متن: شهریار نوبهار | روایت: اردلان کاظمی
نزدیک ترین چیزها مرگ و دورترین چیزها، آرزوهاست. سقراط پیر، مبدا و مقصد را به خوبی میشناخت. حتی شاید بهتر از آتن باستانی؛ اما چیزی از مسیر مابین آنها نگفت. از ترس، نادانی، شهوت و طمع؛ و البته از توقع یا انتظار. انتظار برای زندگی خوب، مرفه و آسان. برای رسیدن به اهداف و فهمیدن معنای زندگی. برای همین بود که میگفت: «زندگی تجربه نشده، ارزش زیستن ندارد». تا شاید کسی تلنگری بخورد. مسیرش را آغاز و چیزی کشف کند. حتی اگر تمام استعدادهایش را شکوفا نکرد، حداقل از تجربههایش راضی باشد. برای خواستههایش بجنگد حتی اگر به تمامی آنها نرسد. مانند آخرین مبارز فوتبال. مانند وین مارک رونی.
آخرین مبارز بود. بازمانده از نسل فوتبالیستهای خیابانی. از همان بچه مدرسهای هایی که در مسیر کلاس، از شوت کردن سنگها یا بطریها هم غافل نمیشوند. یادگاری از دورانی که انگار همه چیز سادهتر بود. نمایانگر روزهای بیبازگشت فوتبال. نماد معصومیت از دست رفتهی این بازی زیبا که خیلی زود بزرگ شد. در 16 سالگی. وقتی که به وصال محبوبش رسید. به پیراهن آبی اورتون. میگفت یک بار که آبی هستی، برای همیشه آبی میمانی. هنوز نمیدانست که صنعت فوتبال برای این حرفهای رمانتیک، اهمیتی قائل نیست.
او باید جدا میشد. باید تجربه میکرد و به مسیرش ادامه میداد. در دنیایی جدید و متفاوت. در معبد بزرگان فوتبال بریتانیا، اولدترافورد. سرزمینی که در آنجا به اوج رسید. رکورد دار گلزنی با پیراهن شیاطین سرخ شد و عناوین شخصی و تیمی متعددی را به دست آورد؛ ولی همیشه یک چیزی کم به نظر میرسید. هر چقدر بیشتر فتح میکرد و به دست میآورد، انگار باز هم کافی نبود. او رویاهای دیگران را زندگی میکرد اما همان دیگران، دستاوردهایش را کافی نمیدانستند. حرفها و فشارها، سرانجام اتفاق تلخ را رقم زد. وین رونی میخواست برود؛ و درخواست خروج هم داد. خروج از تئاتر رویاها.
2 بار درخواست خروج و 2 پشیمانی زودهنگام. سر آلکس فرگوسن گفته بود که رونی بیش از هر چیزی، به غریزهاش باور دارد. به استعدادی ذاتی که او را به جمع بزرگان فوتبال جهان آورده بود؛ اما وازا فراموش کرده بود که هر چیزی، محدودیتی دارد. حتی عشق و علاقه هوادارانش. آنهایی که از رونی توقع وفاداری داشتند ولی اکنون رنجشی کهنه را به خاطر میآورند. یک زخم کوچک اما عمیق.
هوادارانی که هرگز حرفهایش برای عدم جاه طلبی منچستریونایتد را باور نکردند. چیز اشتباهی درباره منچستر و سر آلکس فرگوسن وجود نداشت. آنها همیشه از رونی حمایت کردند. حتی در روزهایی که مشکلات خانوادگی و جنجالهای رسانهای، تمرکزش را کمتر از گذشته کرده بود. حتی در آن سالهای آخر که از شماره 10 خستگی ناپذیر، سایهای محو باقی مانده بود.
آخرین مسابقهاش را در یک فینال تجربه کرد. با بالای سر بردن جام قهرمانی لیگ اروپا. دوربینهای عکاسها یک خداحافظی باشکوه را ثبت میکردند. برای نوجوان پر سروصدایی که 13 سال بعد، کاپیتانی آرام و منطقی شده بود.
واقعیت آن چیزی است که وجود دارد. قابل مشاهده و لمس است. حقیقت آن چیزی است که باید باشد. یک باور ذهنی و انتزاعی از جهانی کامل و درست. «حقیقت» باور کردنی و «واقعیت» بدیهی و غیرقابل انکار است.
وین رونی واقعیتی بود که آن را دیدیم. رکورد دار گلزنی با پیراهن انگلستان و منچستریونایتد. پنج بار فاتح لیگ برتر و قهرمان چمپیونز لیگ و باشگاههای جهان. دومین گلزن برتر تاریخ پرمیر لیگ که همزمان سومین پاسور گل این رقابتها هم هست. اسطورهای محبوب که در تاریخ فوتبال جاودانه شده.
اما وین رونی حقیقتی است که آن را هم به خوبی لمس کردهایم. نمادی از ظرفیتهای کشف نشده. استعدادهای هدر رفته. تخریب خویشتن و خداحافظی زودهنگام در زمانی که هم تیمی قدیمیاش رونالدو، به بازنشستگی در 40 سالگی هم فکر نمیکند. انگار که همیشه رونی در رقابت با خودش، بازنده است. در رقابت با همان نوجوانی که در 18 سالگی یورو 2004 را به آتش کشید و انگلستان را به نسلی طلایی امیدوار کرد.
افسوس که مرز میان واقعیت و حقیقت، باریکهای پر از وهم و ترس است. همان چیزهایی که باعث شد سقراط جام شوکران را سر بکشد. مزاحمهایی که وین رونی را از فوتبال جدا کردند. خیلی زودتر از آن چه که فکر میکردیم.
خداحافظ آخرین مبارز فوتبال. حالا وقت استراحت است.