اولین پاراگراف از کتاب بخت و بختک
در یکی از روزهای اواخر خرداد، زیر اشعه ی آفتاب نیمروز خودم را یله داده بودم و کیف مدرسهام را به دنبال خودم، روی زمین میکشیدم و لخلخ کنان راه مدرسه تا خانه را طی میکردم. لطافت روزهای بهاری تقریباً تمام شده بود و گرمای هوا نزدیک شدن تابستان را نشان میداد. گنجشکهایی که صبح دستهجمعی سروصدا به راه انداخته بودند و از این شاخه به آن شاخه میپریدند، الآن هرکدام در پناه شاخهای آرام گرفته بودند و جیکشان هم درنمیآمد. روز خلوتی بود و رفتوآمد چندانی در محله به چشم نمیخورد؛ روز آغاز تعطیلات تابستانی.
بخت و بختک را میتوانید از طاقچه دریافت کنید