متن: شهریار نوبهار | روایت: اردلان کاظمی
تمدن یا تسلط؟ سؤالی به وسعت تاریخ بشر. جادهی بلندی میان یکجانشینی و سفر کردن. با تداوم حضور در یک منطقه، نیاکان ما بقای نسل بشر را تضمین کردند. ولی بدون سفر کردن و اکتشاف، هرگز رشد نمیکردیم. تاریخ بیشتر از هر چیز، مدیون و راوی این سفرهاست.
از عیسی که سفرهایش در کرانه باختری، بهسوی خداوند ختم شد تا پدرو آلوارز کابرال مسیحی که در یک تصادف برزیل را کشف کرد. جایی که مبلغان مسیحی اهل پرتغال، برای کشف و تسلط بر سرزمینهای جدید با هم رقابت میکردند. طوری که کاشفی دیگر، یعنی آنتونیو بوئنو مجبور شد در آمازون پیشروی کند تا خودش شهر جدیدی بسازد.
منطقهای که قرنها بعد ثابت کرد تداوم تاریخی اصلی انکارناپذیر است. از سفرهای مسیح و کاشفان پرتغالی تا تثبیت تمدن در برزیل، همگی در یک مسیر بودند. مسیری که در دوران مدرن، با جادوی فوتبال سنگفرش شده است. چیزی مانند دمیدن روح در کالبد؛ مانند ریکاردو کاکا؛ سفرهای پیدایش
سفر اول. بازگشت از مستعمره به قارهای که کاشفان باستانی از آنجا آمدند. پس از دو فصل درخشیدن با پیراهن سائوپائولو، به میلان رفت. قهرمان اروپا. تیمی که سال بعد و با حضور کاکا، فاتح سری آ هم شد. نویدبخش روزهای شیرینتر با قهرمانیهای بیشتر. دورانی که عناوین شخصی او، تنه به تنهی فوق ستارگان همبازیاش در تیم ملی برزیل میزد. از بهترین بازیکن فیفا و یوفا بودن گرفته تا انتخاب بهعنوان جوانترین سفیر سازمان ملل. روزهای شیرین. روزهای طلایی. روزهایی که مسیح هم لبخند میزد.
سفر دوم. شاید حتی ناخواسته. به معبد بزرگان دعوت شده بود. برایش رکوردشکنی کردند. گرانترین بازیکن جهان. بازی کنار فوق ستارگان و رسانههایی که عطشی سیریناپذیر برای اخبار و جنجال داشتند. یک چیزی درست به نظر نمیرسید. هواداران دوستش داشتند اما انگار آنها هم فهمیده بودند که کاکا به اینجا تعلق ندارد. مصدومیت و نیمکت نشینی. کلمات نفرین شدهی آن روزها. چهار سال تلاش و قهرمانیها هم بیفایده بود. روزهای کلافه کننده. روزهای تیره. مسیح باز مصلوب.
سفر سوم. شاید آخرین مسافرت. بهجایی بازگشت که برایش آشنا بود. به دنبال خاطرات شیرین و سالهای خوش. ولی انگار حق با کسی بود که میگفت هرگز برنگرد. برگشتن قرار نیست چیزی را درست کند. خاطرات گذشته عینا زنده نخواهند شد. حتی شاید آن تصور دلنشینی که ازشان ساخته بودیم را هم به دنیای تلخ واقعیت بیاورد. جایی که انگار قتلگاه لذت و سرخوشی است. خودش هم یک سال بیشتر دوام نیاورد. میلان برای کاکا شهری غریبه بود. با روزهای بیهدف. روزهای خاکستری. مسیح ناپدید شد.
گاهی اوقات تاریخ در نقطهای متوقف میشود. از عمد. ترجیح میدهد تصویر مشخصی را برای خوانندگانش نگه دارد. از اتفاقها و آدمها. از چیزی که ما برداشت خواهیم کرد. از کسی که با دریبلهایش قلب میلانیها را تسخیر کرد. طرفداران سفیدپوش مادرید را به تحسین واداشت؛ و به هواداران برزیل اطمینان داد که هنوز بهترینها در خاک این کشور متولد میشوند.
انگار همینها هم برایش کافی بود. پس از 16 سال اکتشاف، پایان را بهسادگی پذیرفت. سفرهایش به پایان رسیده بود. با روی خوش و قلبی آسوده. مسیح دوباره لبخند میزد.