صوت استاد و صحبت شان در رابطه با خلاقیت را که گوش میدادم ذهنم را عجیب به چالشی دوست داشتنی وادار کرده بود. گرچه دستانم درگیر کارهای خانه بودند اما فکرم در پی خلاقیت و یافتن جواب سوال هایم: چه خلاقیتی انجام دهم؟کدام سبک و سیاق زندگی ام را میتوان به کمی تغییر دچار کرد که بتوان نام خلاقیت را بر آن گذاشت؟به خودم متذکر شدم که این تغییر باید با فکر کافی باشد صِرف خلاقیت نباید بی گدار به آب بزنم. با خودم فکر کردم که اگر امروز خلاقم را بخواهم بسازم خوب است به قول استاد از مسیرها شروع کنم امروز از مسیر همیشگی به مدرسه نروم کمی تغییر را چاشنی رفتنم کنم،ولی نه مثل چندروز پیش که یکهو به ذهنم رسید از مسیر دیگری برای رفتن استفاده کنم وقتی به راه موردنظر رفتم حسی همچون حس خاله ریزه و ملاقه اش در سرزمین آدم بزرگها را داشتم،بین چندین اتوبوس شرکت که کارکنان پتروشیمی و مهندسین کارخانه ها را از شهرک به محل کارشان می رساند گیر افتادم و نفسم بند آمد. درس خوبی برایم شد که نه آنقدر اجازه دهم ترسهایم بر من مستولی شود که امکان خلاقیت و ابداع را از لحظه های زندگی ام حذف کنم و نه اینکه بدون سنجیدن شرایط به دنبال خلق خلاقیت بروم.باز برگشتم به خانه فکر ذهنم.اصلا من در زندگی ام چه خلاقیت هایی به کار برده ام؟کجا یک مسیر نوآوری خلق و استفاده کرده و از بودنش لذت برده ام؟
ذهنم مرا به سالهای اول تدریسم برد.عاشق درس علوم و دنیای زیبای تدریسش بودم،واداشتن ذهن و افکار بچهها و درگیر کردن آنها با عمق مطالب درس و کلاس همیشه از مهمترین و دوست داشتنی ترین اهدافم میبود. علوم درسی پر از جذابیت است اما می دیدم چنان در بند تئوری ها و شفاهی گفتن های محض همراه با سخت گیری های معلمان شده است که نام علوم برای اکثر دانش آموزان مساوی با ساعات کسل کننده و حوصله سربر و پراسترس میباشد ولی من که با خودم آشنا بودم از همان اول کار به خودم گفتم:"من آدم ادامه دهنده ی این روند کسل کننده نیستم و نخواهم بود". شروع کردم به راه رفتن در این طریق دل نشین هر چند با برداشتن گامهایی کوچک.اما مهم زنگ آغاز و شوق بود که در وجودم نواخته شده بود. بسم الله را گفتم کنار تمام خلاقیت های کوچک برای تدریس مباحث درسی،بچهها را تا حدودی وارد میدان عمل کردم یکی از این اقدامات این بود که گفتم هر تیم که متشکل از پنج تا شش نفر از بچهها بودند آزمایشی را طراحی کنند و در کلاس درس به من و بقیه بچهها ارائه دهند.حالا این آزمایشات می تواند برگرفته از طبیعت و یا محیط اطراف باشد و یا از طریق راهنمایی بزرگترها ،دیدن فیلم،مستند علمی مطلبی گرفته شده از کتاب و مجلات علمی تهیه شده باشد،آن را بر صفحه کاغذ پیاده کنید اما به هیچ وجه در منزل و یا در کلاس بدون حضور من دست به اقدام نزنید. در مرحله اول آن را ارئه دهید بعد مورد بحث و بررسی علمی قرارش می دهیم در مرحله آخر به اجرا می گذاریم. باید قبل از اجرا متوجه باشیم که طی آزمایش چه کاری را بایستی انجام دهیم؟هدف چیست؟نتیجه چه میباشد و این آزمایش ما را به کدام سو و کدام مطلب مفید علمی رهنمون میسازد؟
بچهها به تکاپو افتاده بودند،شور و شوقشان چراغ دلم را روشن می کرد،پویایی فکر و دستشان را که می دیدم،قضاوتها،بی مهری ها و سخره گرفتن هایی را که بقیه نثارم می کردند در همان جای خودشان رها می کردم بار گران خود نمی کردم. دلم با بچهها و اهداف بزرگم آن چنان گرم بود که این سردی ها توان خاموش کردن آتش اشتیاقم را نداشت.بچه ها درس را هم با عشق می خواندند چونکه شرط من برای انجام آزمایشات،این بود که اول درس را خوب گوش دهند و در جریان تدریس و یادگیری پابهپای من راه می آیند وقتی که خوب خواندند و مطالب را ارائه دادند به سراغ آزمایش می رفتیم.در باور خودم هم نمی گنجید که بچهها اینقدر تشنه ی این نوع محیط یادگیری باشند و چه ظلمی به دانش آموزان در این سیستم آموزشی می شود که ذهن خلاق آنها را محدود و مجبور به حفظ متون و مکتوبات نامفهوم مطالب می کنیم.شاهد بودم که حتی آن دانش آموزی که باقی معلمان از ایستایی و بی انگیزه بودنش شاکی هستند اما در کلاس علوم و در جریان این پویایی که قرار می گرفت تمام تلاشش را داشت تا همراه با تیمش بهترین کار را ارائه دهند تا یکوقت به خاطر کم کاری او باقی متضرر نشوند.می دیدم که در حیاط مدرسه و یا مسیر رفتن به خانه هایشان و یا محیط کلاس از کنار خیلی چیزها به سادگی عبور نمی کنندو با دیدی پرتفکر و روح کاوشگری اطراف را نظاره گر می شوند.
بارها شده بود که با دیدن نگاه های کنجکاو و ذهن های فعال و بیدارشان دلم و چشمم هوای ریختن اشک شوق به خود می گرفت.حتی الان با گذشت چندین سال،آن خلاقیت هر چند کوچک چنان طعم شیرینی به دل و روحم نشانده است که تمام لحظاتش را ثانیه به ثانیه با عشق برای خودم مرور می کنم و ناخودآگاه لبهایم به لبخندی مهمان می شود و وجودم مشتاق کشف دریچه های بیشتری از خلاقیت در عرصه زندگی،عزم خود را جزم می کند.
امام علی علیه السلام فرمودند:
إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ فَإِنَّ شِدَّهَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ.
"از هر کاری که ترسیدی خود را در آن بینداز زیرا رنجی که در اثر نگاهداشتن خود از آن چیز به تو می رسد بزرگتر از چیزی است که تو از آن می ترسی".
نهج البلاغه، حکمت 166