من فیل هستم، این رو من نمیگم حرف فنجان اینه. هر چند که از وقتی اومدیم به این آپارتمان کوچیک همه مقیاسها دال بر همین بوده: برای دیدن خودم تو آینه باید خم بشم، برای خوابیدن همیشه نصف پاهام از تشک میزنه بیرون، وقت ناهار کمی مغرضانه به اون بشقاب نصفه که فنجان بهش میگه غذا چند دقیقه ای خیره میشم و بعد ناچارن میخورمش حتی سکوت بعد از اون هم دلش رو به رحم نمیاره. من فیل ام و از این بابت نمیدونم باید چه حسی داشته باشم، نمیدونم درشت بودن واقعا یک حالت خاص به آدم میده یا من اشتباها از نگاههای مردمی که با فنجان از کنارشون رد میشم این تصور بهم دست میده، اما وقتهایی هست که دیگه نگران نگاههای بقیه نیستم وقتهایی که درشت بودنم رو فراموش میکنم. دو ماهه که به این آپارتمان کوچیک با پنجره های جنوبی اون که همیشه بعدازظهرها رو به داخل میاره اومدیم فنجان این پنجره ها رو دوست داره پرده هاش رو خودش دوخته فنجان این آپارتمان رو دوست داره و منم به همین خاطر اینجا برام خوشاینده. اینجا آپارتمان ماست و منم فیل ام و از فیل بودن خودم ناراحت نیستم.