توضیح: این مطلب را «ویکی زکشفسکی» در سایت Greater Good Magazine منتشر کرده است و پایگاه اطلاعرسانی «خانه اخلاقپژوهان جوان» با ترجمه پارسا دزیانی بازنشر کرده است.
خیلی از مدرسهها به منظور ارتقای مهارتها، رفتارها و ارتباط دانشآموزان با دوستان و معلمان، نحوۀ مدیریت احساسات را به آنها آموزش میدهند. شواهدی نیز وجود دارد که نشان میدهد هوش هیجانی1 و موفقیت تحصیلی با یکدیگر ارتباط دارند.
اگرچه آموزش مهارتهای مدیریت عواطف برای مدرسهها به سادگی آموزش خوش خلق شدن دانشآموزان است، اما پژوهشی جدید نشان میدهد که اخلاقمدارانه رفتار کردن مهمتر از افزایش دانش مدیریت عواطف است.
پژوهشگران بریتانیایی در پژوهشی اختصاصی دریافتهاند که زنانی که در اوایل سنین میانسالی از هوش هیجانی بالایی برخوردار بودهاند، رفتارهای قانونشکنانۀ بیشتری بروز دادهاند. اگرچه مؤلفان این پژوهش به طور قاطع نظری دربارۀ چرایی رخ دادن این یافته ندادهاند اما با وجود این، این پژوهش زنگ هشداری برای همۀ آنهایی است که مهارتهای مدیریت عواطف را آموزش میدهند. به نظر میرسد که هوش هیجانی میتواند بدون پایههای اخلاق به شدت خطر آفرین باشد.
پاسخ این پرسش، ساده نیست. این پرسشی است که سالهای زیادی فکر رهبران مذهبی، فیلسوفان، پژوهشگران، مربیان و از همه مهمتر والدین را به خود مشغول کرده است. سالهای زیادی دانشمندانی چون ژان پیاژه2 و لارنس کولبرگ3 این ایده را ترویج میکردند که رشد اخلاقی صرفاً یک کار شناختی4 است. به عبارت دیگر، میتوان با گفتگو کردن با دانشآموزان راجع به دوراهیهای اخلاقی، قوۀ قضاوت اخلاقی آنها را ارتقا داد.
اما از آنجا که علم بر نقش پراهمیتی که عواطف در زندگی ما بازی میکند تاکید کرده، نتایج پژوهشها حاکی از آن است که عواطف درونی بیشتر از شناختها، خلق و خوی ما را شکل میدهند. بنابراین، تأکید ما باید بر کمک به دانشآموزان برای پرورش یک زندگی عاطفی سالم باشد.
حالا تمرکز معلمان و والدین برای رشد اخلاقی کودکان باید بر روی آموزش تفکر منطقی باشد یا مهارت مدیریت عواطف؟ بر اساس پژوهشها، باید هر دو مورد را مد نظر داشت. به خصوص که دانشمندان علوم اعصاب دریافتهاند که مکانیسمهای عاطفی و شناختی مغز در رشد اخلاقی کودکان مؤثرند.
برای نمونه، پژوهشی نشان داده است که نواحیای از مغز کودکان که مرتبط با عواطف هستند، در مواجهه با موقعیتهای اخلاقی برانگیختگی بیشتری نسبت به مغز بزرگسالان دارد. به این معنی که اضطرار بیشتری را تجربه میکنند. آموزش مدیریت عواطف از طریق رشد مهارتهای شناختی همانند چارچوببندی مجدد یک موقعیت به آنها کمک میکند تا در هنگام مواجهه با یک دوراهی اخلاقی تصمیمهای بهتری بگیرند.
اما همچنان باید قدمی فراتر برداشت، چون نمیتوانیم بپذیریم که یک کودک (یا فرد بالغ) حتی با وجود کنترل احساسات بتواند به درستی تصمیم بگیرد. اهمیت بحث اخلاق در اینجا روشن میشود.
زنانی که در اوایل سنین میانسالی از هوش هیجانی بالایی برخوردار بودهاند، رفتارهای قانونشکنانۀ بیشتری بروز دادهاند.
