متن: شهریار نوبهار | روایت: اردلان کاظمی
ده سال بیشتر نداشت که کابوس را در بیداری دید. نیروگاه اتمی چرنوبیل منفجر شد؛ و زندگی هزاران نفر بیگناه را با مرگ، سرطان، جهش ژنتیکی و درد بیپایآنهمراه کرد. فاجعه چرنوبیل از لحاظ تلفات و هزینهها، بدترین اتفاق اتمی تاریخ است؛ اما این آخرین حادثه نبود. کمتر از 5 سال بعد، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را به چشم دید. جمهوری سوسیالیستی اوکراین، عضو بنیانگذار شوروی در سال 1922، حالا حکم استقلال و جداییاش را اعلام میکرد. تجربه یک نوجوان 15-16 ساله، قطعاً برای هضم این وقایع کافی نبود.
به نظر نمیرسید که زندگی بخواهد روی خوشی به این پسرک نشان دهد. نوجوانی که ادب و دیسیپلین پدر نظامیاش را با استعداد ذاتیاش در هم آمیخت؛ و یک شاهکار واقعی ساخت. چیزی که آن تصویر زمخت و کلیشهای از فوتبالیستهای اروپای شرقی را پاک میکرد. مهاجمی با سرعت، تکنیک و شم گلزنی عجیبی که حتی تحسین برزیلیها و آرژانتینیها را برانگیخته بود. اوکراین دیگر نماد دوران معاصرش را پیدا کرده بود: آندری شوچنکو
کارل مارکس میگفت:
« فیلسوفها از جهان تعبیرهای گوناگونی ارائه دادهاند. نکته اصلی اما تغییر آن است.»
والری لوبانفسکی خیلی خوب این جمله را میفهمید. سرمربی افسانهای دیناموکیف که خیلی زود فهمید که تغییر اصلی از مسیر کمونیسم نیست. بلکه این فوتبال است که میتواند جامعهای را به تحرک وادارد. آنهم در اوکراینی که با حیرت، به دوران پس از شوروی پا گذاشته بود.
اوکراینی که شاهد تاریخسازی دیناموکیف در لیگ قهرمانان اروپا بود. تیمی که در 1997 بارسلونا را 4-0 در نیوکمپ تحقیر کرد. تیمی که سال بعد هم 3-1 رئال مادرید را هم حذف کرد تا به جمع 4 باشگاه برتر لیگ قهرمانان برسد. تیمی که یک شکارچی بیرحم را در نوک خط حملهاش میدید. مهاجمی که لوبانفسکی به او لقب رونالدوی سفید داده بود: آندری شوچنکو
بعد از آن دیگر همهچیز ساده و رؤیایی بود. سیلویو برلوسکونی چکی 25 میلیون دلاری نوشت تا بازیکن محبوبش را به سن سیرو بیاورد؛ و هواداران میلان خیلی زود عاشقش شدند. تمام عناوین فردی و تیمی در ایتالیا و اروپا را فتح کرد؛ و در نهایت توپ طلای 2004 را به خانه برد. شوا در اوج. وقتیکه حتی افراطیهای کوروا سود هم او را میپرستیدند.
شاید به خاطر همین بود که میلانیها هیچوقت آبراموویچ را نمیبخشند. مالک روس چلسی، دلش میخواست نمادی از شرق اروپا را در تیمش ببیند؛ اما او هم بهزودی حقیقتی تلخ را فهمید. اینکه شاید بهتر باشد هر آرزویی برآورده نشود. دو فصل پر از مصدومیت و نیمکت نشینی تنها دستاورد این انتقال بود. شوا به میلان برگشت تا شاید رؤیاها زنده شوند؛ ولی انگار دیگر خبری از آن جوان خندان، چابک و قوی نبود. به جایش یک بازیکن مسن و ترسو به سن سیرو بازگشته بود. واقعیتی که هیچکس در میلانلو نمیخواست قبول کند. دیدن یک ستارهی تمام شده. یک ستارهی بیفروغ.
البته که همیشه، زندگی در جریان است. اتفاقهای تلخ ابدی نیستند و شادیها هم زود گذرند. در همان روزهای سخت در انگلستان هم شوا یک مهره کلیدی برای تیم ملی اوکراین بود. فوق ستارهای که کشورش را به جام جهانی 2006 هدایت کرد. نخستین تورنمنت ملی رسمی برای اوکراین. مسابقاتی که آنها تا یکچهارم نهایی جلو رفتند و در نهایت مقابل ایتالیا شکست خوردند. ایتالیایی که در نهایت قهرمان رقابتها هم شد.
حالا 6 سال بعد، یورو 2012 فرا رسید. اولین حضور اوکراین در جام ملتهای اروپا. افتخاری که با میزبانی رقابتها به دست آمده بود. شوچنکو میخواست با غرور و تعصب، در خاک کشورش از فوتبال ملی بازنشسته شود؛ و این کار را هم کرد. با گلزنی در یورو و با شکستن رکوردهای مختلف و متعدد. با 17 سال پوشیدن پیراهن زرد کشورش. با 111 بازی ملی و 48 گل زده. جوانترین، مسنترین و بهترین گل زن تاریخ تیم ملی. اینها بخشی از رکوردهای شوا با پیراهن اوکراین هستند.
بعد از بازنشستگی، بحرانهای سیاسی اوکراین او را هم گرفتار کرد. تلاش کرد تا به پارلمان برود اما شکست خورد. احتمالاً اوکراینیها از این اتفاق خوشحالتر شدند. شوا حالا به فوتبال باز میگشت. به همان پیراهن زرد رنگ. بهعنوان سرمربی تیم ملی. جایی که موفق شد بازیکنانش را به یورو 2020 هدایت کند. آنهم با شکست مدافع عنوان قهرمانی، یعنی تیم پرتغال.
و حالا شوچنکو دوباره نماد یک ملت شده. نماد مردمی که سالها با تصاویری کهنه از شوروی به یاد آورده میشدند. کشوری که حتی حالا هم در میانهی جنگ سرد روسیه و غرب گرفتار شده؛ ولی هنوز مشتاقانه به دنبال تغییر و زدودن کلیشههای غلط است. باورهای غلطی که انگار تمام نمیشوند؛ اما خب امید آخرین چیزی است که میمیرد و شاید روزی بقیه بفهمند که اوکراین با شوروی فرق دارد.