مقدمه
آدلر نخستین کسی بود که جنبه ی اجتماعی بودن آدمی را خاطرنشان ساخت. او در سال ۱۸۷۰ در شهر وین ( اطریش ) چشم به جهان گشود و در سال ۱۹۳۷ چشم از جهان فروبست. در آغاز کار با فروید هم فکر بود و در انجمن روان کاوی وینه عضویت و چندی هم ریاست داشت؛ ولی در سال ۱۹۱۱ نظر تازه خود را که درباره ی جنسیت با نظر فروید مغایرت داشت به آن انجمن عرضه نمود، و ضمناً ادعا کرد که آدمی حیوانی است پرخاشگر و برای زنده ماندن باید پرخاشگر باشد. چون نتوانست نظر خود را به انجمن بقبولاند از ریاست و از عضویت انجمن کناره گرفت و به کار « روان درمانی » خود ادامه داد و بتدریج پیروانی پیدا کرد و سیستم خود را، در برابر روان کاوی فروید، « روان شناسی فردی » نام گذاشت.
آلفرد آدلر و فروید هر دو در شهر وین به روان پزشکی اشتغال داشتند. ولی قطع رابطه آنها که از سال ۱۹۱۱ شروع شده بود همچنان باقی ماند. آدلر پس از تسلط نازیها بر اطریش در سال ۱۹۳۵ وطن را ترک گفت و عازم آمریکا شد و در آنجا به تدریس پزشکی پرداخت و بر تعداد پیروان خود بیفزود. دو سال بعد در سفری که برای ایراد سخنرانی به انگلستان رفت ناگهان در اسکاتلند درگذشت. از فرزندان او دو تن به اسامی کرت آدلر و الکزاندرا آدلر روان پزشکان عالیقدر هستند که در آمریکا به کارهای تحقیقی اشتغال دارند.
آلفرد آدلر در کارهای علمی خود غالباً تجدید نظر می کرد و به تغییر یا اصلاح آنها می پرداخت و آنها را به صورتی مناسبتر درمی آورد و به اصول اصلی نظریه ی خود استحکام می بخشید و نمونه ی این تغییر و تحول فکری این است که او نخست محرک رفتار آدمی را جنبه ی شهوی ( شهوت جنسی ) او، که نتیجه اش پرخاشگری است، می پنداشت؛ ولی چیزی نگذشت که معتقد شد به اینکه انگیزه ی اصلی « قدرت طلبی » است و سرانجام انگیزه ی واقعی رفتار آدمی را « برتری جوئی » اعلام داشت. انگیزه ی دیگر آدمی که برتری جوئی از آن ریشه می گیرد، به اعتقاد آدلر، « احساس حقارت » و کوشش در رفع موجبات این احساس، یعنی از بین بردن نقص و کمبود است. او خود در واقع نمونه ی عالی نظریه ی خود بوده است، زیرا، چنانکه اشاره شد، پیوسته می کوشید به رفع نقص بپردازد، تحقیق را کاملتر و کار خود را بهتر کند.
نوشته های ادلر، بخصوص کتاب مهم او به نام « عمل و نظر روان شناسی فردی » برای سیستم روان شناسی او نام « روان شناسی فردی » را مسجل ساخته است.
آدلر درست برخلاف فروید که غریزه ها را انگیزه ی اصلی رفتار می دانست، برخلاف یونگ که « مفاهیم کهن » را رهبر رفتار می پنداشت، جنبه ی اجتماعی بودن آدمی را دارای این خاصیت اعلام می دارند و بسنده نمی کند به اینکه مانند ارسطو انسان را مدنی الطبع بداند، بلکه مصلحت اجتماع را بالاتر از مصلحت و منفعت او قرار می دهد. بنابراین می توان گفت که ادلر، به یک اعتبار، مانند فروید و یونگ است: به این اعتبار که نظریه اش مبنای زیستی دارد. این هر سه معتقدند به اینکه آدمی دارای طبیعت اولیه یا فطری است که در تشکیل شخصیت او نقش مهم ایفا می کند، با این فرق که فروید غریزه ی جنسی را، یونگ مفاهیم کهن را و آدلر مصلحت اجتماعی را ذاتی آدمی می پندارند و در تشکیل و تحول شخصیت او مؤثر می دانند.
تاریخچه تحول فکر آلفرد آدلر :
ادلر ابتدا عضو انجمن روانشناسان وین بود و تا اندازه ای از افکار فروید تأثیر پذیرفته بود . تفاوت عمده دیدگاه آدلر با فروید در این بود که او تأکید زیادی بر تأثیرات عوامل اجتماعی و میل به برتری شخصیت و رشد آن می کرد . آدلر قویاً تأکید می کرد که انسان را نمی توان مجزا از دیگران مورد مطالعه قرار داد، بلکه مطالعه ی انسان فقط باید در زمینه ی اجتماعی او انجام پذیرد. از میان فلاسفه یونان قدیم ، ادلر از افکار رواقیون متأثر بوده است . به طوریکه اعمال و رفتار انسان را تا حدود زیادی زائیده نگرشها و تفکر انسان قلمداد کرده است . آدلر با استفاده از فلسفه کانت ، بخصوص از نظر مفاهیم امور مطلق ، منطق خصوصی و غلبه یافتن ، شباهت زیادی دارد .
آدلر به شدت تحت نفوذ فلسفه ویهینگر قرار داشت ، و رد نظریه جبر گرائی را در نظریات ویهینگر کشف کرد . آدلر معتقد بود که انسان خود سرنوشت خویش را تعیین می کند . روانشناسی آدلر کلی نگری را به نفع کلی نگری رد می کند و هیچ گونه تقسیم بندی دو بعدی ، نظیر خودآگاهی و ناخودآگاهی ، را قبول ندارد . زندگی در نظر او« بودن» نیست بلکه « شدن » است . آدلر جبرگرا نیست و به آزادی انتخاب مسئولیت و با معنی بودن مفاهیم در طرح زندگی انسان معتقد است .
آلفرد آدلر (Alfred Adler)، برداشتی را از ماهیت انسان ارایه داد که افراد را قربانی غرایز و تعارضها و محکوم به نیروهای زیستی و تجربیات کودکی به تصویر نمی کشد. او رویکرد خود را “روانشناسی فردنگر” نامید؛ زیرا بر بیهمتا بودن هر فرد تأکید دارد و عمومیت انگیزههای زیستی و هدفهایی را که فروید به ما نسبت داد، قبول ندارد.
به نظر آدلر، هر کسی در درجه اول موجودی اجتماعی است. شخصیت ما به وسیله محیط اجتماعی و تعاملهای منحصر به فرد ما(نه توسط تلاشهای ما برای ارضا کردن نیازهای زیستی) شکل میگیرد. گرچه میل جنسی به عنوان عامل تعیینکننده در شخصیت، اهمیت زیادی برای فروید داشت، آدلر نقش مسائل جنسی را در سیستم خود به حداقل رساند. از نظر آدلر، هشیار نه ناهشیار، محور شخصیت است؛ به جای اینکه فرد توسط نیروهایی برانگیخته شود که نمیتواند آنها را ببیند یا کنترل کند، فعالانه درگیر آفریدن خود و هدایت کردن آینده خویش میباشد.
احساس های حقارت : منبع تلاش انسان
آدلر معتقد بود که احساس های حقارت همیشه به عنوان نیروی برانگیزنده، در رفتار انسان وجود دارند. (( انسان بودن یعنی خود را حقیر احساس کردن)). چون این وضعیت در همه انسانها مشترک است، علامت ضعف یا نابهنجاری نیست. احساسهای حقارت منبع تمام تلاشهای انسان هستند. رشد فرد از جبران، از تلاش های ما برای چیره شدن بر حقارت های واقعی یا خیالی ما ناشی می شود. در طول زندگی خود، با نیاز به جبران کردن این احساس های حقارت و تلاش کردن برای سطوح مراتب بالاتر رشد، تحریک می شویم.
این فرایند در کودکی آغاز می شود. کودکان کوچک و درمانده هستند و کاملا به بزرگسالان وابسته اند. کودک در رابطه با افراد بزرگتر و قوی تر پیرامون خود احساس های حقارت را پرورش می دهد. این تجربه به صورت ژنتیکی تعیین نشده، بلکه این شرایط درماندگی و وابستگی به بزرگسالان، حاصل محیط است که برای همه کودکان یکسان است. احساس های حقارت گریز ناپذیرند، ولی از آن مهم تر، ضروری هستند، زیرا برای رشد انگیزش تامین می کنند.
عقده برتری
عبارت است از نظر اغراق آمیز درباره توانایی ها و موفقیت های خویشتن. امکان دارد چنین فردی در درون احساس رضایت و برتری کند و نیازی نداشته باشد که برتری خود را با دستاوردها و موفقیت نشان دهد. یا اینکه ممکن است چنین نیازی را احساس کند و بکوشد شدیدا موفق شود. در هر دو مورد، کسی که عقده برتری دارد، لاف می زند، تکبر دارد، خود خواه است و دیگران را تحقیر می کند.
تلاش برای برتری یا کمال
احساس های حقارت منبع انگیزش و تلاش هستند. آدلر در آغاز حقارت را با احساس کلی ضعف یا زنانگی مرتبط می دانست. او از جبران این احساس به صورت نرینه نمایی سخن گفت. هدف از این جبران، میل به قدرت بود که در آن پرخاشگری، ویژگی ظاهرا مردانه، نقش مهمی را ایفا می کرد. او بعدا عقیده خود را رد کرد و دیدگاه گسترده تری را پرورش داد که به موجب آن، ما برای برتری یا کمال تلاش می کنیم.
آلفرد آدلر مفهوم تلاش برای برتری را بصورت واقعیت اساسی زندگی توصیف کرد. برتری هدف نهایی است که در جهت آن تلاش می کنیم. تلاش برای برتری، به معنی تلاش برای بهتر بودن از دیگران نیست. منظور آدلر، انگیزه ای برای کمال بود. این هدف فطری به سوی آینده گرایش دارد. در حالی که فروید معتقد بود رفتار انسان توسط گذشته تعیین می شود. آدلر انگیزش انسان را بر حسب انتظارات برای آینده در نظر داشت. غرایز و تکانه های ابتدایی به عنوان اصل توجیهی، ناقص هستند. فقط هدف نهایی برتری یا کمال می تواند شخصیت و رفتار را توجیه کند.
غایت نگری خیالی در نظر آدلر
ما هدفی اساسی، حالتی نهایی برای بودن و نیازی داریم که باید به سمت آن پیش برویم. هدف هایی که برای آنها تلاش می کنیم امکانات بالقوه هستند نه واقعیت. ما برای آرمانهایی تلاش می کنیم که به صورت ذهنی در ما وجود دارند. ما زندگی خود را بر اساس آرمان هایی چون همه افراد برابر خلق شده اند یا همه افراد اصولا خوب هستند، استوار می کنیم.
اگر معتقد باشیم که رفتار کردن به شیوه خاص، پاداش هایی را در بهشت یا آخرت به ارمغان خواهد آورد، سعی خواهیم کرد مطابق با این عقیده رفتار کنیم. آدلر به این مفهوم با عنوان غایت نگری خیالی رسمیت بخشید، وقتی در جهت کامل بودن تلاش می کنیم، عقاید خیالی، رفتار ما را هدایت می کنند. بهترین صورت بندی این آرمان که انسان ها تا کنون به وجود آورده اند، مفهوم خداست. آدلر اصطلاحات (( هدف نهایی ذهنی)) یا (( خود آرمانی هدایت کننده)) را برای توصیف این مفهوم ترجیح داد، اما همچنان به (( غایت نگری خیالی)) معروف است. درباره تلاش برای برتری، دو نکته دیگر وجود دارد. اول اینکه این تلاش به جای اینکه تنش را کاهش دهد، آن را افزایش می دهد. تلاش برای کمال، به کوشش و صرف انرژی زیاد نیاز دارد. دوم اینکه، تلاش برای برتری به وسیله فرد و جامعه هر دو آشکار می شود. ما نه تنها به صورت افراد مجزا، بلکه همچنین به صورت اعضای گروه، برای برتری یا کمال تلاش می کنیم. انسان ها دایما برای این هدف خیالی و آرمانی تلاش می کنند.
سبک زندگی
ما الگوی منحصر به فردی از خصوصیات، رفتارها، و عادت ها را پرورش می دهیم که آدلر آن را سبک زندگی نامید. هر کاری که انجام می دهیم، به وسیله سبک زندگی منحصر به فرد ما شکل می گیرد و تعیین می شود. سبک زندگی تعیین می کند که به کدام جنبه های محیط توجه کنیم یا آنها را نادیده بگیریم و چه نگرش هایی داشته باشیم. سبک زندگی از تعامل های اجتماعی سال های اولیه زندگی آموخته می شود. سبک زندگی در ۴ یا ۵ سال اول زندگی آنچنان محکم شکل می گیرد که بعدا تغییر دادن آن مشکل است. سبک زندگی چارچوب هدایت کننده ای برای رفتار بعدی می شود. ماهیت آن به تعامل های اجتماعی، مخصوصا به ترتیب تولد فرد در خانواده و ماهیت رابطه والد – فرزند بستگی دارد.
نیروی خلاق خود
آدلر گفت، ما بر سرنوشت خود کنترل داریم نه اینکه قربانی آن هستیم. سبک زندگی از طریق روابط در سال های اولیه تعیین می شود و بعد از آن تغییر کمی می کند. این تقریبا مانند نظر فروید که بر اهمیت اوایل کودکی در شکل گیری شخصیت بزرگسال تاکید کرد، جبرگرایانه به نظر می رسد، اما نظریه آدلر آنگونه که ممکن است ابتدا به نظر برسد جبرگرایانه نیست. او این معضل را با مطرح کردن مفهومی که آن را نیروی خلاق خود نامید، حل کرد. آدلر معتقد بود که فرد سبک زندگی را بوجود می آورد. ما خود، شخصیت، و منش خویش را به وجود می آوریم؛ اینها اصطلاحاتی هستند که آدلر مترادف با سبک زندگی به کار برد. تجربیات کودکی، ما را به صورت منفعل شکل نمی دهند. این تجربیات به خودی خود، به اندازه نگرش هشیار ما نسبت به آنها، اهمیت ندارند. آدلر معتقد بود که وراثت و محیط توجیه کاملی را برای رشد شخصیت فراهم نمی کنند. به جای آن، نحوه ای که ما این تاثیرات را تعبیر می کنیم، مبنای ساختار خلاق نگرش ما نسبت به زندگی را تشکیل می دهد.
سبک زندگی ما، برای ما تعیین نشده است؛ ما آزادیم تا خودمان آن را انتخاب کنیم و به وجود آوریم. اما بعد از اینکه سبک زندگی ایجاد شد، در طول زندگی ثابت می ماند.
علاقه اجتماعی
کنار آمدن با دیگران، اولین تکلیفی است که در زندگی با آن روبرو می شویم. سازگاری اجتماعی بعدی ما که بخشی از سبک زندگی ماست، بر رویکرد ما به تمام مشکلات زندگی تاثیر می گذارد. علاقه اجتماعی استعداد فطری همکاری کردن با دیگران برای رسیدن به هدفهای شخصی و اجتماعی است. بنابراین رویکرد آدلر، عنصر زیستی دارد. اما اینکه استعداد فطری ما برای علاقه اجتماعی تا چه اندازه ای تحقق یابد، به تجربیات اجتماعی اولیه ما بستگی دارد.
آدلر به اهمیت مادر به عنوان اولین کسی که کودک با او رابطه برقرار می کند، اشاره کرد. مادر از طریق رفتارش با کودک، می تواند علاقه اجتماعی را پرورش دهد یا از رشد آن جلوگیری کند. مادر باید همکاری، معاشرت و جرات را به کودک بیاموزد. فقط در صورتی که کودکان با دیگران احساس خویشاوندی کنند می توانند با ضروریات زندگی، جسورانه کنار بیایند. کسانی که احساس علاقه اجتماعی ندارند، امکان دارد روان رنجور یا حتی تبهکار شوند. آدلر در آغاز اظهار داشت که افراد با شهوت قدرت و نیاز به سلطه جویی برانگیخته می شوند. اما بعد از اینکه رابطه خود با فروید را قطع کرد، اعلام کرد که افراد بیشتر از نیاز به قدرتو سلطه جویی، توسط علاقه اجتماعی برانگیخته می شوند.
ترتیب تولد در نظریه آلفرد آدلر
ترتیب تولد، تاثیر اجتماعی مهمی در کودکی است، تاثیری که سبک زندگی خود را از آن بوجود می آوریم. با اینکه خواهر-برادر ها والدین یکسانی دارند و در یک خانه زندگی می کنند، ولی محیط های اجتماعی همانندی ندارند. بزرگتر یا کوچکتر بودن و قرار داشتن در معرض نگرش های مختلف والدین، شرایط کودکی متفاوتی را بوجود می آورد که به تعیین شخصیت کمک می کند.
فرزند اول
حداقل برای مدتی، موقعیت بی همتا و حسادت برانگیزی دارند. معمولا والدین از تولد فرزند اول خوشحال اند و وقت و توجه زیادی را صرف این بچه تازه وارد می کنند. معمولا فرزند اول مورد توجه فوری و تقسیم نشده والدین خود قرار دارند. در نتیجه این کودکان تا زمانی که فرزند دوم پدیدار شود، وجود شاد و امنی دارند. بعد از تولد فرزند دوم، محبت اکنون باید تقسیم شود. اغلب باید منتظر بمانند تا نیازهای نوزاد تازه وارد برآورد شود و به آنها تذکر داده می شود که ساکت باشند تا نوزاد جدید را آشفته نکنند. آنها سعی خواهند کرد موضع قدرت و امتیاز سابق خود را دوباره به چنگ آورند. صرف نظر از اینکه فرزند اول چقدر تلاش کند، اوضاع هرگز مثل قبل نخواهد شد. امکان دارد فرزندان اول برای مدتی سرکش، بد رفتار و ویرانگر شوند و از خوردن و خوابیدن خودداری کنند. آنها عصبانیت نشان می دهند و والدین احتمالا مقابل به مثل می کنند. احتمالا این تنبیه را دلیل دیگری برای سقوط خود می دانند و شاید از فرزند دوم متنفر شوند. اگر آنها بیش از اندازه ناز پرورده بار آمده باشند بیشتر لطمه می بینند. میزان لطمه به سن فرزند اول هنگام تولد فرزند دوم نیز بستگی دارد. فرزندان اول معمولا به گذشته گرایش دارند، حسرت گذشته را می خورند و نسبت به آینده بدبین هستند. فرزند اول بودن مزایایی هم دارد. وقتی کودکان بزرگتر می شوند، فرزند اول اغلب نقش مربی، رهبر و ناظم را ایفا می کند و والدین توقع دارند که او به مراقبت از خواهر-برادرهای کوچکتر کمک کند. این تجربیات معمولا فرزندان اول را قادر می سازد تا از لحاظ عقلانی بیشتر پخته شود. آنها علاقه زیادی به حفظ کردن نظم و اقتدار دارند.
آنها سازمان دهندگان خوب و وظیفه شناس و دقیق در مورد جزئیات، و خودکامه و محافظ کار در نگرش می شوند. این امکان نیز وجود دارد که فرزندان اول طوری بار بیایند که احساس نا امنی کنند و به دیگران خصومت ورزند. آدلر معتقد بود که روان رنجورها، منحرف ها و تبهکاران اغلب فرزندان اول هستند.
فرزند دوم
فرزندان دوم احساس عزلی را که فرزندان اول احساس کردند، متحمل نخواهند شد. معمولا والدین در این زمان نگرش ها و شیوه های فرزند پروری خود را تغییر داده اند. فرزند دوم، تازگی فرزند اول را ندارد؛ والدین در مورد رفتار خودشان کمتر نگران و مضطرب هستند و با ارامش بیشتری به فرزند دوم رسیدگی می کنند. فرزند دوم همیشه سر مشقی از رفتار فرزند بزرگتر به عنوان الگو، تهدید یا منبع رقابت در اختیار دارد. رقابت با فرزند اول می تواند او را برانگیخته کند. آنها در مورد آینده خوش بین ترند و احتمالا رقابت جو و جاه طلب هستند.
امکان دارد فرزند دوم احساس کند هرگز نمی تواند از فرزند اول جلو بیفتد و شاید دست از تلاش بردارد. در این مورد رقابت جویی بخشی از سبک زندگی فرزند دوم نخواهد شد و ممکن است تنبل شود و در جنبه های متعدد زندگی پایین تر از سطح توانایی های خود عمل کند.
فرزند آخر
با ضربه عزل فرزندی دیگری روبرو نخواهند شد و اغلب عزیز دردانه خانواده می شوند. آنها معمولا در بزرگسالی دست به هرکاری که بزنند، موفقیت زیادی کسب می کنند. برعکس آن نیز می تواند روی دهد، و این در صورتی است که فرزندان آخر بیش از حد ناز پرورده باشند و به این باور برسند که نیازی ندارند خودشان چیزی را یاد بگیرند. این کودکان وقتی بزرگتر می شوند ممکن است درماندگی و وابستگی کودکی خود را حفظ کنند. این افراد سازگار شدن با بزرگسالی را دشوار می دانند.
تک فرزند
آنها کانون توجه باقی می مانند. تک فرزندان که وقت بیشتری را از کودکانی که خواهر-برادر دارند با والدین می گذارنند، اغلب زود پخته می شوند و رفتارها و نگرش های بزرگسال را نشان می دهند. وقتی متوجه می شوند که در زمینه های خارج از خانواده کانون توجه نیستند، دچار مشکلاتی می شوند. یاد گرفته اند که نه تقسیم کنند، نه رقابت، اگر توانایی های آنها توجه و تایید کافی را جلب نکند، احتمالا احساس نا امیدی خواهند کرد.
سوالهایی درباره ماهیت انسان
آلفرد آدلر تصویر امیدوار کننده و دلپذیری از ماهیت انسان ارایه می دهد که نقطه مقابل دیدگاه غم انگیز و بدبینانه فروید است. قطعا برای ما خوشایندتر است که خود را قادر به شکل دادن رشد و سرنوشت خویش بدانیم تا اینکه تصور کنیم تحت سلطه نیروهای غریزی و تجربیات کودکی هستیم که هیچ کنترلی بر آنها نداریم. ما برای ساخت زندگی بی همتا از اراده آزاد برخوردار هستیم. به نظر آلفرد آدلر برخی از جنبه های ماهیت انسان فطری هستند اما تجربه تعیین می کند که چگونه این گرایش های فطری تحقق خواهند یافت. تاثیرات دوران کودکی مخصوصا ترتیب تولدو تعامل با والدین اهمیت دارد اما ما قربانی وقایع کودکی نیستیم. هرکسی برای رسیدن به کمالتلاش می کند. او در مورد پیشرفت اجتماعی خوش بین بود. آلفرد آدلر مجذوب سوسیالیسم بود.
ارزیابی در نظریه آدلر
مانند فروید نظریه خود را از طریق تحلیل کردن بیمارانش بوجود آورد. روش آلفرد آدلر بی تکلف تر و غیر رسمی تر از روش فروید بود. بیماران آدلر روی صندلی های راحت روبروی هم می نشستند. دوست داشت در درمان از شوخی استفاده کند. گنجینه ای از جوک های مناسب برای انواع روان رنجوری ها داشت و معتقد بود که گاهی جوک گفتن باعث می شود که بیمار متوجه شود که بیماری اش چقدر مسخره است.
آدلر شخصیت بیماران را با تمام جوانب ارزیابی می کرد: نحوه ای که راه می رفتند و می نشستند، شیوه ای که دست می دادند، حتی ترجیح آنها برای اینکه روی کدام صندلی بنشینند. او معتقد بود نحوه ای که از بدنمان استفاده می کنیم، اطلاعاتی را درباره سبک زندگی ما در اختیار می گذارد. روش های ارزیابی آدلر که آنها را دروازه های ورودی به زندگی روانی نامید عبارتند از : ترتیب تولد، خاطرات قدیمی و تحلیل رویا. هدف آدلر از ارزیابی شخصیت این بود که به سبک زندگی بیمار پی ببرد و مشخص کند آیا این سبک زندگی برای آن بیمار کاملا مناسب است یا نه.
خاطرات قدیمی
خاطرات قدیمی ما، خاطراتی که از دوران کودکی داریم، سبک زندگی را نشان می دهد که همچنان ما را در بزرگسالی توصیف می کند. تفاوت چندانی نمی کرد که خاطرات قدیمی درمانجویان از رویدادهای واقعی بودند یا خیالپردازی. در هر دو صورت، علاقه اصلی در زندگی فرد بر رویدادهایی که یادآوری می شدند استوار بود.
گرچه آلفرد آدلر معتقد بود که هر خاطره قدیمی را باید با توجه به سبک زندگی بیمار تعبیر کرد، اما ویژگی های مشترکی را بین آنها یافت. خاطراتی که خطر یا تنبیه را در بر دارند، بیانگر گرایش به خصومت هستند. آنهایی که به تولد خواهر یا برادر مربوط می شوند، احساس مداوم عزل را نشان می دهند. خاطراتی که بر یک والد تمرکز دارند، ترجیح دادن آن والد را نشان می دهند. خاطرات رفتار نا مناسب، علیه هرگونه تلاش برای تکرار کردن آن رفتار هشدار می دهند.
افراد از اوایل کودکی فقط تصوراتی را به یاد می آورند که برداشت کنونی آنها را از خودشان در دنیا تایید و حمایت می کنند. فقط خاطراتی را به یاد می آورند که مسیر تلاش آنها را برای اهمیت و امنیت تاکید دارد.
تمرکز او بر خاطره و سبک زندگی گزینشی بر آنچه به یاد آورده می شود تاکید دارد، در مقابل فروید بر آنچه از طریق مکانیزم دفاعی سرکوبی فراموش شده است تاکید دارد.
تحلیل رویا در نظریه آلفرد آدلر
آدلر درباره ارزش رویا با فروید موافق بود ولی درباره اینکه چگونه باید رویاها تعبیر شوند با او مخالف بود. آدلر معتقد نبود که رویاها امیال را ارضا می کنند یا تعارض های نهفته را آشکار می سازند، بلکه رویاها احساسات ما را درباره مشکل کنونی و کاری که قصد داریم در مورد آن انجام دهیم، در بر دارند.
رویاها هرگز نبایند بدون آگاهی از فرد و موقعیت او تعبیر شوند. رویا ها برای فرد بی همتاست ولی برای برخی تعبیرهای مشترکی وجود دارد. شماری از افراد، رویاهایی را گزارش می دادند که سقوط یا پرواز را در بر داشتند. فروید این گونه رویاها را در قالب جنسی تعبیر می کرد. به عقیده آدلر، رویای سقوط نشان می دهد که نظر هیجانی فرد، تنزل مرتبه یا باخت، مانند ترس از دست دادن عزت نفس یا مقام را در بر دارد. رویای تحت تعقیب بودن، از احساس ضعف در ارتباط با دیگران حکایت دارد. رویایی که فرد در آن برهنه است، ترس از لو رفتن را نشان می دهد.
طول زندگی خود، با نیاز به جبران کردن این احساس های حقارت و تلاش کردن برای سطوح مراتب بالاتر رشد، تحریک می شویم.
این فرایند در کودکی آغاز می شود. کودکان کوچک و درمانده هستند و کاملا به بزرگسالان وابسته اند. کودک در رابطه با افراد بزرگتر و قوی تر پیرامون خود احساس های حقارت را پرورش می دهد. این تجربه به صورت ژنتیکی تعیین نشده، بلکه این شرایط درماندگی و وابستگی به بزرگسالان، حاصل محیط است که برای همه کودکان یکسان است. احساس های حقارت گریز ناپذیرند، ولی از آن مهم تر، ضروری هستند، زیرا برای رشد انگیزش تامین می کنند.
عقده حقارت در نظریه آلفرد آدلر
ناتوانی در غلبه کردن بر احساس های حقارت، آنها را تشدید می کند و به پرورش عقده حقارت منجر می شود. افرادی که عقده حقارت دارند، در مورد خود نظر مناسبی ندارند و احساس می کنند، نمی توانند با ضروریات زندگی کنار بیایند. عقده حقارت می تواند در کودکی از سه منبع سرچشمه بگیرد: حقارت عضوی، لوس کردن و غفلت.
حقارت عضوی. اعضای ناقص بدن شخصیت را از طریق تلاش های فرد برای جبران کردن این نقص یا ضعف، شکل می دهند، درست به همان صورتی که آدلر نرمی استخوان، حقارت عضوی سالهای کودکی خود را جبران کرد. برای مثال، بچه ای که از لحاظ بدنی ضعیف است، امکان دارد روی این ضعف تمرکز کند و بکوشد توانایی ورزشی برتری را پرورش دهد. نظریه آدلر در راستای شهود شکل گرفت و اطلاعات بدست آمده از بیماران آن را تایید کردند.
لوس کردن، کودک نیز می تواند موجب عقده حقارت شود. کودکان ناز پرورده، کانون توجه خانواده هستند. هر درخواست یا نیاز آنها برآورده می شود و چیزی از آنها دریغ نمی شود. این کودکان تحت چنین شرایطی، فکر می کنند مهم هستند و دیگران باید همیشه تسلیم آنها شوند. آنها هرگز یاد نگرفته اند برای چیزی که می خواهند صبر کنند و یاد نگرفته اند بر مشکلات غلبه کنندد یا با نیازهای دیگران سازگار شوند. وقتی آنها با موانعی با سر راه خود مواجه می شوند به این باور می رسند که باید نقایص شخصی داشته باشند، بدین ترتیب عقده حقارت ایجاد می شود.
والدین کودکان عفلت شده بی اعتنا یا منخاصم هستند. در نتیجه این کودکان احساس بی ارزشی یا حتی خشم را پرورش می دهند و دیگران را با بی اعتمادی برداشت می کنند.
عقده برتری
عبارت است از نظر اغراق آمیز درباره توانایی ها و موفقیت های خویشتن. امکان دارد چنین فردی در درون احساس رضایت و برتری کند و نیازی نداشته باشد که برتری خود را با دستاوردها و موفقیت نشان دهد. یا اینکه ممکن است چنین نیازی را احساس کند و بکوشد شدیدا موفق شود. در هر دو مورد، کسی که عقده برتری دارد، لاف می زند، تکبر دارد، خود خواه است و دیگران را تحقیر می کند.
تلاش برای برتری یا کمال
احساس های حقارت منبع انگیزش و تلاش هستند. آدلر در آغاز حقارت را با احساس کلی ضعف یا زنانگی مرتبط می دانست. او از جبران این احساس به صورت نرینه نمایی سخن گفت. هدف از این جبران، میل به قدرت بود که در آن پرخاشگری، ویژگی ظاهرا مردانه، نقش مهمی را ایفا می کرد. او بعدا عقیده خود را رد کرد و دیدگاه گسترده تری را پرورش داد که به موجب آن، ما برای برتری یا کمال تلاش می کنیم.
آلفرد آدلر مفهوم تلاش برای برتری را بصورت واقعیت اساسی زندگی توصیف کرد. برتری هدف نهایی است که در جهت آن تلاش می کنیم. تلاش برای برتری، به معنی تلاش برای بهتر بودن از دیگران نیست. منظور آدلر، انگیزه ای برای کمال بود. این هدف فطری به سوی آینده گرایش دارد. در حالی که فروید معتقد بود رفتار انسان توسط گذشته تعیین می شود. آدلر انگیزش انسان را بر حسب انتظارات برای آینده در نظر داشت. غرایز و تکانه های ابتدایی به عنوان اصل توجیهی، ناقص هستند. فقط هدف نهایی برتری یا کمال می تواند شخصیت و رفتار را توجیه کند.
غایت نگری خیالی در نظر آدلر
ما هدفی اساسی، حالتی نهایی برای بودن و نیازی داریم که باید به سمت آن پیش برویم. هدف هایی که برای آنها تلاش می کنیم امکانات بالقوه هستند نه واقعیت. ما برای آرمانهایی تلاش می کنیم که به صورت ذهنی در ما وجود دارند. ما زندگی خود را بر اساس آرمان هایی چون همه افراد برابر خلق شده اند یا همه افراد اصولا خوب هستند، استوار می کنیم.
اگر معتقد باشیم که رفتار کردن به شیوه خاص، پاداش هایی را در بهشت یا آخرت به ارمغان خواهد آورد، سعی خواهیم کرد مطابق با این عقیده رفتار کنیم. آدلر به این مفهوم با عنوان غایت نگری خیالی رسمیت بخشید، وقتی در جهت کامل بودن تلاش می کنیم، عقاید خیالی، رفتار ما را هدایت می کنند. بهترین صورت بندی این آرمان که انسان ها تا کنون به وجود آورده اند، مفهوم خداست. آدلر اصطلاحات (( هدف نهایی ذهنی)) یا (( خود آرمانی هدایت کننده)) را برای توصیف این مفهوم ترجیح داد، اما همچنان به (( غایت نگری خیالی)) معروف است. درباره تلاش برای برتری، دو نکته دیگر وجود دارد. اول اینکه این تلاش به جای اینکه تنش را کاهش دهد، آن را افزایش می دهد. تلاش برای کمال، به کوشش و صرف انرژی زیاد نیاز دارد. دوم اینکه، تلاش برای برتری به وسیله فرد و جامعه هر دو آشکار می شود. ما نه تنها به صورت افراد مجزا، بلکه همچنین به صورت اعضای گروه، برای برتری یا کمال تلاش می کنیم. انسان ها دایما برای این هدف خیالی و آرمانی تلاش می کنند.
سبک زندگی
ما الگوی منحصر به فردی از خصوصیات، رفتارها، و عادت ها را پرورش می دهیم که آدلر آن را سبک زندگی نامید. هر کاری که انجام می دهیم، به وسیله سبک زندگی منحصر به فرد ما شکل می گیرد و تعیین می شود. سبک زندگی تعیین می کند که به کدام جنبه های محیط توجه کنیم یا آنها را نادیده بگیریم و چه نگرش هایی داشته باشیم. سبک زندگی از تعامل های اجتماعی سال های اولیه زندگی آموخته می شود. سبک زندگی در ۴ یا ۵ سال اول زندگی آنچنان محکم شکل می گیرد که بعدا تغییر دادن آن مشکل است. سبک زندگی چارچوب هدایت کننده ای برای رفتار بعدی می شود. ماهیت آن به تعامل های اجتماعی، مخصوصا به ترتیب تولد فرد در خانواده و ماهیت رابطه والد – فرزند بستگی دارد.
نیروی خلاق خود
آدلر گفت، ما بر سرنوشت خود کنترل داریم نه اینکه قربانی آن هستیم. سبک زندگی از طریق روابط در سال های اولیه تعیین می شود و بعد از آن تغییر کمی می کند. این تقریبا مانند نظر فروید که بر اهمیت اوایل کودکی در شکل گیری شخصیت بزرگسال تاکید کرد، جبرگرایانه به نظر می رسد، اما نظریه آدلر آنگونه که ممکن است ابتدا به نظر برسد جبرگرایانه نیست. او این معضل را با مطرح کردن مفهومی که آن را نیروی خلاق خود نامید، حل کرد. آدلر معتقد بود که فرد سبک زندگی را بوجود می آورد. ما خود، شخصیت، و منش خویش را به وجود می آوریم؛ اینها اصطلاحاتی هستند که آدلر مترادف با سبک زندگی به کار برد. تجربیات کودکی، ما را به صورت منفعل شکل نمی دهند. این تجربیات به خودی خود، به اندازه نگرش هشیار ما نسبت به آنها، اهمیت ندارند. آدلر معتقد بود که وراثت و محیط توجیه کاملی را برای رشد شخصیت فراهم نمی کنند. به جای آن، نحوه ای که ما این تاثیرات را تعبیر می کنیم، مبنای ساختار خلاق نگرش ما نسبت به زندگی را تشکیل می دهد.
سبک زندگی ما، برای ما تعیین نشده است؛ ما آزادیم تا خودمان آن را انتخاب کنیم و به وجود آوریم. اما بعد از اینکه سبک زندگی ایجاد شد، در طول زندگی ثابت می ماند.