دارسیا ناربایز7، کارشناس توسعۀ رشد اخلاق، در کتاب جدید خود با عنوان اعصاب و رشد اخلاق انسان8 مینویسد که اگر شخصی در یک محیط امن و تحت پرورش بزرگ نشود و بیمحابا دلبستگی را تجربه کند، جهان را مثل یک محیط ناامن تلقی میکند. حتی ممکن است افرادی که با بیملاحظگی دلبستۀ دیگری میشوند بر اساس «اخلاق سلامت» رفتار کنند. اخلاق سلامت یک ذهنیت اخلاقی است که در آن نیاز به محافظت از خود بر رفتارها و احساسات اجتماعی غلبه میکند.
کسی که بر اصول اخلاق سلامت رفتار میکند، ممکن است در شرایط دشوار حالت تدافعی یا پرخاشجویانه به خود بگیرد، یا سعی کند که با تحمیق و تحقیر دیگران بر آنها غلبه کند. او ممکن است خلاف عرف رفتار کند و به عنوان راهی برای مراقبت از خود، مطیعانه یا منفعلانه عمل کند.
چه کسی ادعا دارد که در پژوهش یاد شده، زنان جوانی که هوش هیجانی بالا و رفتار قانونشکنانهای داشتند بر اصول اخلاق سلامت رفتار نمیکردهاند؟ با توجه به میزان بالای اضطراب و افسردگی در میان کودکان و بزرگسالان در فرهنگ ما، بدون شک بسیاری از ما بیش از آنچه که فکرش را میکنیم، اینگونه رفتار میکنیم.
ناربایز اشاره کرده است که افرادی که برای مدت طولانی بر اساس اصول اخلاق سلامت رفتار میکنند، هم به مهارتهای مدیریت عواطف و هم به استدلالورزیهای منطقی احتیاج دارند. آنها باید یاد بگیرند که چگونه عواطف خودشان را کنترل کنند. به علاوه، آنها به یک مربی حامی یا گروهی نیاز دارند که بتواند در جایگزین کردن باورهای حالت ایمنی به باورهای قابل اعتماد و اجتماعی نقش ایفا کند.
مربیان چگونه باید در بهبود هوش هیجانی نقش آفرینی کنند؟ همانطور که بارها گفتهام، ما ابتدا باید از منشاء بروز رفتار خودمان آگاه شویم. به طوری که بدانیم چه زمانی رفتارهای ما ناشی از اخلاق سلامت است و چه زمانی از اخلاق جامعهپسند. به عنوان مثال، وقتی کمتر نسبت به کسی حس ترحم دارم، افکار و احساساتم را تجزیه و تحلیل میکنم تا دلیل آن را پیدا کنم و گاهی اوقات آن را با یک دوست مورد اعتماد در میان میگذارم. آیا عجله دارم؟ آیا احساس میکنم آن شخص مستحق رنج کشیدن است؟ آیا در این موقعیت واکنش عاطفیام بر من غلبه پیدا کرده است؟ آیا من نسبت به کسی که درخواست کمک میکند حس برتریجویی دارم؟ آیا احساس امنیت نمیکنم؟ وقتی دلیل آن را دریافتم، تغییرات درونی و/ یا بیرونی لازم را اعمال میکنم که گاهی انجام آن آسان است و گاهی نه چندان.
برای معلمانی که میخواهند به دانشآموزان در پرورش هوش اخلاقی و هیجانی کمک کنند، دو راهکار وجود دارد که آموزش مهارتهای عاطفی را تکمیل میکند:
۱. منش عملکردی9 و منش اخلاقی را آموزش دهید. بسیاری از مدرسه ها قصد دارند تا خصلتهایی مثل پشتکار، مثبتگرایی و خلاقیت را آموزش بدهند، زیرا منجر به موفقیتهای تحصیلی میشود. تعداد کمی هم بر منش اخلاقی تاکید دارند که بر روی خصلتهایی که رفتار اخلاقی را بهبود میبخشد متمرکز است. خصلتهایی مثل همدلی، مسئولیت اجتماعی و صداقت.
چالشی که وجود دارد این است که منش عملکردی به خودی خود خوب یا بد نیست. شخصی میتواند پشتکار و خلاقیت خوبی از خود بروز دهد، اما در جهت نیتهای سوء از آنها استفاده کند. برای کم رنگ کردن باورِ “هدف وسیله را توجیه میکند”، مدرسهها باید بین منش عملکردی با محوریت حصول نتیجه و منش اخلاقی با محوریت اخلاق تعادل برقرار کنند و در عین حال مهارتهای مدیریت عواطف را نیز آموزش دهند.
برای نمونه، اخیراً پژوهشی نشان داده است که دانشآموزان یک مدرسۀ راهنمایی که بر منش اخلاقی تأکید داشتند، نسبت به دانشآموزان دو مدرسۀ راهنمایی که فقط منش عملکردی را آموزش میدادند، رتبههای تحصیلی بالاتری داشتهاند. به عبارت دیگر، دانشآموزانی که بنیۀ اخلاقی خود را پرورش دادند نسبت به دانشآموزانی که پشتکار رشدیافتهتری داشتند، کمتر در امتحانات تقلب میکردند.
با توجه به عمومیت یافتن تقلب در میان دانشآموزان، این پژوهش پراهمیت است. به ویژه این پژوهش اثبات کرده است که دانشآموزانی که در دبیرستان تقلب میکردند، در بزرگسالی در زندگی حرفهای و شخصی خود صداقت کمتری داشتهاند.
۲. دربارۀ موقعیتهای اخلاقی با دانشآموزان به گفتگو بپردازید. مدرسهای که در پژوهش فوق بر منش اخلاقی تأکید میکرد، صداقت و دیگر خصلتهای اخلاقی را در دانشآموزان خود با روش خواندن و گفتگو کردن پرورش داد. آنها هر هفته زمانی را برای اعضای هیئت علمی یا کارکنان اختصاص میدهند تا با گروههای ۱۰ تا ۱۲ نفری دانشآموزان گفتگو کنند. در طول هر جلسه، دانشآموزان اخلاقگرایان بزرگی چون گاندی، ارسطو، و دبلیو. ئی. بی. دیو بویس10 را بررسی میکردند و در مورد نقاط قوت اخلاقی از جمله شفقت و صداقت و چگونگی به کار بستن این نقاط قوت در زندگی خود بحث میکردند.
به دانش آموزان خود کمک کنید تا انسان بار بیایند. تلاشهای شما هرگز نباید منجر به پرورش هیولاهای تحصیل کرده، جامعهستیزان ماهر، آیشمنهای تحصیلکرده بشود.
برای مدرسهها یا معلمانی که قادر به تخصیص دادن زمانی به بحث اخلاقی نیستند، ممکن است تلفیق این مسائل با برنامۀ درسی سادهترین راه باشد. یکی از نمونههای مورد علاقه من در مدرسۀ ویلا دوشن و اوک هیل11 است که مارتی روبیو12، مدیر گروه مطالعات اجتماعی، به همراه همکارانش، سؤالات آزمونها را بازنویسی میکنند تا به توسعۀ «تناسب اخلاقی» دانشآموزان کمک کند و یادگیری آنها را هدفمندتر کند. در ادامه چند نمونه ضمیمه شده است:
در جامعهای که مملو از فساد شرکتها، رسواییهای تقلب در مدرسه، تفرقههای نژادی و طمع است، ضروری است که مربیان در راستای پرورش پایههای اخلاق در کنار آموزش مهارتهای اجتماعی و عاطفی و کاربست آن به دانشآموزان کمک کنند.
کافی است به نامۀ هایم ژینوت13، روانشناس کودک و بازمانده هولوکاست خطاب به معلم یک دبیرستان نگاهی بیندازیم. یک ماجرای هشدارآمیز واقعی در تاریخی نه چندان دور که در آن افراد تحصیل کرده بدون مبنای اخلاقی به بیراهه رفتند:
معلم عزیز
من بازماندۀ یک اردوگاه کار اجباری هستم. چشمانم چیزهایی را دید که هیچ کس نباید ببیند.
شاهد:
مهندسان دانشآموخته اتاقهای گاز ساختند. پزشکان تحصیلکرده کودکان را مسموم کردند. پرستاران آموزشدیده نوزادان را کشتند. دانشآموختگان دبیرستان و کالج زنان و نوزادان را به رگبار بستند و سوزاندند.
بنابراین، من به آموزش مشکوک هستم.
درخواست من این است: به دانش آموزان خود کمک کنید تا انسان بار بیایند. تلاشهای شما هرگز نباید منجر به پرورش هیولاهای تحصیل کرده، جامعهستیزان ماهر، آیشمن14های تحصیلکرده بشود.
خواندن، نوشتن، حساب کردن فقط در صورتی مهم هستند که فقط در یک چیز به فرزندان ما خدمت کند:
انسان شدن