ویرگول
ورودثبت نام
Fo Fa
Fo Fa
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

پدران، فرزندان، نوه‌ها

دودل بودم که برم این فیلم رو یا نه

از نقدهای ضدونقیضی که از خونده بودم بگیر تا بگیروببندها و خشونتی که در پلاتش بود و سانسور های محتل در هر مرحله،

خلاصه که در فرصت دومی که فیلم اکران شد رفتیم دیدیم

خطر اسپویلر ??

فیلم بنظرم سرتاپا نماد بود، و از اسمش تا نگاه مردهاش از پنجره‌های سنتی، نقد مرد/پدر سالاری.

توی فیلم، زن‌ها و زنانگی هستند که مورد تمام سطوح خشونت قرار می‌گیرند که به مرور زمان،

انگار سطح این خشونت کاهش پیدا می کنه. توی سطح اول، برای مرد دهه اول قرن ۱۴، فقط کشته و دفن شدن زنانگیه که نافهمیش رو از این انرژی تسکین میده. با گذشت هر ۱۵ الی ۲۰ سال که فیلم میره جلو، مرد نسل قبلی یکم با سرکوبی که کرده روبرو میشه و باید به زنانگی های نسل بعدی جوابش رو پس بده و جالب این که در این خانواده همیشه یک الی ۲ پسر بودند و تعداد بیشتری دختر. انگار که کائنات بخواد به این خانواده بارها و بارها فرصت درک زنانگی رو بده. نسل دوم با خاطره ای که از سرکوب نسل اول داره بیشتر دنبال حذف و محصور و مصدوم کردن زنانگیه. و این وسط مادری فدا خواهد شد که مادری (جنبه پسندیده زنانگی در جامعه مردسالار) بدون بقیه وزنه های زنانگی نمی تونه دوام بیاره و مادری نسل اول اینجا، با روبرو شدن با سرکوبی که ازش بی خبر بوده میمیره. همیشه توی هر نسل، مواجهه ای که نسلهای بعدی مردان با برخوردهای قهری نسل های قبلی پدرانشون داشتند، یه هزینه ای از زنانگی موجودشون براشون داشته. انگار که بدهکاری سالها پیش پدران، اون دزدی که از کائنات کرده بودند اینجا نقدی با پسرانشون حساب میشه. وسط این جابجایی اتفاقات نسلی در فیلم همیشه سکانسی هست که یکیُ معمولا یکی از مردهای همون نسل داره از پنجره های سنتی خانه به یه بچه نگاه می کنه (معمولا هم یک دختر بچه) که خودش نماد قشنگیه. نسل دوم به جای کشتن، شدید کتک می زنه ولی انقدر هم سنگدل نیست که بکشه. فقط با خاطره ای که از «قبرستون» نسل اول براش مونده دوست داره زنانگی محصور و توی خونه خودش باشه. و جالب اینجاست شغل پسرعموی حشمت، که دست بزن خوبی هم داره در کنار نیمچه محبتش به دختر عموش (خواهر حشمت) ذغال فروشیه و دست رو روش همیشه سیاه. شغل این خانواده رفوگری فرشه، پارگی های فرش رو طوری رفو می کردند که اصلا دیده نشه (عین همون سیاستی که راجع به رفوگری خانوادگی بخرج دادند) و اتفاقا خواهر حشمت این رفوگری رو به عنوان شغل در همون زیرزمین خانه پدری ترجیح میده به خانه داری صرف. عکس العمل برادر وپدر این زن وقتی کتک می خوره هم جالبه. جلوی زنها برای هم گردن کلفتی می کنند ولی در خفا اون رازی که وجود داره، اون عهدی که در دفن زنانگی با هم بستند، کتک زدن ها رو کاملا توجیه می کنه شاید به این بهانه که خوب اقلا مثل پدرانمون نمی کشیمش. ولی اینجا این راز دیگه فقط راز مردها نمیمونه. خصوصا با مرگ مادر، عروس خانواده می فهمه ولی انگاری که دست به نوعی همدستی با مردش بزنه، به مخفی کاری مدام (تقریبا تا آخر فیلم) رو میاره. فقط به این جمله اکتفا می کنه که خون بیگناه برکت رو میبره. توی نسل ۳ این فیلم، سوژه چیزیه شبیه کودک همسری. حشمت رو میبینیم که پدر یک دختر نوجوانه و می خواد شوهرش بده. بازم به روند در نظر نگرفتن زنانگی بازم کمی خفیف تر از نسل ۲ ادامه میده. درسته که خودش می پره به سکینه دخترش که بزنتش ولی مشت و لگدهاش، هوا رو هدف میگیره و فقط شلوغ میکنه. این وسط پدربزرگ فعلی و پدر سابق با اینکه صداش به زور درمیاد ولی هنوز صداش غالبه و قائله رو ظاهرا اینطوری جمع می کنه که با آرامش میگه آفرین باباجون و همینی که هست، همین ظلم رو بپذیر. دختر این نسل اما با قوطی تریاک همون پدربزرگ یه خودکشی تقریبا نمایشی می کنه و ظاهرا اوضاع رو به نفع خودش میچرخونه ولی ازونجایی که خواستگار (یک سال از پدرش کوچیک تره، انگار که حشمت زنانگی نابالغش رو دوست داره فقط به یکی از هم نسل خودش بسپاره نه نسل جدید) ماشین میاره ببرنش بیمارستان ظاهرا به این راحتی از میدون بدر نمیشه. قدم بعدی اما اینجایی اتفاق می افته اینه که یکی دیگه از خواهرهای ملوک (دختری که اول فیلم کشته شد) هم ماجرای جنازه زیرزمین خانه پدری رو می فهمه وعلی رغم تلاش نافرجامش برای عیان کردن جنایت مردها، تنها نتیجه ای که میگیره حجرت از اتاقیه که جنازه خواهر اونجاست.(شاید بشه گفت حجرت از ذلت) این سرآغاز فازی از فراموشی این جنایته که البته زیاد دوام نمیاره. خواهر عکس العملی متفاوت با عروس داره. خواهر قید مرد رو کلا میزنه و تجرد رو انتخاب می کنه و همیشه و همواره کسی میشه که ازین داستان با صراحت حرف میزنه. بعد از این داستان در اون اتاق توسط پدربزرگ قفل میشهُ لامپش باز میشه اتاق تاریک میشه و ظاهرا خلاص

