متن: شهریار نوبهار | روایت: اردلان کاظمی
وفاداری. کلمهای که به پهنای تاریخ برای آن تعریف، تفسیر و مثال وجود دارد. شاید در یک بیان کلی بتوان گفت که وفاداری یعنی داشتن حس تعلق به یک ایده، علت یا گروه. به هر چیزی جز خویشتن. شاخصهای که تمام انسانها بر خوب بودنش تفاهم دارند؛ اما با این وجود، نمیتوانند به درک مشترکی از این مفهوم برسند.
البته همانطور که آلبرت اینشتین میگفت، مثال زدن بهترین شیوه برای یادگیری است. وفاداری هم از این قاعده جدا نیست. چشمانتان را ببندید و به وفاداری در فوتبال فکر کنید. به گلادیاتوری فکر کنید که هرگز شکست نخورد؛ و سپر نینداخت. حتی وقتی پیروز میشد، درخواست آزادی و خروج نمیکرد. تنها چیزی که از زندگی میخواست، بازگشت به همان زمین و مبارزه کردن برای شهر و مردمش بود.
مردمی که مثل خودش بودند. تعریفی برای وفاداری نداشتند اما معنای آن را خوب میفهمیدند. پسرک موطلایی که در کوچههای سن جووانی رشد کرد؛ فوق ستاره شد و مثل یک سزار بر تخت امپراتوری نشست. یکی از همان مردم. زادهی همان کوچهها. کسی که جز قرمز و زرد، رنگ دیگری را نمیشناخت. فرانچسکو توتی؛ معنای وفاداری.
ضربالمثل معروفی در مغرب زمین داریم که میگوید رم، در یک روز ساخته نشد. اشارهای به تاریخ موزاییکی و هزاران سالهی این شهر افسانهای. از دورانی که گله گرگهای باستانی در زمینش جولان میدادند؛ تا آن روزی که ژولیوس سزار در حضور سناتورها، ترور شد.
اما بهراستی چه چیزی یک شهر و از آن بالاتر، یک تمدن را میسازد و نگه میدارد؟ دانش، فرهنگ، ثروت و قدرت نظامی هر کدام خودشان فقط نتایج نهایی یک تمدن هستند. تمدنها برای ماندن و پیشرفت، به چیزی فراتر از اینها احتیاج دارند. چیزهایی از جنس خون، عرق و خاک. در کنار وفاداری و تعهد خستگیناپذیر. یک فرمول سخت و طاقتفرسا. شاید به همین خاطر باشد که در طول تاریخ، فقط یک امپراتوری روم به وجود آمده.
امپراتوری بزرگی که ذره ذره ساخته شد؛ و با همان آهستگی، نابود شد و به خاطرهها پیوست. ولی مردمش عوض نشدند. هنوز هم انسانهای بزرگ در همان کوچههای باستانی به دنیا میآیند و جهان را تحت تاثیر قرار میدهند. یکی مثل فرانچسکو توتی که هیچوقت از شهرش جدا نشد. کسی که بعد از جنگ جهانی دوم، دومین و آخرین کاپیتان آ اس رم بود که افتخار قهرمانی سری آ را به شهرش آورد. گرگهای رمی بعد از 16 سال طعم قهرمانی کوپا ایتالیا را با او چشیدند؛ و برای اولین بار در تاریخشان، قهرمان سوپرکاپ ایتالیا هم شدند. انگار که امپراتور جدیدی بر تخت نشسته بود.
رم، این شهر تمام نشدنی. شهری که انگار در رگهایش خون جاودانگی جریان دارد. فقط کافی است به اسطورههایش نگاه کنید. از سریر مقدس عیسی مسیح گرفته تا هنرمندان پانتئون و جنگجویان کلوسئوم. هر کدام با این نوشدارو در تاریخ جاودانه شدند. جای تعجبی ندارد که فوتبال هم اسطورههای جاویدانش را در این شهر متولد کند.
یکی مثل فرانچسکو توتی. کاپیتانی که 25 سال در مستطیل سبز المپیکوی رم دوید؛ و برای تیم شهرش مبارزه کرد. برای آن نماد گرگهای باستانی امپراتوری روم. برای شهری که قهرمانان سالهای باستانی را در ساقهای او جستوجو میکرد؛ و شاید مهمتر از هر چیزی برای یک مفهوم ساده. برای خانه.
ایتالیا سرزمین هنرمندان بزرگی مثل لئوناردو داوینچی است. مهد رنسانسی که به دوران سیاه اروپا خاتمه داد. فوتبال هم برای آنها یک هنر است. بهخصوص پست شماره 10. شمارهیِ 10 برایِ ایتالیاییها فقط یک شماره نیست، بلکه یک مفهوم است. شمارهیِ 10 باید یک هنرمند، یک متفکرِ خلاق باشد. این شمارهای است که بچههای ایتالیایی با رویای آن فوتبال بازی میکنند.
فرانچسکو توتی هم یکی از آنها بود. کودکی که به رویایش رنگ واقعیت داد. پیراهن شماره 10 رم و تیم ملی ایتالیا را پوشید و بر بام فوتبال جهان ایستاد. بهعنوان قهرمان جام جهانی 2006؛ و پس از آن با خیالی آسوده از آتزوریها خداحافظی کرد.
ژولیوس سزار پس از نبردی که با پیروزی قاطعانهاش همراه بود گفت: آمدم، دیدم و فتح کردم. حالا چندین قرن بعد، این جمله میتواند توصیفی از یک مرد رمی دیگر باشد. فرانچسکو توتی؛ که حالا بعد از ربع قرن جنگیدن، بر سریر مقدس رم نشسته و آرام گرفته است. اکنون نوبت پسر بچههای دیگر است که رویای امپراتور شدن را در سر بپرورانند. اینجا رم، شهری که خورشیدش تا انتهای تاریخ، غروب نخواهد کرد.