مدت زمان کمی نیست که دچار بحران هویت شده ام !
دست و دلم به کار نمیره !
جوانیم طی شده و میان سال شده ام !
کارهای نکرده ، آرزوهای بر باد رفته ، تکرار روزمرگی ، دوستانی که به واقع دیگر نیستند ، نوستالژی های شیرین و اما آزاردهنده ، گذر سریع و عجیب عمر و زمان اندک باقیمانده !!!
دیگر حتی میل به بازگشت به سالها و دوره های قبل را هم ندارم !
اما ویژگی شخصیتی ام شروع دوباره است حتی اگر در ذهن باشد !
می گذرانم این دوره را و دوباره شروع می کنم .
این دفعه با تجربه زیاد ، تکیه بر خودم ، استفاده از لحظات باقیمانده و شکستن حصار محدودیت ها البته اگر بتوانم !!
شاید شروع کاری جدید !
حرکت به سمت دغدغه هایی که یک عمر داشته ام و به دلایل مختلف به آنها نپرداخته ام !
و به یقین مسئولیت اجتماعی و به حتم مسئولیت اجتماعی !
چرا که بزرگترین خلاء فکری و عملی سالهای اخیر زندگیم بوده است .
و دختری که عزیزتر از جانم است و نگرانی از آینده اش در این سرزمین نفرین شده ! و باید بازهم برایش بیشتر وقت بگذارم ، شاید که بشود !
همسری که دوستش دارم بسیار ، دین زیادی بر گردنم دارد و هنوز برایش کاری نکرده ام !
و
...
باید عجله کنم !!!