برخورد نسل سوم با زنانگی، توی فیلم از جایی شروع میشه که مردانگی نسل اول رسما مرده و هنگام مرگش، زن داره سعیش رو می کنه که پا توی وادی مردانگی بزاره (شغل) جالبه که این کار رو داره توی همون زیرزمینی می کنه که نسل های قبلش خاک شدند. انگار که برای رسیدن دختر جوان به اونجا عمه بزرگش به خاطر متفاوت بودنش (که همیشه دختر متفاوت و سرکش نسبت به مردسالاری یکی در این خانواده هست) زندگیش رو داده. توی این فاز، دوستان دختر هم همپا شدن باهاش و دایره زنانگی از داخل خونه اومده بیرون. دختر برای رشدش، دست میذاره روی فضایی که عمه اونجا خاک شده و می خواد در رو باز کنه و این نسل، نسلیه که اهل هجرت نیست، این نسل اولین گزینه اش اینه که قفل رو علی رغم مخالفت مادرش (عروسی که از اولین زنانی بود که از ماجرا خبر داشت اما عین در اون اتاق که قفل شد، اونم در دهانش رو که شما بخون فکرش رو قفل کرده بود) بشکنه. فقل شکسته میشه و نور دوباره به اتاق بر می گرده و حین آب و جارو مردای نسل دوم می فهمند و امیر (پسرعموی ذغال فروش) با همراهی حشمت به زیرزمین حجوم می برند و ترس از آبرو (حق به جانبی نسل اول تبدیل شد به ترس نسل دوم از عیان شدن) باز باعث برخورد قهری با سرکشی دختر در شکستن قفل میشه. دختر کتکش رو می خوره (کلا حضور امیر در این خونه همیشه همراه با کتک خوردن یک زنه) و در دوباره قفل میشه و تصمیم بر این میشه که به جای در تیغه کشیده بشه. اینجا که عمه مجرد ظلم مردها رو برای دختر جوان نسل ۳ بازگو می کنه باز هم مهاجرت انتخاب دختره و کارش رو که ایندفعه قالیبافی و آموزششه و نه رفو و دوختن پارگی ها و شکاف، از خانه پدریش خارج می کنه و رفتار نرمتر شده پدر هم ار خاصی روی دختر نداره اما باعث بازگشت مجدد حشمت به زیرزمینی میشه که فیلم با اون توش شروع شده.

فاز آخر و نسل چهارم خانه پدری رو نشون میده که زنی توش نیست و مردها هم دارند معامله اش می کنند برای یه چیز جدید. اما این معامله وقتی مبارکه که جنازه زیرزمین رو هم ازش خارج کنند. شاید منظور این باشه که رشد و تغییر وقتی رخ میده که سرکوب شده ها و کشته شده های یک فرهنگ درست راه مرگ رو بروند و به اندازه کافی گذر و سوگواری براشون صورت بگیره و گرنه عیان شدن این دفن در گذر زمان حتما محرزه. باز مردها هستند که در تلاش برای کمک به هم: ناصر پسر حشمت اومده که اسکلت عمه بزرگش رو از خونه پدری خارج کنه و جای دیگه ای دفن کنه. ولی وقتی به پدر تعارف می کنه که بیا ببین و خداحافظی کن. حشمت از فشاری که از یادآوری مرگ خواهرش بهش وارد میشه درجا سکته مغزی می کنه و اینجاست که ناصر اول با نامزدش که دانشجوی پزشکیه تماس میگیره و کمک می خواد (کاری که مردای نسل قبل اهلش نبودند) ناصر به حرفای نامزدش اعتماد داره ولی نکته مواجه زن این نسله با جنازه توی زیرزمین و تاکیدش که من توی خونه ای. نمیام که زیرش یک جنازه باشه. این شرط زن نسل چهاره برای وصلت با مرد هم نسل خودش.

داستان مردها توی این فیلم نظر من رو خیلی جلب کرد:

پدر حشمت دست و پای ملوک رو میگیره و از حشمت می خواد با سنگ به سر ملوک بزنه و « بیچاره رو خلاص» کنه. عموی حشمت که شک داره برادر بزرگش غیرتش به محبتش چربیده یا نه یه قمه توی محل دفت ملوک می کنه و با خونی شدنش به پابوسی برادر بزرگ میره هم خودش و هم امیر فرزندش. ناصر اما داستانش جالب تره: به خواهر بزرگش تریاک های پدربزرگ رو می رسونه تا خودکشی کنه. با این که نگران حال خواهر وسطیشه که می خواست توی زیرزمین کلاس قالی بافی علم کنه ولی به پدر کمک می کنه که قفل در رو درست کنه و کلا بعدا جای در تیغه بکشه. همین ناصره که اون تیغه رو خراب می کنه. جنازه عمه روی دستش می مونه و هی اصرار داره که این دفن و این مرگ نه به من نه به پدرم ربطی نداره (در حالی که عمری کل خانواده از این داستان متاثر بودند) و نهایتا این ناصره که قراره جنازه رو در بیاره و مدیریت کنه و پشت آمبولانسی که حشمت رو می بره خودش رو برسونه به بیمارستان.

فکر کنم ما افرادی باشیم جای برادران کوچک یا فرزندان همین ناصر. برام جالبه که ما کجای خانه پدری هستیم.


فیلمنقدخانه پدریکیانوش عیاریسینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید