با صدای خستش میگفت:
درک میکنم که سخته برات
فراموش کردن گذشته
حذف احساساتی که متعلق
به یکی دیگه بوده.
سخته تو ذهنت بکُشی کسیو
که ی روزی دلیل خنده ات، تکیه گاهت
و دلیل حال خوبت تو هر شرایطی بوده.
اما با تمام این سختی ها باید قبول کرد
که ازون احساسات و عواطف فقط ی زخم
کهنه باقی مونده که اگه درمان نشه روز به
روز برات کشنده تر میشه.
گاهی باید از اشتباهاتِ گذشته درس
گرفت و پل های پشت سر رو خراب
کرد تا نشه به عقب برگشت.
گاهی باید پل های جدیدی
ساخت تا یک اشتباه دو بار تکرار نشه.
حالا که دوباره اسمی ازش رو دیدی، نکنه یادت بره چه شبهایی رو گذروندی....