Flying_writer
Flying_writer
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

برای روح های خسته

اسم دیار ما، دیار اندوه..
خستگی جانمان را بلعیده
پاهایمان جِلز وِلز می‌کند
دست های مان از بی‌نمکی شکسته است
تنمان کبود شده و روحمان زخمیست ..
چشم هایمان خیس، لب های مان به هم دوخته شده است.
آه، من همه اینها را می‌دانم ولی نباید متوقف شوید. نه اتفاقا تا نای دویدن دارید بدوید. اگر دیگر نتوانستید بدوید، قدم بردارید. اگر آن هم نشد سینه خیز بروید. جایی هم اگر درد خیلی آزارتان داد چشم هایتان را روی هم بگذارید و بخوابید.
آرزو هایتان را در این هوای سرد گرم نگه دارید شاید زمستان برود.
آرزوهایتان را به امید این زنده نگه دارید که تلخی ابدی نیست. روزی سر تیز تبر روزگار دیگر به تنه خشکیده جانمان برخورد نخواهد کرد.
روزی بهار می‌آید و جای همان زخم ها را برگ های سبز و با طراوت می‌گیرد
روزی از شدت زمین خردن آنقدر با خاک عجین می‌شویم که ریشه مان قوی می‌شود. آنوقت بیدی می‌شویم که به هر بادی نمی‌لرزد.
دیگر نه خزان پاییز، ضربه تبر های زمستانی و نه حتی خشکسالی می‌تواند بخشکاندمان ..
از باران چشمانتان نترسید. از اینکه کسی را ندارید تا اشکهایتان را پاک کند.
روزی ازدیاد همان قطره ها از زمین جدایتان می‌کند و به آسمان می‌رسید.
به جایی لابه‌لای ابرها، آنجا که کاخ های مجلل و بلند؛ همچون نقطه ای می‌شود در برابر چشمانتان. آنجا که پرستوهای مهاجر شما را همراهی می‌کنند و جانتان را بهاری می‌کنند.
به قربان تن درمانده و روح خستتان. نا امید نشوید.
التماستان می‌کنم به این فصل های سرد رو ندهید. دنبال خانه بهار بگردید. تا جان دارید بدوید تا پیدایش کنید.
کلام آخر، اگر دلتان لرزیده و وصال برایتان آرزویی محال است؛ یا اگر دستتان تنگ است و شرمندهٔ خانواده‌اید. اگر دوستی، رفیقی، خانواده ای قضاوتتان کرده است. اگر عزیزی از دست داده‌اید. یا به انتهای یک عاشقانه شیرین رسیده اید. اگر خواستید و نرسیده‌اید. یا هزاران اگر دیگر که روحتان را جریحه دار کرده است. التماس میکنم بهار را گم نکنید..

دوستدار?‍? علاقه مند به ✍️ اهل ? اهل ??
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید