متن: شهریار نوبهار | صدا: اردلان کاظمی
شش سال جنگ ویرانگر. بیش از 60 میلیون نفر کشته و یک جهان ویران شده. یک نسل سوخته و بینهایت امیدهای تباه شده. این بود فرجام آلمان نازی و کابوسی که آنها به نژاد بشر تحمیل کردند. سرزمین ژرمنها نابود و قرارداد تسلیم بی قید و شرط امضا شد. هیتلر مدتی قبل خودکشی کرده بود. پیشوای رذل و ترسو، ملتش را تنها گذاشته بود؛ و برای آلمانیها فقط یک دارایی مانده بود: بقا و گذشت زمان.
آن روزهای تسلیم را شاید بتوان در جملهای از فرانک اشتاین مایر خلاصه کرد: «به این سرزمین تنها با قلبی شکسته میتوان عشق ورزید.»
و این نیروی عشق ورزی. این نیروی نامیرا و افسانهای. نیروی رویشها و امیدها و فراموشی کابوسهای گذشته. نیروی زایندگی و سبزی. نیروی خالق انسانهایی که نمیخواهند بشریت دوباره به آن روزهای تلخ بازگردد. نیرویی که آن روزها آلمان را احاطه میکرد؛ و خبر از حضور قیصر دیگری میداد. از تولد و رشد فرانتس آنتون بکن باوئر.
آلمان از خاک بلند شده بود. با وجود تقسیم به دو بخش غربی و شرقی، در تلاش بود تا عظمت گذشتهاش را بازیابد. قهرمانی در جام جهانی، پایانی نمادین بر یک دهه تلاش بیوقفه بود. تلاش برای بقا و سازندگی. تلاش برای زدودن لکههای سیاه نازیها. بکن باوئر در چنین فضایی متولد و بزرگ شد.
در کشوری که دوباره جرات رویا پردازی یافته بود؛ و میخواست غرور ملی از دست رفته را به ژرمنها باز گرداند. و چه چیزی بهتر از فوتبال و نبردهای درون مستطیل سبز؟ فرانتس بازیکن جوانی بود که به سرعت رشد میکرد؛ و رسانههای آلمانی بدون هیچ تردیدی، او را قیصر جدید فوتبال این کشور میدانستند. بزرگ و بیهمتا.
انسان اغلب فکر میکند که همه چیز را در کنترل دارد؛ ولی در نهایت این قدرت شانس و تصادفهاست که اتفاق نهایی را رقم میزند. سرنوشت فوتبال باشگاهی آلمان و بوندسلیگا، شاید طور دیگری نوشته میشد، اگر آن مسابقه تیم جوانان جور دیگری پیش میرفت؛ و بکن باوئر از تیم محبوبش زده نمیشد.
او به خاطر ناراحتی و انتقامگیری به بایرن مونیخ رفت؛ اما عشق و علاقه واقعیاش را در آن باشگاه کوچک پیدا کرد. تیمی که با قیصر بزرگ شد و به بلندای فوتبال اروپا رسید. بکن باوئر حالا نماد و رهبر نسل جدیدی بود؛ و نگاهش به دنبال صحنهای دیگر برای درخشش میگشت. به جام جهانی 1966 در خاک بریتانیای کبیر.
یک شکست دیگر. شکستی نمادین مقابل متفقین سابق. البته که در ادامه همه چیز مانند داستانهای کلیشهای جلو رفت. این شکست مقدمهای برای پیروزهای بعدی شد. روزهای درخشان مانشافت و بایرن مونیخ، به رهبری بکن باوئر تازه آغاز شده بود.
سه قهرمانی پیاپی در لیگ قهرمانان اروپا برایش کافی نبود. با تیم ملی هم به طور مداوم در جمع چهار تیم برتر جهان و اروپا حاضر بود. فاتح جام جهانی و یورو شد؛ و به مدت 12 سال مهمترین و بهترین بازیکن کشورش بود.
غرور و افتخار به این سرزمین بازگشت. کهنه سربازها لبخند میزدند و قیصر با خیالی آسوده، از تیم ملی کناره گرفت. بایرن مونیخ را هم ترک کرد و به آنسوی اقیانوس اطلس رفت تا برای نیویورک کاسموس بازی کند. در شهر نور و رویا. در شهری که گفته میشود هرگز نمیخوابد.
بکن باوئر در روزهایی متولد شد که امید و خوشبینی، کالاهایی نایاب بودند. بقا تنها خواستهی انسانها بود و آرامش، به مانند سرابی در دوردستها بود. وقتی به فوتبال آلمان آمد که تنها بارقههایی از امید دیده میشد؛ و او این شعلههای کم فروغ را با تمام وجود در بر گرفت.
حتی با کتفهای شکسته شده در زمین میجنگید تا این جرقهها را زنده نگه دارد. بیش از 6 دهه حضورش در فوتبال، بدون مشکل و بحران هم نبوده. از درگیری با مربیان و همتیمیها گرفته تا جنجالهای رشوهخواری و فساد در فیفا؛ اما هیچوقت نمیتوان بکن باوئر را نادیده گرفت.
فوتبال همیشه بکن باوئر را در آغوش کشیده و به او فرصت درخشش و برتری داده. او یکی از خود ماست. از آنها که نمیخواهند تسلیم حوادث باشند. او فرانتس آنتون بکن باوئر است. قیصر جاودانهی فوتبال آلمان، اروپا و جهان.