متن: شهریار نوبهار | روایت: اردلان کاظمی
ژانویه تا اوت 1968. به نام بهار پراگ. دورهای کوتاه اما ماندگار در تاریخ شرق اروپا. نگینی درخشان در دورانی سیاه که کمونیسم بر نیمی از جهان سایه انداخته بود. مردم چکسلواکی برخلاف سایر جماهیر شوروی، با میل خودشان انقلاب سوسیالیستی کرده بودند. اما سرنوشت این انقلاب هم مثل دیگران بود. به سرقت رفت و آرمانهایش مصادره شد. چیزی که از سوسیالیسم در ذهن مردم بود، با کابوسهای استالین فرق داشت.
تانکهای شوروی که وارد پراگ شدند، دیگر کسی امیدی به اصلاح این نظام نداشت. جای امید را ویرانگری، افراط و خشم گرفته بود. خشمی که چهار سال بعد، در کالبد یک پسر مو بلوند به دنیا آمد. به مستطیل سبز رفت و با هر شوت مهلک، انگار که یک تانک دیگر را زمینگیر میکرد. تنها مبارزهای که انگار برایش اهمیت داشت. برای او، برای پاول ندود: خشم پراگ
زندگی ندود مثل داستانهای قدیمی است. همانهایی که میگویند اگر خوب تلاش کنی، شرایط برای موفق شدنت مهیا میشود. در شوروی سابق، بازیکنان زیر 32 سال اجازه نداشتند تا برای فوتبال از این کشور خارج شوند. ندود هم این را میدانست. به دوکلا پراگ رفت تا هم خدمت سربازیاش را بگذراند و هم در چشم استعدادیابهای اسلاویا پراگ باقی بماند.
تلاشهایش بینتیجه نبود. سربازیاش تمام شد و به اسلاویا رفت. و در همان زمان اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید. جمهوری چک از اسلواکی مستقل شد و به یورو 96 صعود کرد. تورنومنتی که یک ملت جدید را به دنیا شناساند. با تیمی که تا فینال پیش رفت و با بداقبالی، تسلیم آلمان شد؛ ولی تلاشهای ندود بینتیجه نبود. داستانهای پریان کامل شده بود. ندود از پراگ خاکستری به آسمان رم رفت تا با عقابهای لاتزیو پرواز کند.
اغراق نیست اگر بگوییم که ندود در بهترین دوران تاریخ لاتزیو بازی کرد. از 1996 تا 2001. بازهای که در آن لاتزیو تمام عناوین به غیر از لیگ قهرمانان اروپا را فتح کرد. حتی در آن تیم رویایی لازیو، ندود با آن موهای بلندش و شوتهای رعب آورش، چهرهای متمایز بود. همان شوتهایی که یوونتوس را وادار کرد 41 میلیون یورو برای خریدنش پرداخت کند تا جایگزین زیدان شود. 41 میلیون یورو در سال 2001. نه پولی که در این سالها برای یک بازیکن متوسط پرداخت میشود.
هواداران بیانکونری رفتن زیدان را خیلی زود فراموش کردند. ویرانگر اهل چک، با تکنیک، جنگندگی و تعصبش تمام آن چیزی بود که طرفدارها میخواستند. حتی آنهایی که در پرتترین جاهای دل آلپی نشسته بودند، موهای طلایی بلندش را خوب میشناختند. موهای بلندی که تبدیل به نماد او در تمام سالهای بعدی شد. از آن روزی که توپ طلا را به تورین آورد؛ تا لحظهای که تصمیم گرفت با یوونتوس به سری ب رفته و در قلب هواداران، جاودانه شود.
عدد 327. این برای یوونتوسیها فراتر از یک شمارهی معمولی است. بیانکونریها این عدد را زندگی کردهاند. تمام آن 327 مسابقهای که ندود با پیراهن گورخرها، به زمین رفت و مبارزه کرد. با تلاش بیوقفه، زیرکی و البته صداقت. چیزی که طرفدارها به خوبی تشخیصش میدهند. شاید به همین خاطر بود که در آخرین مسابقهاش در زمین فوتبال، هواداران هر دو تیم تشویقش کردند. آن هم هواداران یوونتوس و لاتزیو. دو گروهی که تمام جنگهایشان را کنار گذاشتند تا از لحظات آخر یک اسطوره لذت ببرند.
کسی که تمام خشم و ناامیدی بهار پراگ را با خودش به دنیا آورد و به زمین فوتبال برد؛ ولی در این احساس متوقف نشد. خشم را به مبارزه و مبارزه را به افتخار تبدیل کرد تا برای همیشه در فوتبال بماند و اسطوره شود. هافبکی جنگنده در زمین که به عنوان مدیری زیرک، به حضورش در فوتبال ادامه داد. در کنار آندرهآ آنیلی، ماروتا و پاراتیچی، معمار یوونتوس مدرنی شد 8 سال پیاپی سری آ را فتح کرده و سلطان بیرقیب ایتالیاست.
همان لحظهای که تانکهای شوروی وارد پراگ شدند، معلوم شد که ایدئولوژی هرگز با اجبار نمیتواند در قلب مردم جایی بگیرد.مردم قهرمانانی میخواهند که جنگندگی را کنار صداقت و عشق قرار دهند. تعصب را بهانهی سرکوب نکرده؛ و به امید و تغییر باور داشته باشند. همه آن چیزهایی که تجسمش را در پاول ندود میدیدند.
ویرانگر چک، فریاد آزادی و خشم پراگ. شاید اینها القاب ندود باشند. اما بیشتر نمادی از یک دوران هستند. دورانی که آزادی بر ایدئولوژی غلبه کرد؛ و جادوی فوتبال راه امید را هموار. و همین برای ما کافیست. این که بدانیم در نهایت فوتبال علیه دشمن همیشه پیروز است. با کمک یک مبارز از شرق اروپا. و با یک شوت سرکش دیگر از پاول ندود...