سبک های زندگی
آلفرد آدلر سه مشکل همگانی را شرح داد :
مشکلات مربوط به رفتار ما در قبال دیگران
مشکلات شغلی
مشکلات عشق و محبت
او چهار سبک اساسی زندگی را برای حل و فصل این مشکلات مطرح کرد:
تیپ سلطه جو (domainant type)
تیپ گیرنده ( getting type)
تیپ دوری جو ( Avoiding type)
تیپ مفید به حال جامعه ( socially useful type)
تیپ سلطه جو
آگاهی اجتماعی کمی دارد، بدون توجه به دیگران رفتار می کند. نوع افراطی این تیپ به دیگران حمله می کند و آزارگر، بزهکار، یا جامعه ستیز می شود. نوع کم خطرناک این تیپ، الکلی، معتاد یا خود کشی می کند. آنها معتقدند با حمله کردن به خودشان به دیگران صدمه می زنند.
تیپ گیرنده
( رایج ترین تیپ انسان)، توقع دارد که دیگران اسباب رضایت او باشند و بنابراین به دیگران وابسته است.
تیپ دوری جو
برای روبرو شدن با مشکلات زندگی هیچ تلاشی نمی کند. با اجتناب کردن از مشکلات، از هرگونه احتمال شکست دوری می کند. این سه تیپ برای مقابله کردن با مشکلات زندگی روزمره، آمادگی ندارند. تضاد بین سبک زندگی آنها و دنیای عملی، به رفتار نابهنجار منجر می شود که به صورت روان رنجوری ها و روان پریشی ها جلوه گر می شود. آنها فاقد چیزی هستند که آدلر علاقه اجتماعی نامید.
تیپ مفید به حال جامعه
با دیگران همکاری کرده و مطابق با نیازهای آنها عمل می کند. این افراد در چارچوب کاملا رشد یافته علاقه اجتماعی، با مشکلات مقابله می کنند. آدلر با طبقه بندی افراد به این صورت مخالف بود و اظهار داشت که این چهار سبک زندگی را فقط برای مقاصد آموزشی مطرح کرده است.
علاقه اجتماعی
کنار آمدن با دیگران، اولین تکلیفی است که در زندگی با آن روبرو می شویم. سازگاری اجتماعی بعدی ما که بخشی از سبک زندگی ماست، بر رویکرد ما به تمام مشکلات زندگی تاثیر می گذارد. علاقه اجتماعی استعداد فطری همکاری کردن با دیگران برای رسیدن به هدفهای شخصی و اجتماعی است. بنابراین رویکرد آدلر، عنصر زیستی دارد. اما اینکه استعداد فطری ما برای علاقه اجتماعی تا چه اندازه ای تحقق یابد، به تجربیات اجتماعی اولیه ما بستگی دارد.
آدلر به اهمیت مادر به عنوان اولین کسی که کودک با او رابطه برقرار می کند، اشاره کرد. مادر از طریق رفتارش با کودک، می تواند علاقه اجتماعی را پرورش دهد یا از رشد آن جلوگیری کند. مادر باید همکاری، معاشرت و جرات را به کودک بیاموزد. فقط در صورتی که کودکان با دیگران احساس خویشاوندی کنند می توانند با ضروریات زندگی، جسورانه کنار بیایند. کسانی که احساس علاقه اجتماعی ندارند، امکان دارد روان رنجور یا حتی تبهکار شوند. آدلر در آغاز اظهار داشت که افراد با شهوت قدرت و نیاز به سلطه جویی برانگیخته می شوند. اما بعد از اینکه رابطه خود با فروید را قطع کرد، اعلام کرد که افراد بیشتر از نیاز به قدرتو سلطه جویی، توسط علاقه اجتماعی برانگیخته می شوند.
ترتیب تولد در نظریه آلفرد آدلر
ترتیب تولد، تاثیر اجتماعی مهمی در کودکی است، تاثیری که سبک زندگی خود را از آن بوجود می آوریم. با اینکه خواهر-برادر ها والدین یکسانی دارند و در یک خانه زندگی می کنند، ولی محیط های اجتماعی همانندی ندارند. بزرگتر یا کوچکتر بودن و قرار داشتن در معرض نگرش های مختلف والدین، شرایط کودکی متفاوتی را بوجود می آورد که به تعیین شخصیت کمک می کند.
فرزند اول
حداقل برای مدتی، موقعیت بی همتا و حسادت برانگیزی دارند. معمولا والدین از تولد فرزند اول خوشحال اند و وقت و توجه زیادی را صرف این بچه تازه وارد می کنند. معمولا فرزند اول مورد توجه فوری و تقسیم نشده والدین خود قرار دارند. در نتیجه این کودکان تا زمانی که فرزند دوم پدیدار شود، وجود شاد و امنی دارند. بعد از تولد فرزند دوم، محبت اکنون باید تقسیم شود. اغلب باید منتظر بمانند تا نیازهای نوزاد تازه وارد برآورد شود و به آنها تذکر داده می شود که ساکت باشند تا نوزاد جدید را آشفته نکنند. آنها سعی خواهند کرد موضع قدرت و امتیاز سابق خود را دوباره به چنگ آورند. صرف نظر از اینکه فرزند اول چقدر تلاش کند، اوضاع هرگز مثل قبل نخواهد شد. امکان دارد فرزندان اول برای مدتی سرکش، بد رفتار و ویرانگر شوند و از خوردن و خوابیدن خودداری کنند. آنها عصبانیت نشان می دهند و والدین احتمالا مقابل به مثل می کنند. احتمالا این تنبیه را دلیل دیگری برای سقوط خود می دانند و شاید از فرزند دوم متنفر شوند. اگر آنها بیش از اندازه ناز پرورده بار آمده باشند بیشتر لطمه می بینند. میزان لطمه به سن فرزند اول هنگام تولد فرزند دوم نیز بستگی دارد. فرزندان اول معمولا به گذشته گرایش دارند، حسرت گذشته را می خورند و نسبت به آینده بدبین هستند. فرزند اول بودن مزایایی هم دارد. وقتی کودکان بزرگتر می شوند، فرزند اول اغلب نقش مربی، رهبر و ناظم را ایفا می کند و والدین توقع دارند که او به مراقبت از خواهر-برادرهای کوچکتر کمک کند. این تجربیات معمولا فرزندان اول را قادر می سازد تا از لحاظ عقلانی بیشتر پخته شود. آنها علاقه زیادی به حفظ کردن نظم و اقتدار دارند.
آنها سازمان دهندگان خوب و وظیفه شناس و دقیق در مورد جزئیات، و خودکامه و محافظ کار در نگرش می شوند. این امکان نیز وجود دارد که فرزندان اول طوری بار بیایند که احساس نا امنی کنند و به دیگران خصومت ورزند. آدلر معتقد بود که روان رنجورها، منحرف ها و تبهکاران اغلب فرزندان اول هستند.
فرزند دوم
فرزندان دوم احساس عزلی را که فرزندان اول احساس کردند، متحمل نخواهند شد. معمولا والدین در این زمان نگرش ها و شیوه های فرزند پروری خود را تغییر داده اند. فرزند دوم، تازگی فرزند اول را ندارد؛ والدین در مورد رفتار خودشان کمتر نگران و مضطرب هستند و با ارامش بیشتری به فرزند دوم رسیدگی می کنند. فرزند دوم همیشه سر مشقی از رفتار فرزند بزرگتر به عنوان الگو، تهدید یا منبع رقابت در اختیار دارد. رقابت با فرزند اول می تواند او را برانگیخته کند. آنها در مورد آینده خوش بین ترند و احتمالا رقابت جو و جاه طلب هستند.
امکان دارد فرزند دوم احساس کند هرگز نمی تواند از فرزند اول جلو بیفتد و شاید دست از تلاش بردارد. در این مورد رقابت جویی بخشی از سبک زندگی فرزند دوم نخواهد شد و ممکن است تنبل شود و در جنبه های متعدد زندگی پایین تر از سطح توانایی های خود عمل کند.
فرزند آخر
با ضربه عزل فرزندی دیگری روبرو نخواهند شد و اغلب عزیز دردانه خانواده می شوند. آنها معمولا در بزرگسالی دست به هرکاری که بزنند، موفقیت زیادی کسب می کنند. برعکس آن نیز می تواند روی دهد، و این در صورتی است که فرزندان آخر بیش از حد ناز پرورده باشند و به این باور برسند که نیازی ندارند خودشان چیزی را یاد بگیرند. این کودکان وقتی بزرگتر می شوند ممکن است درماندگی و وابستگی کودکی خود را حفظ کنند. این افراد سازگار شدن با بزرگسالی را دشوار می دانند.
تک فرزند
آنها کانون توجه باقی می مانند. تک فرزندان که وقت بیشتری را از کودکانی که خواهر-برادر دارند با والدین می گذارنند، اغلب زود پخته می شوند و رفتارها و نگرش های بزرگسال را نشان می دهند. وقتی متوجه می شوند که در زمینه های خارج از خانواده کانون توجه نیستند، دچار مشکلاتی می شوند. یاد گرفته اند که نه تقسیم کنند، نه رقابت، اگر توانایی های آنها توجه و تایید کافی را جلب نکند، احتمالا احساس نا امیدی خواهند کرد.
سوالهایی درباره ماهیت انسان
آلفرد آدلر تصویر امیدوار کننده و دلپذیری از ماهیت انسان ارایه می دهد که نقطه مقابل دیدگاه غم انگیز و بدبینانه فروید است. قطعا برای ما خوشایندتر است که خود را قادر به شکل دادن رشد و سرنوشت خویش بدانیم تا اینکه تصور کنیم تحت سلطه نیروهای غریزی و تجربیات کودکی هستیم که هیچ کنترلی بر آنها نداریم. ما برای ساخت زندگی بی همتا از اراده آزاد برخوردار هستیم. به نظر آلفرد آدلر برخی از جنبه های ماهیت انسان فطری هستند اما تجربه تعیین می کند که چگونه این گرایش های فطری تحقق خواهند یافت. تاثیرات دوران کودکی مخصوصا ترتیب تولدو تعامل با والدین اهمیت دارد اما ما قربانی وقایع کودکی نیستیم. هرکسی برای رسیدن به کمالتلاش می کند. او در مورد پیشرفت اجتماعی خوش بین بود. آلفرد آدلر مجذوب سوسیالیسم بود.
ارزیابی در نظریه آدلر
مانند فروید نظریه خود را از طریق تحلیل کردن بیمارانش بوجود آورد. روش آلفرد آدلر بی تکلف تر و غیر رسمی تر از روش فروید بود. بیماران آدلر روی صندلی های راحت روبروی هم می نشستند. دوست داشت در درمان از شوخی استفاده کند. گنجینه ای از جوک های مناسب برای انواع روان رنجوری ها داشت و معتقد بود که گاهی جوک گفتن باعث می شود که بیمار متوجه شود که بیماری اش چقدر مسخره است.
آدلر شخصیت بیماران را با تمام جوانب ارزیابی می کرد: نحوه ای که راه می رفتند و می نشستند، شیوه ای که دست می دادند، حتی ترجیح آنها برای اینکه روی کدام صندلی بنشینند. او معتقد بود نحوه ای که از بدنمان استفاده می کنیم، اطلاعاتی را درباره سبک زندگی ما در اختیار می گذارد. روش های ارزیابی آدلر که آنها را دروازه های ورودی به زندگی روانی نامید عبارتند از : ترتیب تولد، خاطرات قدیمی و تحلیل رویا. هدف آدلر از ارزیابی شخصیت این بود که به سبک زندگی بیمار پی ببرد و مشخص کند آیا این سبک زندگی برای آن بیمار کاملا مناسب است یا نه.
خاطرات قدیمی
خاطرات قدیمی ما، خاطراتی که از دوران کودکی داریم، سبک زندگی را نشان می دهد که همچنان ما را در بزرگسالی توصیف می کند. تفاوت چندانی نمی کرد که خاطرات قدیمی درمانجویان از رویدادهای واقعی بودند یا خیالپردازی. در هر دو صورت، علاقه اصلی در زندگی فرد بر رویدادهایی که یادآوری می شدند استوار بود.
گرچه آلفرد آدلر معتقد بود که هر خاطره قدیمی را باید با توجه به سبک زندگی بیمار تعبیر کرد، اما ویژگی های مشترکی را بین آنها یافت. خاطراتی که خطر یا تنبیه را در بر دارند، بیانگر گرایش به خصومت هستند. آنهایی که به تولد خواهر یا برادر مربوط می شوند، احساس مداوم عزل را نشان می دهند. خاطراتی که بر یک والد تمرکز دارند، ترجیح دادن آن والد را نشان می دهند. خاطرات رفتار نا مناسب، علیه هرگونه تلاش برای تکرار کردن آن رفتار هشدار می دهند.
افراد از اوایل کودکی فقط تصوراتی را به یاد می آورند که برداشت کنونی آنها را از خودشان در دنیا تایید و حمایت می کنند. فقط خاطراتی را به یاد می آورند که مسیر تلاش آنها را برای اهمیت و امنیت تاکید دارد.
تمرکز او بر خاطره و سبک زندگی گزینشی بر آنچه به یاد آورده می شود تاکید دارد، در مقابل فروید بر آنچه از طریق مکانیزم دفاعی سرکوبی فراموش شده است تاکید دارد.
تحلیل رویا در نظریه آلفرد آدلر
آدلر درباره ارزش رویا با فروید موافق بود ولی درباره اینکه چگونه باید رویاها تعبیر شوند با او مخالف بود. آدلر معتقد نبود که رویاها امیال را ارضا می کنند یا تعارض های نهفته را آشکار می سازند، بلکه رویاها احساسات ما را درباره مشکل کنونی و کاری که قصد داریم در مورد آن انجام دهیم، در بر دارند.
رویاها هرگز نبایند بدون آگاهی از فرد و موقعیت او تعبیر شوند. رویا ها برای فرد بی همتاست ولی برای برخی تعبیرهای مشترکی وجود دارد. شماری از افراد، رویاهایی را گزارش می دادند که سقوط یا پرواز را در بر داشتند. فروید این گونه رویاها را در قالب جنسی تعبیر می کرد. به عقیده آدلر، رویای سقوط نشان می دهد که نظر هیجانی فرد، تنزل مرتبه یا باخت، مانند ترس از دست دادن عزت نفس یا مقام را در بر دارد. رویای تحت تعقیب بودن، از احساس ضعف در ارتباط با دیگران حکایت دارد. رویایی که فرد در آن برهنه است، ترس از لو رفتن را نشان می دهد.
واقعه رویا تعبیر به سبک آدلر
فلج شدن روبرو شدن با مشکلات غیر قابل حل
امتحانات آماده نبودن برای موقعیتها
پوشیدن لباس های نامناسب آشفته بودن بخاطر اشتباهات
موضوعات جنسی عقب نشینی کردن از مسایل جنسی یا اطلاعات نامناسب درباره ی مسایل جنسی
خشم سبک زندگی عصبانی یا خصمانه
مرگ مسایل حل نشده درباره ی فرد فوت شده
مقیاس های علاقه اجتماعی
آلفرد آدلر مایل نبود برای ارزیابی شخصیت از آزمون های روان شناختی استفاده کند. درمانگران به جای اتکا بر آزمون ها، باید شهود خود را پرورش دهند. او آزمون های هوش و حافظه را تایید کرد، ولی آزمون های شخصیت را مورد انتقاد قرار داد. برای ارزیابی مفهوم علاقه اجتماعی و سبک زندگی، چند آزمون ساخته اند. مقیاس علاقه اجتماعی (SIS) از صفت های جفتی تشکیل می شود. آزمودنی ها در هر جفت کلمه ای را انتخاب می کنند که آن ویژگی را که دوست دارند داشته باشند بهتر توصیف می کند. شاخص علاقه اجتماعی (SII) پرسشنامه ای خود سنجی است که در آن، آزمودنی ها درباره اینکه اظهارات بیان شده تا چه اندازه ای خود یا ویژگی های شخصی آنها را نشان می دهند قضاوت می کنند. مقیاس های اساسی آدلر برای موفقت میان فردی(BASIS-A) پرسشنامه خود سنجی ۶۵ ماده ای است که برای ارزیابی سبک زندگی و میزان علاقه اجتماعی طراحی شده است.
پژوهش درباره نظریه آدلر
روش او مورد پژوهی بود. همه انتقادهایی که در رابطه با فروید و یونگ مورد بحث بود، به اطلاعات و روش آلفرد آدلر نیز وارد هستند. مشاهدات او را نمی توان تکرار کرد و به صورت کنترل شده و منظم نیز اجرا نشده اند. اغلب قضایای آدلر در برابر تایید علمی مقاومت کرده اند، اما درباره تعدادی از مباحث تحقیق شده است. این مباحث عبارتند از : رویاها، احساس های حقارت، خاطرات قدیمی، لوس کردن و غفلت در کودکی، علاقه اجتماعی و ترتیب تولد.
درمان آدلری
اهداف درمان :
مشاورۀ آدلری بر همکاری مشترک بین درمانجو و مشاور استوار است. به طور کلی؛ فرایند درمانی٬ این موارد را شامل می شود: برقرار کردن رابطه بر اساس احترام متقابل٬ تحلیل روانشناختی کل نگرانه یا ارزیابی سبک زندگی٬ آشکار کردن هدفهای اشتباه و فرضهای غلط در سبک زندگی فرد که بازآموزی درمانجو به سمت جنبۀ سودمند زندگی را به دنبال دارد. هدف اصلی درمان؛ ایجاد کردن احساس تعلق پذیری در درمانجو و کمک به پذیرفتن رفتارها و فرایندهایی است که با احساس اشتراک و علاقۀ اجتماعی مشخص می شوند. این بوسیلۀ بالا بردن خودآگاهی درمانجو و به چالش طلبیدن و تغییر دادن فرضهای اساسی٬ هدفهای زندگی و مفاهیم بنیادی وی انجام می گیرد.
درمانگران آدلری درمانجویان را به صورت افراد «بیمار» ؛ که نیاز به «مداوا شدن» دارند؛ در نظر نمی گیرند. آنها بجای مدل پزشکی٬ طرفدار مدل رشد شخصیت هستند. درمانگر آدلری به مداوا کردن افراد بیمار یا جامعۀ بیمار علاقه ندارد٬ بلکه به بازآموزی افراد و شکل دادن دوبارۀ جامعه علاقه دارد. درمانگران آدلری به جای اینکه خود را گرفتار نوعی آسیب کنند٬ معتقدند که درمانجویان اغلب دلسرد و مأیوس هستند. فرایند مشاوره بر تأمین کردن اطلاعات٬ آموزش٬ راهنمایی و ترغیب کردن درمانجویان دلسرد تمرکز دارند. ترغیب٬ قویترین روش موجود برای تغییر دادن عقاید فرد است٬ زیرا به درمانجویان کمک می کنند تا اعتماد به نفس پیدا کنند و جرأت و جسارت را تحریک می کند. جرآت عبارتست از تمایل به عمل کردن به شیوۀ هماهنگ با علاقۀ اجتماعی٬ حتی زمانی که فرد بیمناک است. ترس و جرأت دست در دست یکدیگر دارند؛ بدون ترس نیازی به جرأت نیست. جرأت نداشتن یا دلسردی؛ به رفتار اشتباه یا کژکار منجر می شود. افراد دلسرد و مأیوس هماهنگ با علاقۀ اجتماعی عمل نمی کنند.
مشاوران آدلری فرصت در نظر گرفتن اوضاع و احوال از دیدگاه متفاوت را برای درمانجویان تأمین می کنند٬ اما این به درمانجویان بستگی دارد که دیدگاه دیگر را قبول کنند یا نکنند. درمانگران آدلری به طور مشترک با درمانجویان کار می کنند تا به آنها کمک کنند به هدفهایی که خودشان تعیین کرده اند برسند. آنها روشهای تازۀ در نظر گرفتن خودشان٬ دیگران٬ و زندگی را به درمانجویان یاد می دهند. مشاوران از طریق فرایند تأمین کردن «نقشۀ شناختی» جدید٬ آگاهی اساسی از هدف رفتارشان ٬ به آنها کمک می کنند تا برداشتهای خود را تغییر دهند.
موزاک هدفهای زیر را برای فرایند آموزشی درمان فهرست می کنند:
۱- پرورش دادن علاقۀ اجتماعی
۲- کمک کردن به درمانجویان که بر احساسهای دلسردی و حقارت غلبه کنند.
۳- تغییر دادن دیدگاهها و هدفهای درمانجویان_ یعنی٬ تغییر دادن سبک زندگی آنها.
۴- تغییر دادن انگیزش معیوب.
۵- ترغیب کردن فرد برای به رسمیت شناختن برابری بین افراد
۶- کمک کردن به افراد برای اینکه اعضای یاریگر جامعه باشند.
وظیفه و نقش درمانگر :
وظیفه اساسی درمانگر این است که عملکرد درمانجو را به صورت جامع ارزیابی کند. درمانگر همچنین از خاطرات قدیمی به عنوان وسیله ی تشخیص استفاده می کند. درمانگر آدلری دیدگاه غیربیمارگون اختیار می کند و با تشخیص خود به درمانجو برچسب نمی زند.
تجربه درمانجو در درمان :
درمانجویان در جریان درمان، انچه را که درمانگران آدلری منطق شخصی می نامند بررسی می کنند، یعنی مفاهیمی درباره ی خود، دیگران و زندگی که فلسفه ای را تشکیل می دهند که سبک زندگی فرد بر آن استوار است.
امکان تغییر در مشاوره آدلری:
درمان بر اثر مکتب آلفرد آدلر ، بر این فرض استوار است که مراجع زندگی خود را با شیوه زندگی غلط طراحی و هدایت کرده و بنابراین در ایجاد علاقه اجتماعی شکست خورده است. در نتیجه وظیفه درمانگر این است که به مراجع کمک کند تا نظر عینی تری از واقعیت داشته باشد و علاقه اجتماعی فعالتری را در او به وجود بیاورد. حاصل درمان این خواهد بود که مراجع نه تنها رفتار خود را درک میکند، بلکه درمی یابد که او قادر است زندگی خود را از طریق شیوههای ارضاکننده تری هدایت نماید. در حالی که درک او تغییر می یابد، اعمال و رفتارش نیز دگرگون می شود.
فنون و روش های درمان آدلری :
مشاوره آدلری بر اساس چهار هدف اصلی سازمان یافته است که با چهار مرحله فرایند درمان مطابقت دارند.
۱- برقراری رابطه درمانی مناسب: مشاوران آدلری، رابطه ی خود را با مراجع یک نوع همکاری و دوستی می دانند. رابطه گاهی اوقات در یک قرارداد نوشته می شود. این قرارداد، اهداف فرایند مشاوره و مسئولیتهای هر یک(مشاور و مراجع) را مشخص می کند. بنابراین، مشاور از رابطه به عنوان یک شیوه ی حمایتکننده ای که بر روی نقاط قوت بهجای نقاط ضعف و تشویق به جای تجزیه و تحلیل تأکید می ورزد، استفاده میکند.
۲- کاوش کردن پویش های روانشناختی درمانجو : مرحله دوم مشاوره آدلر با دو نوع مصاحبه پیش می رود : ۱- مصاحبه دهنی ۲ – مصاحبه عینی.
۳- مجموعه خانواده : آدلر معتقد بود که خانواده اصلی تاثیر مهمی بر شخصیت فرد دارد.
۴- خاطرات قدیمی : خاطرات گذشته، اطلاعاتی در مورد سبک زندگی مراجعان در اختیارمان میگذارند. پیروان آدلر، در جمع آوری خاطرات گذشته سعی می کنند حداکثر جزئیات را بگیرند و به همین منظور سوالات مختلفی مطرح می کنند. به نظر آدلر، خاطرات بهطور اتفاقی به یاد نمی آیند؛ مردم همواره خاطراتی را به یاد می آورند که در زندگی آنها موثر بوده اند. معمولا درمانگران پیرو آدلر در طول درمان از خاطرات قدیمی مراجعان می پرسند و آن را به شروع درمان محدود نمی کنند. به نظر آدلر اگرچه خاطرات جدید نیز مفیدند ولی خاطرات قدیمی مثل خاطرات ۴ یا ۵ سالگی از همه مفیدترند، چون به زمان تثبیت سبک زندگی نزدیک ترند. در تحلیل خاطرات باید ببینیم چه موضوعاتی مضمون اصلی خاطره را می سازند. وضعیت مراجع در خاطره نیز مهم است. باید ببینیم آیا وی در آن وضعیت مشارکت دارد یا فقط ناظر است. توجه به احساسات مطرح شده در خاطره و هماهنگی آنها نیز مهم است.
۵- اولویت های شخصیت
۶- ادغام و چکیده
۳- ترغیب کردن خودشناسی و بینش :
خودشناسی فقط در صورتی امکان پذیر است که مقاصد و هدف های پنهان رفتار هشیار شوند. مشاور پیرو آدلر، همراه با احساس همدلی و پذیرش، مواجهه نیز میکند. او مراجع را با اشتباهات اساسی، اهداف اشتباه، رفتارهای مبتنی بر شکست خود و باورهای محدودکننده اش مواجهه می کند. این مواجهه به مراجعان کمک می کند تا تضادهای ظاهری خود را حل کرده و اهداف اشتباه خود را تصحیح نمایند.
بینش به آگاه شدن از انگیزه هایی اشاره دارند که در زندگی درمانجو عمل می کنند. بینش، عبارت از شناختی است که به عمل سازنده منجر می شود؛ بصیرت موید شناخت ماهیت هدف، ادراکهای اشتباهی و پی بردن به شیوه زندگی توسط مراجع است. افشاگری و تعبیرهای به موقع، فنونی هستند که به فرایند کسب بینش کمک می کنند.
۴- بازآموزی و جهت دادن مجدد:
آخرین مرحله درمان، مرحله عمل گراست : به عمل در آوردن بینش ها. در این مرحله هیچ مداخله ای مهمتر از ترغیب نیست.
الف) فرایند ترغیب ب) تغییر و جستجو امکانات تازه ج) ایجاد تفاوت
نظریه ی فرایند های درمانی
چون در نظر آلفرد آدلر فرد روان نژند و مضطرب فردی مایوس است و خود را حقیر می بیند، از هدف های عمده ی درمان آن است که یأس را در فرد از بین ببریم، به او توان و شهامت خطر کردن و عمل برای نیل به هدف هایش بدهیم و به او کمک کنیم تا فردی جذاب و بشاش بشود و علاقه ی اجتماعی خود را به بهترین شکل آشکار کند و ارتباطات خوب و سازنده ای با دیگران داشته باشد. هدف درمان به هیچ وجه تغییر رفتار نیست بلکه تغییر نگرش است. به عبارت دیگر؛ تغییر الگوهای رفتار و علائم و نشانه های مرضی به دنبال تغییر در مقاصد ، هدف ها، مفاهیم و اگاهی های فردی می آید. انتظار می رود که فرد بر اثر روان درمانی، یأس خود را رها کند و امیدوار شود، عزت نفس و خودپنداره ی مثبت به دست آورد، علاقه ی اجتماعی کسب کند، وظایف زندگی را بدون عذر و بهانه به انجام برساند و انرژی خود را با اطمینان و خوش بینی در حل مسائل خود و همنوعانش صرف کند. روش آدلر در زمینه های مختلف کلینیکی،تربیتی،بیماران سایکوتیک و معالجه جنایتکاران کاربرد دارد. آدلر تأکید می کند که در درمان باید مراجع را به فلسفه خاصی از زندگی مجهز کرد در غیر این صورت درمان انجام نشده است.
فرایند درمان
درمانگری آدلری با استفاده از شیوه های تحلیلی و غایت انگار یعنی بررسی مقاصد و هدف های نهایی رفتار، سعی می کند به هدف ها و انتظارات خود دست یابد. فرایند روان درمانی عبارتست از: ایجاد رابطه ی حسنه و حفظ آن در طول زمان، برملا کردن هدف های بیمار و شیوه ی زندگی او و چگونگی تأثیر هدف ها بر شیوه ی زندگی، ایجاد بصیرت از طریق تعبیر و تفسیرهای ضروری و بالاخره بازآموزی و دادن جهت گیری مجدد به مراجع.
۱-رابطه ی حسنه: رابطه حسنه نه تنها در شیوه ی آدلری، بلکه در همه ی شیوه های درمان،لازم است. درمانگر و درمانجو بر روی دو صندلی روبروی هم قرار می گیرند و سعی می کنند که مانعی مثل میز تحریر بین آن ها فاصله و جدایی ایجاد نکند. درمانگر به طریقی عمل می کند تا مراجع دریابد که موجودی است خلاق و خودش مسبب تمام مشکلات،ادراک ها و یادگیری های ناقص و نادرست و ارزش های غلطش است و نیز مسئولیت تغییر آن ها بر عهده ی خودش می باشد. مراجع ممکن است انتظار تغییر رفتار خود را داشته باشد و درمانگر را مسئول مطلق و فعال بداند، ولی در عین حال، نخواهد که عقاید بنیادیش را تغییر دهد. به طور کلی،مراجع از فرایند درمان در می یابد که می تواند این نوع روابط را به سایر موارد زندگیش تعمیم دهد و هماهنگی بهتری در شخصیت خود ایجاد کند.
۲–هدف ها و شیوه ی زندگی: پس از ایجاد رابطه ی حسنه،شیوه ی زندگی مراجع،به منظور تحلیل و تفسیر و ارائه روش هایی برای تغییر آن در جهت مناسب،مورد توجه قرار می گیرد. مراجع به بازگو کردن شیوه ی زندگی خود می پردازد و سپس هر دو به کمک یکدیگر به مشخص کردن مواردی می پردازند که موجب عدم ایجاد رابطه ی حسنه ی مراجع با دیگران شده است و مراجع می آموزد که چگونه به رفع این موارد نا مطلوب اقدام کند. شیوه ی زندگی را می توان به منزله یک اسطوره شناسی شخصی تصور کرد و رفتار فرد به طریقی است که گویی اسطوره های او صحیح هستند. اما چنین نیست و فرد به اسطوره هایی معتقد است که صحیح و واقعی هستند و فرد بخشی از آن ها را با حقیقت اشتباه می گیرد. نوع اخیر را اشتباهات اساسی می نامند ، که انواع آن عبارتند از: تعمیم های افراطی،مثل مردم دشمن ما هستند. هدف های غلط یا غیر ممکن مربوط به امنیت خاطر،مثل گفتن این که من باید همه ی افراد را خوشحال کنم؛ سوء ادراک از زندگی و نیازها و خواست ها که به صورت توهمات لمسی و بصری تجلی می کنند،مثل این که بگوییم«زندگی بسیار دشوار است». انکار ارزش خود و یا به حداقل رساندن آن؛ مثل گفتن این که «من کودن هستم » و بالاخره ارزش های غلط؛ مثل اینکه گفته شود«شخص باید حتما اول شود».
۳-تعبیر و تفسیر و ایجاد بصیرت: پیروان روان درمانی آدلر بر تعبیر و تفسیر شیوه ی زندگی و جهت و حرکت آن،به طور اعم ،تأکید می ورزند. درمانگر آدلری از راه تعبیر و تفسیر امکان کسب بصیرت را پیش می اورد. او معمولا گفته های معمولی،رؤیاها،خیال ها و رفتار و علائم مرضی ،خاطرات اولیه،شبکه ی روابط حاکم بر منظومه ی خانواده و چگونگی کنش و واکنش میان مراجع و درمانگر را تعبیر و تفسیر می کند. در تعبیر و تفسیر؛ به جای آن که بر علت ها یا توصیف رفتار و یا داشتن خصلتی تأکید شود، به ترتیب بر هدف رفتار،حرکت و سود آن برای مراجع تاکید می شود. درمانگر گذشته را فقط به این دلیل با حال ربط می دهد که پیوستگی مداوم شیوه ی زندگی ناسازگار را با زمان حال نشان دهد،نه این که بخواهد ارتباط علیه آن ها را توجیه کند.
تحلیل رؤیاها در مکتب آلفرد آدلر متفاوت با آن چیزی است که در مکتب فروید مطرح است. فرویدیست ها معمولا رؤیا را فعالیتی برای حل مسائل قدیمی می دانند،در حالی که آدلر و پیروان او رؤیا را فعالیتی در جهت حل مسأله آینده می دانند. رؤیا در اصطلاح خود آدلر به منزله ی «کارخانه عواطف »به کار رفته است. از این رو ،رؤیاها به سادگی و به صورت آمادگی عاطفی مراجع برای آینده ی نزدیک قابل درک و فهم هستند.
۴-بازآموزی و جهت دادن مجدد: در نظریه ی روان درمانی آدلر روان درمانی یک امر تربیتی و تعاونی است، که به اقتضای موقعیت،متضمن شرکت یک یا ذو درمانگر و یک یا چند مراجع است. همزمان با تجزیه و تحلیل،آموزش و جهت گیری مجدد هم انجام می شود. تفکیک این دو فرایند موجب می شود که آموزش پس از تجزیه و تحلیل مشکل مراجع انجام گیرد و این بر خلاف عقیده ی آدلر و پیروان اوست. در تمام درمان ها با تشویق بیمار،چه با ملایمت و چه با زور،جهت دادن را شروع می کنند و آن را مناسب ترین عمل برای مراجع می دانند. چون پیروان آدلر معتقدند که مراجع از یأس و فقدان شهامت و کمبود اعتماد به نفس رنج می برد، بنابراین از اساسی ترین تکنیک های درمان آن است که با تشویق و امیدوار کردن و ایجاد اعتقاد،کار بازآموزی و جهت گیری جدید انجام گیرد. اجتناب درمانگر از توقعات بی جا از مراجع، ابراز ایمان و اعتقاد نسبت به مراجع و محکوم نکردن او موجب امیدواریش می شود. اغلب درمانگران نصیحت را تجویز نمی کنند، ولی پیروان آلفرد آدلر آن را تا حدی که ایجاد وابستگی نکند، تأیید می کنند. درمانگر صرفا شقوق مختلف عمل را برای مراجع توصیف می کند و مراجع خودش یکی از آن ها را بر می گزیند. درمانگر مراجع را از منطق تهی نمی داند و از بحث های عقلانی اجتناب می ورزد.
با کسانی که قربانی عواطف نا مطلوب خود هستند، از تکنیک «دکمه ی فشار» (فن شستی) استفاده می کنند. در این تکنیک از مراجع خواسته می شود تا چشمانش را ببندد و از میان تجاربش یک رویداد لذت بخش را انتخاب و آن را مجسم کند و به احساسات همراه با آن توجه کند. سپس از او خواسته می شود تا یک رویداد نا خوشایند را مجسم و به احساسات همراه آن توجه کند. بعد از آن از مراجع خواسته می شود تا صحنه ی اول را تکرار کند. هدف اصلی پیروان آدلر از این عمل؛ آن است که به فرد بیاموزند که او می تواند با عزم و اراده ی خود هر نوع احساسی را که بخواهد به وجود آورد و صرفا با این تصمیم که به چه چیزی فکر کند، احساس وابسته به آن را ایجاد کند. آدلر از بحث های عقلانی اجتناب کرده و از روش های پالایش روانی و اعتراف استفاده می کند.
تکنیک های روانشناسی فردنگر آدلر
۱- نقش بازی کردن
۲- صحبت کردن با یک صندلی خالی
۳- تعیین تکلیف
۴- دکمه فشار Push-Botton؛ (برای کسانی که خود را قربانی عواطف نامطلوب می دانند تا بدانند که خالق عواطف خود هستند،نه قربانی آن).
۵- مچ گیری خود (catching one self)؛ یعنی ترغیب درمانجو به مچ گیری خود،در هنگام انجام رفتار مخرب.
۶- انگار که (as if): آزمون راه های دیگر زندگی (برای کسانی که در ابراز وجود مشکل دارند)
۷– تجربه آها (aha paperince): موجب پیدایش اعتماد به نفس و خوش بینی می شود.
۸- تحلیل رؤیاها: آدلر رؤیا را فعالیتی در جهت حل مسائل حال و آینده می داند. وی رؤیا را به منزله کارخانه عواطف می داند. رؤیا پدید آورنده احساس است. نشانه ای از سبک زندگی است. رؤیا موجب ارضاء نیازها نیست،در عین حال با مشکلات جاری زندگی و آنچه که فرد دوست دارد بشود در ارتباط است.
آثار آدلر
نظریه روانشناسی فردی
طبیعت انسان از دیدگاه روانشناسی
مرگ آلفرد آدلر
آدلر در سال 1937 در سن 67 سالگی بر اثر حمله قلبی در ابردین اسکاتلند درگذشت. آدلر در زمان مرگ در اروپا مشغول ایراد سخنرانی بود.
امیدوارم که این مقاله برای شما مفید باشد