ممکن است حس کنید در حالیکه خیلی ها شغلی ندارند و یا به سختی به دست می آورند، چرا شما باید دنبال شغلی باشید که حالتان با آن خوب باشد و از این بابت احساس خودخواه بودن کنید. با خودتان می گویید چرا فکر میکنم اینقدر خاص هستم که دنبال شغل دلخواه خود هستم در حالیکه دیگران شغلشان را از دست می دهند یا اصلا شغلی ندارند یا چند تا شغل دارند تا بتوانند زنده بمانند؟ با خوتان می گویید باید برای آنچه دارم سپاسگزار باشم. مطمئناً این شغل یا محیط کار ایدهآل من نیست، اما اگر کمی خودم را جمع و جور کنم، ممکن است اوضاع بهتر شود. همه ما باید کارهایی را انجام دهیم که لزوماً نمیخواهیم. کار باید چالشبرانگیز باشد، وگرنه به ما برای انجام آن پول نمیدهند.
این مسئله شبیه یک گره کور شده و اگر شما نانآور اصلی خانواده باشید، این موضوع حتی با احساسات پیچیده تری همراه است. سعی در درک چنین احساسات متضادی میتواند واقعاً دشوار باشد و شما را مثل آونگ بین افکار و احساسات متضاد نوسان دهد و در نهایت باعث میشود که درجا بزنید.
ایده ی تغییر شغل میتواند پارادوکسیکال به نظر برسد. هم به طرز ناامیدکنندهای خودمحورانه و هم کاملاً ضروری. بنابراین بیایید با هم به دو طرف مسئله نگاه کنیم:
1- بعد از جنگ جهانی تمایل انسانها به داشتن دینی که آنها را هدایت به امری متعالی کند کمتر شد. جوامع از حالت سنتی جمعگرا خارج شده و فردگرایی و استقلال فردی و آزادی و اختیار عمل گسترش پیدا کرد. زندگی رقابتی تر شد و درک ما از خود، کمتر به مردم و گروههای اجتماعی گره خورد. بنابراین جاهایی که قبلا به آنها رو می آوردیم تا احساس هویت و معنا و هدف و تعالی بکنیم کمتر و کمرنگتر شد. ما دیگر در دو جا دنبال حس اقناع شدگی میکردیم. در روابط خانوادگی(در درجه اول روابط رمانتیکمان) و در شغلمان. در شغلی که قبلا فقط بهره اقتصادی داشت، دنبال احساس هویت و جایگاه خود در سلسله مراتب اجتماعی میگردیم و با آن میزان ارزش خود را از لحاظ اقتصادی و اخلاقی میسنجیم. ما در شغلمان فقط به دنبال این نیستیم که شکممان را سیر کنیم بلکه دنبال گروههای حمایتگر و لحظات لذت بخش و لذت متعالی و معنای وجودی هم هستیم. ما از کسانی که دنبال تغییر شغل هستند میپرسیم هدفتان چیست که دنبال شغل اقناع کننده تری هستید؟ ما دنبال هدف و معنا در بستر کارمان هستیم و اگر هدف معناداری برایش پیدا نکنیم احساس وجود داشتن نمی کنیم.
2- در دو دهه اخیر مدام بر این تاکید میشود که باید شاد بود و شاد نبودن یک جور اتفاق ناگوار محسوب میشود. در صورتی که دنبال سطوح غیرواقعی از لذت بودن، نوعی اقناع نشدگی همیشگی به همراه می آورد. وقتی به زندگی ای که داریم و زندگی که فکر میکنیم باید داشته باشیم نگاه میکنیم و مقایسه میکنیم احساس ناامیدی می کنیم. وقتی جواب سوال چه کاری انجام می دهید را نمیتوانیم با یک جواب خاص بدهیم احساس سرافکندگی میکنیم. ولی ما قرار نیست همیشه شاد باشیم. بنابراین این سوال را باید در انتها از خود بپرسید: آیا احساس ناشاد بودن در کارتان دارید چون واقعا در کارتان ناشاد هستید یا اینکه فکر میکنید باید شادتر باشید؟
3- خطای تایید خود، باعث میشود مشکلات بیشتر به چشممان بیاید و آنها را دردناکتر از واقعیت برآورد کنیم. بنابراین هرروز دلایل بیشتری برای ناراضی بودن از شغل خود پیدا میکنیم. شما احساس میکنید چیزی در شغلتان درست نیست و پس از آن شروع به پیدا کردن دلایل بیشتری برای نارضایتی از کار خود میکنید. مشکلاتی که ممکن بود در غیر این صورت از کنار آنها بگذرید ناگهان غیرقابل قبول به نظر میرسند. با گذشت زمان، بدون اینکه حتی متوجه شوید، شما نشانه های مستدلی برای این واقعیت که در جای نادرستی هستید و کارفرمای شما بد است و هیچ کاری نمیتوانید در مورد آن انجام دهید، پیدا میکنید. این به این معنا نیست که احساسی که شما از بودن در «شغل نادرست» دارید، واقعی یا حتی صحیح نیست. اما همچنین میتوان گفت که حداقل بخشی از آنچه شما در زمان نارضایتی در محل کار با آن روبهرو هستید، تعصبات ناخودآگاه و انتظارات اجتماعی خود شماست.
1- وقتی از کارتان راضی باشید، کارتان را بهتر هم انجام میدهید. کار راضی کننده کاریست که هم بهتان انرژی میدهد و هم در آن واقعا خوب هستید. جاییست که استفاده از مهارتهایتان هم انگیزه بیشتری به شما بدهد و هم بیشتر بتوانید بهترین خودتان را به نمایش بگذارید. وقتی یک سوم عمرتان را صرف کار میکنید اصلا خودخواهانه نیست که بخواهید در جایی این زمان و انرژی را صرف کنید که واقعا در آن خوب باشید. اگر زمان خود را به چیزی که دوست دارید اختصاص دهید، چه تفاوتی میتوانید در جهان، حتی به صورت کوچک، ایجاد کنید؟ احتمالا در حال حاضر، شما هیچ ایده ای از این موضوع ندارید. چقدر از پتانسیل شما با کار در شغلی که به شما فرصتی برای کشف تواناییهای واقعیتان نمیدهد، هدر میرود؟ آیا مهارتها و استعدادهای شما در کاری که هماکنون انجام میدهید به بهترین نحو استفاده میشود؟ پیدا کردن کار رضایت بخش هم در بعد فردی سودمند است و هم کمک میکند بر روی جهان اطرافتان اثرگذاری بیشتر و قدرتمندتری داشته باشید.
2- داشتن یک کار رضایت بخش، تنها بر روی زندگی شغلی اثر نمی گذارد. داشتن چنین کاری باعث میشود احساس فرسودگی نکنید، سیستم ایمنی بدنتان ضعیف نشود، به بهبود روابطتان کمک میکند، یک هویت زمینه ای میدهد و فضا را برای سایر فعالیتها و دستاوردهای فردی، کارهای داوطلبانه و یادگیری و آموزش باز میکند. داشتن شغلی که سلامت فیزیکی و روانی شما را تضمین میکند منجر به داشتن زندگی سالمتر و طولانی مدت تر هم میشود. بنابراین تلاش برای داشتن یک شغل معنادار بخشی از یک پازل بزرگتر است. به تعهد به ساختن زندگیای اشاره دارد که در تمام سطوح کار میکند و به همبستگی بین تمام بخشهای زندگی شما اذعان دارد.
3- صادق بودن با خودتان همه چیز را راحتتر و آزاد میکند. اینکه نسبت به داشته های خود در زندگی سپاسگزار باشیم اتفاق خوبیست، ولی این نباید با چسباندن لبخند بر روی درد یکی گرفته شود. چرا که دومی یک عمل غیراصیل و سو استفاده گرانه است. در این حالت به کسی تبدیل می شوید که سکوت میکند، تسلیم میشود و اجازه میدهد مسائلی که نباید نادیده گرفته شوند، نادیده گرفته شوند. مرزهای شما محو و کمرنگ میشوند. شما یاد میگیرید که بهانه بتراشید و رنج را تحمل کنید. اما بدن شما سیگنالها را تشخیص میدهد، سیگنال ناراحت بودن و در جای خود نبودن و هرچه بیشتر آنها را نادیده میگیرید این سیگنالها بلندتر فریاد میزنند. بنابراین اینکه خودتان را مجبور کنید تا برای داشتن یک شغل سپاسگزار باشید و نیمه پر لیوان را ببینید در بلندمدت جوابگو نخواهد بود. اینجا جاییست که اعتماد به نفس و خودباوری و توانایی درونیتان برای ساخت چیزی معنادار در زندگی را پیدا میکنید. مثبتگرایی خوب است ولی نباید از واقعگرایی غافل شد. شما باید کسی را در آینه ببینید که اول به خودش راست میگوید و بعد به بقیه ی دنیا.
- شما خوششانس هستید که اصلاً کار دارید و با این حال میدانید که این شغل برای شما مناسب نیست.
- شما در طول حرفهتان چیزهای زیادی یاد گرفتهاید و با این حال بیشتر میخواهید.
- حقوق شما خوب است و با این حال دیگر احساس خوبی ندارید که ارزشهایتان را به قیمت موجودی حساب بانکیتان زیر پا بگذارید.
- برخی افراد این امکان را ندارند که حتی به این نوع سوالات فکر کنند ولی شما این امکان را دارید.
سعی کنید در یک روایت واحد از درست یا غلط، خوب یا بد غرق نشوید. وضعیت شما بهطور حتم ترکیبی از هر دو است و هرچه بیشتر با پیچیدگیهای آن درگیر شوید، کمتر احساس گیر افتادن میکنید.
افرادی که «لیاقت» یک شغل رضایتبخش را دارند، کسانی هستند که سختیهای لازم را برای پیدا کردن و ورود به آن شغل تحمل میکنند.