متن: شهریار نوبهار | صدا: اردلان کاظمی
چه ارتباطی میان هنر، معادلات دیفرانسیل و فوتبال برقرار است؟ چه چیزی عمر خیام، هنری پوانکاره، جکسون پولاک و کافو را به هم وصل میکند؟ جواب از سوال هم عجیبتر به نظر میرسد: نظریهی آشوب. نظریه آشوب یک تضاد جالب است؛ علمی برای پیشبینی رفتار سیستمهای «ذاتاً غیر قابل پیشبینی». در واقع، نظریه آشوب یک ابزار ریاضی است که به ما اجازه میدهد ساختارهای زیبایی را از آشوب به دست آوریم. درست مانند محاسبات خیام، نقاشیهای پولاک یا نفوذهای سرعتی کافو از کنارههای مستطیل سبز.
شالودهی اصلی نظریه آشوب بر این است که نظم و آشوب همیشه مخالف و در مقابل هم نیستند. سیستمهای آشوبناک ترکیبی جذاب از نظم و آشوبند. از بیرون که به آنها بنگریم، رفتاری غیرقابل پیشبینی دارند و بینظمی از خود نشان میدهند؛ اما در درون این سیستمها، یک مجموعه از معادلات قطعی میبینیم که با نظم کار میکنند.
هنری پوانکاره نخستین فردی بود که فهمید در سیستمهای غیرخطی ممکن است بینهایت رفتار پیچیده وجود داشته باشد. بعدها به کمک همین تحقیقات، ادوارد لورنتز در معادلات دیفرانسیل، متوجه پدیدهای به نام اثر پروانهای شد؛ و سرانجام جکسون پولاک این ایده را به سرزمین هنر آورد. پولاک «اتفاق» را رد می کرد؛ او معمولا از قبل برای نقاشیهایش ایده داشت. تکنیک او ترکیبی از حرکات بدن و نقاشی با استفاده از پرتاب، قطرهگذاری، ریختن، و پراکنده کردن رنگها بود. معروفترین اثرش به نام Convergence حاصل همین اتفاق بود.
زمان این فرا رسیده بود که جادوی قرن بیستم و زیباترین اختراع انسانی هم سهمی در تکامل این نظریه ایفا کند. فوتبال شاید خودش مهمترین نتیجهی نظریهی آشوب باشد. حالا نوبت پندولینو بود. قطار سریعالسیر فوتبال برزیل و جهان. مارکوس اوانجلیستا د مورایس یا همان کافو.
انگار که زندگیاش برگرفته از همین نظریه بود. در خانوادهای با شش فرزند به دنیا آمد. در 7 سالگی فوتبال آکادمیکش را شروع کرد؛ اما تا 18 سالگی هنوز عضو تیم جوانان باشگاهی نبود. کورینتیانس، پالمیراس، سانتوس و مینیرو گفتند به درد تیم آنها نمیخورد. شانس آورد که در آخرین تلاشهایش، تله سانتانای افسانهای او را در سائوپائولو پذیرفت.
شش سال در برزیل بود و ناگهان به اسپانیا رفت. از رئال زاراگوزا به یوونتود را در یک سال تجربه کرد. بازگشت از اسپانیا به وطنش. مدتی بعد دوباره به اروپا برگشت. باز هم ناگهانی. به پایتخت ایتالیا. باشگاه گرگهای رمی؛ و درست وقتی که همه فکر میکردند بازنشست میشود، باز هم در ایتالیا ماند و به میلان رفت. چقدر همه چیز آشفته به نظر میرسد. آشفتگی که از یک نظم بالاتر تبعیت میکند. نظمی به زیبایی عشق ورزیدن به فوتبال و ناامید نشدن. همین تداومی که ضامن ماندگاری کافو در فوتبال برزیل و جهان شد.
فوتبال روز را فراموش کنید. میخواهیم از 2-3 دهه قبل حرف بزنیم. وقتی که فوتبال اهمیتی برای مدافعین کناری قائل نبود؛ و آنها را فقط ابزاری برای پر کردن فضاها میدید. مدافعین راست حتی مظلومتر هم بودند. اغلب آنها را به یک برچسب متهم میکردند: بی استعدادترین بازیکن تیم. کسی که در نبودش مشکل حادی پیش نمیآید؛ و حتما یکی هست که بتواند در آن پست بازی کند.
سالها باید میگذشت. تله سانتانای افسانهای و شاگردش کافو میآمدند تا این نگاه را از بین ببرند. تا به اینجایی برسیم که مدافعین کناری، نقشی اساسی در طراحی حملات و ساختار دفاعی هر تیمی داشته باشند. کافو با آن تداوم بینظیر، دریبلها و سانترهای جذاب و توانایی بازی کردن در تمام خطوط میانه و عقب زمین، نمادی از فوتبالیست کاملی بود که توتال فوتبال هلندیها وعدهاش را میداد.
او از مهمترین ستونهای رمی بود که پس از سالها، قهرمانی سری آ را به دست آورد؛ و نقشی حیاتی در قهرمانیهای میلان آنچلوتی در ایتالیا و اروپا داشت. با برزیل کوپا آمهریکا و جام جهانی را فتح کرد؛ و در سال 2020 عضو تیم منتخب تاریخ توپ طلا هم شد؛ و چه بسا بهترین دفاع راست تمام ادوار تاریخ فوتبال.
نظریه آشوب کارش را کرده بود. پسرکی که جای شهریه آکادمی، باید چمنها را کوتاه میکرد و ظرفها را میشست، اکنون در بالاترین قله فوتبال جهان ایستاده. با یک حرکت کوچک، چیزهای زیادی عوض میشوند. نظریهی آشوب چیز دیگری نمیگوید. یک تغییر کوچک اعشاری در یک ساختار، میتواند جهانی را متاثر کند.
و این جاست که ما متوجه میشویم هیچ چیز اتفاقی نیست. هیچ چیز....