش حرف بزنم. به او گفتم: «آن مرد را آن گوشه می‌بینی؟ همان نوجوان‌ که به ما نگاه می‌کند؟ خب، او باید زمان دستگیری پدرش یک پسربچه بوده باشد. شرط می‌بندم، اگر همین حالا هم دارد به پدرش نگاه می‌کند، او را نمی‌شناسد. اصلا چطور می‌تواند بشناسد؟» گفت: «حرفت بی‌معنی است. چطور کسی می‌تواند پدرش را نشناسد؟ » برای نوجوان دست تکان دادم که نزدیک‌تر بیاید. از او پرسیدم: «دنبال چه کسی می‌گردی؟» پسرک گفت که آمده است پدرش را ببیند. گفتم: «بسیار خب، پدرت کیست؟ اسمش چیست؟» جواب داد: «اسمش حماد خانفور است.» مرد بغل دستی‌ام غش کرد.
https://fidibo.com/apps


کتاب رایگانکتاب بازگشتهشام مطرکتاب الکترونیکدانلود کتاب
نخستین فروشگاه قانونی کتاب الکترونیک فارسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید