ویرگول
ورودثبت نام
Footeamo
Footeamo
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

دیوید بکهام؛ دلتنگی اسم ندارد

پادکست فارسی فوتیمو |  اپیزود 34
پادکست فارسی فوتیمو | اپیزود 34


متن: شهریار نوبهار | صدا: اردلان کاظمی

کجا بود آن جهان و آن روزهای خوش؟

به ناگهان همه چیز سیاه شد. تابستان تلخ 2003. کابوس در بیداری. اولدترافورد نمی‌خواست خبر را باور کند. پسر طلایی دیگر در آنجا قدم نخواهد زد. شماره هفت جذاب با آن شوت‌های قوس‌دار و پای راست جادویی. یک اختلاف کوچک، حالا تبدیل به نبرد بزرگی شده بود؛ و در منچستر این نبردها همیشه یک برنده داشتند. سر آلکس فرگوسن.

https://castbox.fm/episode/Footeamo-E34-id2415688-id411085326?country=us

او امپراتور اولدترافورد بود؛ و حالا دستور خروج دیوید بکهام را صادر کرده بود. آری دیوید بکهام. همان پسر فتوژنیک کلاس 92. همان بازیکن بزرگ و محبوب منچستریونایتد. کاپیتان تیم ملی انگلستان و چهره‌ای که حالا دیگر فراتر از یک ورزشکار ساده بود. برند بکهام. یک نماد برای آغاز دوران تازه‌ای در فوتبال. وارث بر حق جورج بست و نمادی از تمام آن چیزهایی که از جذابیت‌های هزاره سوم تبلیغ می‌کردند. بکس از یونایتد جدا شد و انگار که ناگهان شکستی در تاریخ پدیدار شد. دورانی باشکوه به پایان رسید. عصری که با لبخندهای یک کودک 12 ساله در زمین تمرین‌های کلیف آغاز شد؛ و با چهره‌ی مردی بالغ با موهای بلند، در مادرید به سر آمد.

زمان به سرعت می‌گذشت اما این بار فرق داشت. جهت حرکتش تغییر کرده بود. رو به عقب بود. رو به تمام خاطراتی که بکس آن‌ها را مرور می‌کرد. از نخستین قهرمانی لیگ تا سه‌گانه‌ی 99 و تمام آن ضربات کاشته‌ای که راهی قعر دروازه‌ی حریفان می‌کرد. تمام آن خاطراتی که انگار تا ابد زنده خواهند ماند.


فقط یک آرزو داشت. بازی برای منچستریونایتد. حتی فقط یک بازی رسمی. مسابقه دادن در تئاتر رویاها تمام آن چیزی بود که می‌خواست. آن قدر با اشتیاق برای خواسته‌اش جنگید که دنیا فراتر از خواسته‌هایش به او بخشید.‌ با شیاطین سرخ فاتح جام‌های مختلفی شد. پیراهن سه شیرهای انگلستان را پوشید؛ و کاپیتان تیم ملی هم شد. برای بزرگ‌ترین تیم‌های اروپایی و آمریکایی بازی کرد؛ و از مرزهای مستطیل سبز هم فراتر رفت. او دیگر یک فوتبالیست ساده نبود. برند تجاری، سفیر خیریه، بازرگان، مالک باشگاه و چندین شخصیت دیگر بود و نبود.

تناقض و جذابیت در همینجاست. دیوید بکهام تمام این‌ها بود و نبود. نمی‌توان شهرت و محبوبیتش را نادیده گرفت اما خودش می‌گفت که فردی معمولی است. پسری که می‌خواهد در نهایت همه او را یک فوتبالیست سخت‌کوش به یاد آورند. فوتبالیستی سخت‌کوش. همین و نه چیز دیگری.

سختی‌های هر انتخاب برایش چند برابر بودند. مخصوصا آن بار اول. آن لحظه‌ای که سر آلکس به او گفت باید خانه را ترک کند. جدایی او و منچستریونایتد،‌ ماجرای تلخی بود. شاید می‌شد همه چیز جور دیگری رقم بخورد. شاید می‌شد که بکس در خانه بماند؛ ولی زندگی دکمه‌ی بازگشت ندارد. باید انتخاب می‌کرد و می‌رفت. به مادرید، لس آنجلس، میلان و پاریس. تمام آن خانه‌های موقتی دیگر. با لحظات شاد و غم‌انگیز متعدد. درست مثل خود زندگی. گاهی بالا و گاهی پایین.

او نزدیک به 6 سال کاپیتان تیم ملی انگلستان بود
او نزدیک به 6 سال کاپیتان تیم ملی انگلستان بود

از سال 98 که با اخراج مقابل آرژانتین، تنفری ملی را تجربه کرد تا چهار سال بعد که مقابل همان تیم گل زد و انتقام گرفت. آن موقع دیگر کاپیتان و قهرمان ملی نامیده می‌شد. تا سال 2006 که بازوبند را واگذار کرد؛ و دیگر جز بازیکنان اصلی سه شیرها نبود. سرانجام تمام این رخدادها را شاید بتوان در همان انتخاب گزینه‌ی درست اما سخت خلاصه کرد. دیوید بکهام اغلب راه دشوارتر را بر می‌گزید. مسیری که شاید سختی‌هایش بی‌محابا زیاد شوند اما پاداش نهایی، همان دلتنگی شیرینی است که اکنون درگیرش هستیم. دل‌تنگی برای آن شماره هفت جادویی و ضربات قوس‌دار و مهلکش. برای قهرمان خندانی که هرگز تسلیم نمی‌شد.


دل‌تنگی. یک کلمه است و بی‌نهایت معنا. به تعداد تمام انسان‌هاست. از روز ازل تا لحظه‌ی دفن زمان در ابدیت. تمام نمی‌شود انگار. این لعنتی اسم کوچکی ندارد اما می‌شود او را در همه جا دید. در نوستالژی روزهای خوب کودکی. در مرور خاطرات اولین آشنایی و نخستین هم آغوشی‌. در لبخندی که ناخودآگاه می‌زنیم وقتی به یاد دوستانمان می‌افتیم. در آن لحظه‌ای که عزیزان از دست رفته را با اشک و لبخند یاد می‌کنیم.

درست در همان لحظه‌ای که به جهان تمام نشدنی فوتبال می‌رویم. درون مستطیل سبز جادویی. جایی که داور سوت می‌زند و قهرمان‌های کودکی‌مان می‌دوند. دل‌تنگی درست همان جاست. همان لحظه‌ای که خطا شده و همه منتظر یک منجی هستند. یک منجی با پای راست جادویی. با قوس کمر بی‌نهایت و ضربه‌ای که همیشه یک جای مشخص می‌رود: درون دروازه.

یا شاید بهتر است بگوییم، درون قلب ما. مایی که شاید هرگز درک نکنیم دل‌تنگی واقعا چه معنایی دارد؛ اما حالا برایش مثال خوبی داریم. دل‌تنگی یعنی همان قهرمان جذاب با سانترهای هالیوودی. دل‌تنگی یعنی او. دل‌تنگی یعنی دیوید بکهام.

دیوید بکهاممنچستریونایتدرئال مادریدفوتبالپادکست
پادکست فارسی فوتیمو | متن کامل روایت‌ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید