در کتاب فاطمه فاطمه است دکتر شریعتی یک پاراگراف درباره زنانی نوشته است که نه در قالب زنان سنتی شبیه مادرها و مادربزرگ های ما هستند و نه در تعریف زن آزاد و مدرن امروز می گنجند.
زنانی که فارغ از هر تعریفی در میانه ترین حالت ممکن خودشان هستند.
اما نکته مهم اینجاست که آیا جامعه این اجازه را به آنان می دهد؟
اصلا این میانه بودن انتخاب خودشان است یا به دلیل محدودیت ها و تابو های جامعه مرد سالار است؟
خب می خواهم با تعریف یک داستان برای درک جواب سوال های پرسیده شده به شما کمک کنم.
من یک دختر دهه هفتادی هستم درست در میانه دهه هفتاد متولد شده ام.به همین دلیل شاید نیمی از خصوصیات دهه شصتی ها را هم به دوش می کشم.
مسئله ای که دختران هم نسل من با آن مواجه بودیم اصرار زیاد خانواده بر این موضوع که دختر درس بخون تا برای خودت کسی بشی.
خب به طبع ما هم به نصیحت پدر و بیشتر از آن مادر گوش دادیم و تمام تلاش خودمان را کردیم تا با درس خواندن زیاد برای خودمان کسی بشیم.
تا حدی هم در زمینه کسی شدن موفق بودیم و حمل بر خودستایی نباشد داشتیم پله های موفقیت را به ترتیب طی می کردیم. ولی همین که 20 سالگی را رد کردیم کم کم پچ پچ های خانم باجی های فامیل شروع شد که درس چیه دختر باید به فکر زندگیش باشد و زن اگر رئیس جمهور هم بشه باید باز هم کار خانه اش را خودش انجام دهد و بچه داری کند و چه و چه ، حالا شما هی درس بخوان.
خب ما که راه خود را یافته بودیم و گوشمان به این حرف ها بدهکار نبود سرمان در لاک خودمان بوده و هست ولی سوال اینجاست که مگر همین شما نبودید که دوست داشتید ما برای خودمان کسی باشیم ما داشتیم زندگیمان را می کردیم.
گفتید درس بخوان ماهم گوش دادیم و خواندیم حالا که می خواهیم از آن همه درس خواندن استفاده کنیم می گویید درس چیست؟ دختر باید برود خانه شوهر بشورد و بسابد و بچه بزرگ کند. بعد می گوییم پس تکلیف آن همه درس و مدرک تحصیلی چه می شود؟ می گویند خب مادر تحصیل کرده بچه های خوبی تربیت می کند.
یعنی شما می فرمایید هدف خداوند از خلقت زن فقط تربیت بچه خوب هست.
القصه منظورم از گفتن تمام این حرف های این است در این جامعه زنان به دو دسته تقسیم می شوند. دسته اول زنانی هستند درس خوانده. که مادران خوبی هستند و گوش به حرف شوهرانشان. همان ها که بهشت را در زیر پای خود دارند و خداوند بر آنان درود میفرستد و مایه نجات جامعه از فساد هستند.
دسته دوم هم زنانی که چیز های بیشتری از زندگی می خواهند و یک تنه بار زندگی خودشان را به دوش می کشند و هویت خود را به عنوان یک شخصیت مستقل قبول دارند. با هیچ مردی زیر یک سقف نمی روند مگر آنکه از حقوق برابری برخوردار باشند و خودشان با خواست خودشان و شناخت کامل انتخابش کرده باشند. که خدا سر تقصیراتشان بگذرد.
و دسته ای هم هستند که بلانسبت از نظر جامعه بیشتر به شتر مرغ شبیه اند. زنانی که نه مثل دسته دوم جرعت و شرایط مطالبه حقوق برابر دارند و نه مثل دسته اول می توانند دندان سر جگر خود گذاشته و به هر سختی که شده زندگی کنند. این دسته محکوم اند به سکوت و دختر خوب خانواده بودن و تنهایی تا زمانی که عمرشان تمام شود و به لقاءالله بپیوندند.