یکی از مهمترین آگاهیهای دریغشده از زیستندگانِ یک اجتماع، آموزشِ مبارزه با ستم است. واضحگشتنِ یک ستم یا تباهی (که خود دستاوردی بزرگ است)، بدان معنا نیست که اکنون میدانیم با آن، چگونه باید جنگید و مبارزه کرد. از تصدیقِ بد بودنِ یک امر تا آموختن چگونگی اصلاحِ آن، شکاف و فاصلهی زیادی است؛ فاصلهای که برای طی کردنِ آن نمیتوان به غریزهی طبیعی یا شعورِ عُرفی دلخوش بود. احساساتِ درونی، کشمکشهای ارتباطی، فراز و نشیبهای روحی وُ اخلاقی وَ بسیاری از دیگر زوایای چالشبرانگیزِ «نبردْ»، نیازمند بازنمایی و تأمل اند. در سرزمینی که این بایستهها مورد غفلت است، مردمان در برابر هجومهای قدرتْ بیدفاع میمانند؛ درست بههمان سان که دهقانانِ روستایی در فیلمِ «هفت ساموراییِ» آکیرا کوروساوا، مقابلِ خطرِ حملهی راهزنانْ بیدفاع، گریان و تنسپرده بر خاک نشستهاند.

گردننهادن به «تقدیر»، تکیه به دولتمردانِ مسئول، توافقی تحقیرآمیز با سلطهگر... این همه «راههایی وسیع»[1]اند در برابر فرودستانی که در میدان «شهر» گِرد نشستهاند اما پراکنده مینمایند. مردمان روستا، سرانجام با سخنِ پدربزرگ مصمم به آزمودنِ راهی تازه میشوند و به جستجوی سامورایی میروند.
در سرزمینی که این بایستهها مورد غفلت است، مردمان در برابر هجومهای قدرتْ بیدفاع میمانند؛ درست بههمان سان که دهقانانِ روستایی در فیلمِ «هفت ساموراییِ» آکیرا کوروساوا، مقابلِ خطرِ حملهی راهزنانْ بیدفاع، گریان و تنسپرده بر خاک نشستهاند.
در فرهنگ ژاپن، کارِ اصلیِ یک سامورایی، جنگاوری بود و ساموراییها کارهای یدی و بدنی را خوار و دونِ شأنِ خویش میشمردند. آنها از طبقات ممتاز جامعهی ژاپن بودند، زیرا خدمتگزارِ اربابها و زمینداران (یعنی بالاترین طبقهی اجتماع) به حساب میآمدند. مهمترین اصلِ آیینِ سامورایی، عبارت بود از وفاداری به ارباب. شرافت یک سامورایی همواره برخاسته از تعلق او به ارباب بود؛ تا جایی که گاه پس از افول یک خاندان یا مرگ و شکستِ یک ارباب، ساموراییهای مغروری که آوارگی و بیاربابی را ننگ میدانستند، دست به خودکشی میزدند. طبق عُرف، یک سامورایی بدون ارباب، به خودی خود، در موقعیتی حقارتبار به سر میبُرْد؛ چه رسد به آنکه طبقات پایینتر، یعنی دهقانان، بخواهند نقشِ ارباب را برای او بازی کنند. بعید است که بتوان یک سامورایی را بیش از این مورد تمسخر و توهین قرار داد. کار دهقانان برای استخدام سامورایی، یک ساختارشکنیِ اجتماعی بزرگ محسوب میشد.[2]
ساموراییهای هفت سامورایی نیز نشانگانِ مهیا بودن برای چنین ساختارشکنیای را در خود دارند. «کامْبِیْ»، همان رهبرِ آتیِ ساموراییها، حاضر میشود گیسِ ساموراییاش را، که حرمت یک سامورایی بدان وابسته است، پیش چشم انبوهِ مردمان ببُرد و به هیئت یک راهب دربیاید تا بتواند جان یک کودک را نجات دهد. او با عمل خود، پیشاپیش بیاعتناییاش به قراردادهای رایجِ اجتماعی را نشان میدهد.
اما قضیه منحصر به همین نیست. او سیمای یک راهب را به خود میگیرد.[3] راهبان، از دیگر اقشار جامعهی ژاپن بودند که ارزشهایی همچون خویشتنداری و شفقت را نمایندگی میکردند. کامبی تا انتهای داستان با همین هیئت است که نمودار میشود: یک سامورایی-راهب.[4]

«گوروبی»، دومین سامورایی نیز در اولین حضور خویش، در حال پیادهروی به حلقهی بازیِ کودکان نزدیک میشود و از دیدن ایشان شادمان میگردد. او اگرچه دردِ روستاییان را درک میکند اما نخستین انگیزهی خویش برای پانهادن به جنگ را دوستی و علاقه به کامبی عنوان میکند.

پس از پیوستنِ سومین سامورایی که همرزم سابق کامبی بوده است، همین گوروبی است که با دیدهای تیزبین، چهارمین فردِ مناسب برای همراهی با گروه را کشف میکند: ساموراییای که نه تنها از کارِ بدنی شرم ندارد، بلکه این کار را با رغبتی تمام انجام میدهد.[5]

شاید بتوان گفت که در فیلم، ساموراییترین شخصیتْ متعلق به همانی است که در یک دوئل دیده میشود. کامبی در افسوسی که برنپیوستن او به گروه میخورد، دربارهاش چنین میگوید: «انسانی پیوسته دلمشغولِ آزمودنِ آستانههای خویش»[6]؛ وصفی که صحتِ آن در طول داستان نیز تایید میشود.

کاتسوشیرو، سامورایی جوان، نیز با همهی ناآزمودگیاش، ذائقهای ظریف و موزون دارد، زیرا بلافاصله پس از اقداماتِ عجیبِ کامبی در نجات کودک، متوجه خاصبودگیِ منش وی شده و با او همراه میشود. کیکوچیو نیز چنانکه در طی داستان مشخص میشود، اساساً یک دهقان-سامورایی است و این ماهیتِ خویش را در نقطهنقطهی داستان، به اَشکالی عجیب، شوکهکننده و گاه بسیار راهگشا بروز میدهد.

گرسنگی، اگرچه در نگاه اول، امری است شرمآور، اما نقشی مهم در پیوند بین ساموراییها و دهقانان ایفا میکند. دهقانان از غارتشدن توسط راهزنان و قحطیِ پس از آن در هراساند؛ پدربزرگ از آنها میخواهد که ساموراییِ گرسنه پیدا کنند؛ و بعد از چند تلاش ناموفق، سرانجام ساموراییای رؤیت میشود که در ازای اندکی برنج حاضر میشود جان کودکی را نجات دهد. با این همه، اگرچه زنجیرهی ارتباط دهقانان و ساموراییها از دردِ گرسنگی آغاز میشود، اما بهتدریج تبدیل گشته و تحول مییابد. غذا، که میشد آن را «زانوزده و از راهزنان تمنا کرد»، دیگر مُنتهای خواستهی روستاییان نیست، بلکه اندوخته میگردد و سرمایهای میشود برای استخدام رزمآور و حفظِ عزّت روستا. آیا کامبی همین دگرگونی را میبیند آنگاه که میگوید: «نخواهم گذاشت این برنج تلف گردد»[7]؟

غذا، که میشد آن را «زانوزده و از راهزنان تمنا کرد»، دیگر مُنتهای خواستهی روستاییان نیست، بلکه اندوخته میگردد و سرمایهای میشود برای استخدام رزمآور و حفظِ عزّت روستا. آیا کامبی همین دگرگونی را میبیند آنگاه که میگوید: «نخواهم گذاشت این برنج تلف گردد»؟
بهواسطهی همین برنج است که کاتسوشیرو، ساموراییِ جوان، و دخترِ دهقان به هم نزدیکتر میشوند و همچنین به همین واسطه است که ساموراییها در ملاقات با پیرزنِ فرتوت، مواجههای نزدیک و تکاندهنده با فقر و درماندگی را تجربه میکنند. سرانجام، کاسههای برنج، این تنها دستمزد ساموراییها، نیز از فضای قرارداد و معامله پا بیرون گذاشته و گاهوبیگاه، توسط مردانِ جنگی میان کودکان تقسیم میشوند تا دستمایهی شادمانگیِ هر دو باشند. گرسنگی، آنگاه که به درستی زیسته میشود، قدرت آن را دارد که سرسلسلهی پیوندهایی عمیقاً انسانی گردد.
گرسنگی، آنگاه که به درستی زیسته میشود، قدرت آن را دارد که سرسلسلهی پیوندهایی عمیقاً انسانی گردد.
پیوند بین ساموراییها و دهقانان، اگرچه صورتی از مهرورزی و برادری دارد، اما از تصورات رایج از «نیکی کردن» دور میایستد. اساساً فیلمهای کوروساوا واقعیتر از آن اند که در دامِ احساساتگرایی بیفتند. در هفت سامورایی، دهقانهای ستمدیده در آغاز به استقبال ساموراییها نمیآیند؛ آنها ساموراییهای آوارهای را کشتهاند؛ چنان که کیکوچیو در مونولوگی رعبانگیز میگوید آلوده به ریا و حرص اند و در پایان نیز، سرگرم در کاشت برنج، بدرقه و قدردانیِ چندانی نسبت به ساموراییها بروز نمیدهند. انسانیتِ ناب و گیرایی که در موقعیتهای گوناگون داستان برپامیگردد، درست در چنین زمینهی واقعی و پُرکشاکشی است.[8] شاید بهترین بازنمایی این امر را بتوان در صحنهای از فیلم دید که در کوچهباغِ سروهای ژاپنی، در میان جنگل و تاریکی و مِهْ، کُپّههای آتش برپا شدهاند.

آخرین صحنهی فیلم، سه ساموراییِ را نشان میدهد که از کنار دهقانان عبور میکنند و به سوی مزارِ چهار همرزمِ کشتهشده میروند. لحظاتی بعد کاتسوشیرو، در کشاکشِ عشق و آیین سامورایی، از کادر بیرون میایستد. کامبی، با وجود پیروزیِ حماسی و غیرقابلباوری که حاصل شده است، به همرزمِ دیرینِ خود میگوید: «ما باز هم شکست خوردیم» و در سخنی معماگونه میافزاید «برندهی واقعی اون کشاورزها اند». اما دوربین، به عوضِ نشاندادنِ کسانی که برندهی واقعی نام گرفتهاند، سوی دیگری میرود: تپهای با کشتگانی چند و در بالای آن، هممرز با آسمان، شمشیرهایی که... به خاک فروشدهاند... یا از خاک سربرآوردهاند.

پ.ن: