شیردشت‌زاده(فاطمه شکیبا)
شیردشت‌زاده(فاطمه شکیبا)
خواندن ۱۶ دقیقه·۱ سال پیش

این، آنی نیست که من برایش به دنیا آمدم!

سلام! من ریچل هستم!
سلام! من ریچل هستم!


نام این دختر، رِیچِل آلین کوری(Rachel Aliene Corrie) است؛ متولد ۱۰ آوریل ۱۹۷۹، در شهر اولمپیای واشنگتنِ ایالات متحده امریکا.

یک دختر شاد، سرزنده و محبوب برای پدر و مادرش. مهم‌تر از همه این‌ها، راشل(یا ریچل) یک انسان واقعی بود.

بهش می‌خورد از آن دخترهای کنجکاو و برونگرا باشد.
بهش می‌خورد از آن دخترهای کنجکاو و برونگرا باشد.


کمی که بزرگ شد، فهمید یک چیزی در دنیا درست نیست. فهمید در همان حال که او در آسایش زندگی می‌کند و درس می‌خواند، کسانی در دنیا خانه‌شان را از دست می‌دهند و کشته می‌شوند. بعدها در یک نامه به مادرش اینطور نوشته بود: "این، آنی نیست که من برایش به دنیا آمدم! این، آنی نیست که مردم اینجا برایش به دنیا آمده باشند! این، دنیایی نیست که تو و بابا آرزویش می‌کردید؛ آنگاه که تصمیم گرفتید مرا داشته باشید."

آدم خوب است آزاده باشد. یعنی آدم اگر آزاده نباشد اصلا آدم نیست. اگر وقتی مظلوم می‌بینی خونت به جوش نیاید و برای مبارزه با ظالم یک تکانی به خودت ندهی، باید در اصل انسان بودنت شک کنی.

راشل انسان بود. یک انسان آزاده. می‌خواست هرکاری که از دستش برمی‌آید انجام دهد تا این ظلم را متوقف کند؛ پس در ابتدای ورود به دانشگاه، عضو جنبش اتحاد جهانی (ISM) شد؛ سازمانی که برای حل مشکلات فلسطینیان در درگیری با اسرائیل از راه‌های بدون خشونت استفاده می‌کند.

فارغ‌التحصیل که شد، برای شرکت در تظاهراتی که از سوی این جنبش برگزار شده بود به منطقه نوار غزه رفت. در غزه دوره آموزش دو روزه مقاومت غیر خشونت‌آمیز و سپر انسانی را گذراند.

راشل و دوستانش، زیر پرچم جنبش اتحاد جهانی. راشل همان دختر موبلوند است که چفیه دور گردنش پیچیده و به دوربین نگاه نمی‌کند.
راشل و دوستانش، زیر پرچم جنبش اتحاد جهانی. راشل همان دختر موبلوند است که چفیه دور گردنش پیچیده و به دوربین نگاه نمی‌کند.


در اولین شب اقامتش در شهر رفح در جنوب نوار غزه، با دو نفر از دوستانش می‌خواستند با نصب تابلوهایی که روی آن‌ها نوشته بودند"افراد بین‌المللی"باعث توقف تیراندازی سربازان اسرائیلی به سمت شهروندان فلسطینی شوند. می‌خواستند با سیاست "تخریب منازل، ریشه‌کن کردن درختان و ارعاب شهروندان بی‌دفاع فلسطینی" که توسط اسرائیلی‌ها اجرا می‌شد، مقابله کنند.

ارتش اسرائیل شلیک به کودکان را متوقف کند./ راشل سمت راست تصویر ایستاده، در کنار دوستان امریکایی اش.
ارتش اسرائیل شلیک به کودکان را متوقف کند./ راشل سمت راست تصویر ایستاده، در کنار دوستان امریکایی اش.


۱۴ مارس ۲۰۰۳ در مصاحبه با شبکه خبری میدل‌ایست گفت:

"احساس می‌کنم که شاهد نابودی سیستماتیک توانایی مردم برای بقا هستم. گاهی اوقات هنگام شام خوردن با مردم هستم و حس می‌کنم که انبوهی از تجهیزات نظامی اطراف ماست و قصد نابودی مردمی را دارند که با آن‌ها در حال صرف شام هستم."

راشل با چفیه فلسطینی. آفتاب تند پوستش را کمی سوزانده شاید.
راشل با چفیه فلسطینی. آفتاب تند پوستش را کمی سوزانده شاید.


همان روزها، راشل در تظاهرات کودکان فلسطینی در منطقه رفح غزه شرکت کرد تا به تجاوز وحشیانه اسرائیلی‌ها به غزه اعتراض کند. میان کودکان فلسطینی ایستاد و گفت بوش، رییس جمهور امریکا، جنایتکار جنگی ست و باید به دادگاه‌های بین‌المللی تحویل داده شود. گفته بود: به خاطر این در فعالیت‌های کودکان شرکت می‌کنم که آنان در شرایط بسیار سختی زیر باران گلوله‌ها و بمب‌ها زندگی می‌کنند. منازل اطرافشان ویران می‌شود و آب آلوده می‌نوشند. و من هر کاری که از دستم برآید برای این کودکان مظلوم انجام خواهم داد!

راشل در آن تظاهرات پرچم اسرائیل و امریکا را آتش زد. پرچم کشورش را، برای عدالت.
راشل در آن تظاهرات پرچم اسرائیل و امریکا را آتش زد. پرچم کشورش را، برای عدالت.


راشل و دوستانش با مردم غزه دوست شده بودند و کنار مردم غزه، از شهر دفاع می‌کردند. وظیفه راشل مراقبت از چاه‌های آب بود. فکر کنم اینجا خانه یک دکتر داروساز فلسطینی ست؛ البته مطمئن نیستم.
راشل و دوستانش با مردم غزه دوست شده بودند و کنار مردم غزه، از شهر دفاع می‌کردند. وظیفه راشل مراقبت از چاه‌های آب بود. فکر کنم اینجا خانه یک دکتر داروساز فلسطینی ست؛ البته مطمئن نیستم.


راشل برای مادر و پدرش ایمیل می‌فرستاد؛ خاطرات روزانه‌اش را. بقیه ماجرا را از زبان خود راشل بخوانید:

۲۷ فوریه، خطاب به مادر: "دوستت دارم! دلم واقعا برایت تنگ شده! شب‌ها کابوس‌های وحشتناکی می‌بینم، تانک‌ها و بولدوزرها را می‌بینم که دور خانه را گرفته‌اند و من و تو هم داخل خانه هستیم. گاه، آدرنالین نقش بی‌حس کننده بازی می‌کند. در چند هفته اخیر، غروب‌ها یا در طول شب، اوضاع را در ذهنم مرور می‌کنم. من حقیقتا برای این مردم نگرانم! دیروز، پدری دست دو بچه‌اش را گرفته بود و در تیررس تانک‌ها، تفنگچیان، بولدوزرها و جیپ‌های ارتشی[اسرائیلی] به این طرف و آن طرف می‌رفت و می‌خواست آن‌ها را از آنجا دور کند؛ چون فکر می‌کرد خانه‌اش را با دینامیت منفجر می‌کنند. من و جنی، همراه چند زن و دو بچه کوچک داخل خانه ماندیم... روز یکشنبه، حدود ۱۵۰ مرد فلسطینی را در یک جا جمع کرده بودند و در حالی که تفنگ‌های سربازان اسرائیلی بالای سرشان آماده شلیک بود، تانک‌ها و بولدوزرها ۲۵ گلخانه و مخزن پرورش گل را خراب کردند، یعنی جایی را که منبع تامین معاش ۳۰۰ نفر بود، نابودکردند!
مادرم! من از دیدن آن مرد که فکر می‌کرد اگر با دو بچه‌اش از خانه خارج شود و آنطور در تیررس تانک‌ها بچرخد بیشتر در امان است، وحشت کرده بودم. من واقعا می‌ترسیدم که آن‌ها کشته شوند، و برای همین سعی کردم خودم را بین آن‌ها و تانک حایل کنم! این مسایل هر روز پیش می‌آید؛ اما دیدن آن پدر که با دوتا بچه کوچولویش در بیرون سرگردان بود و بی‌نهایت غمگین به نظر می‌رسید، برایم لحظه عجیب و تجربه نشده‌ای را به وجود آورد...
مادر! من خیلی روی حرف‌هایی که شما در تلفن گفتی، درباره این که "خشونت‌های فلسطینی‌ها کمکی به حل قضیه نمی‌کند"، فکر کردم. دو سال قبل شش هزار نفر از اهالی رفح در اسرائیل کار می‌کردند، این کارگران، امروز فقط ۶۰۰ نفرند. و بسیاری از این ۶۰۰ نفر هم، از اینجا رفته‌اند؛ چون سه پست بازرسی بین اینجا و اشکلون (نزدیکترین شهر اسرائیل) دایر کرده‌اند که یک فاصله ۴۰ دقیقه‌ای را که راه هر روزه کارگران بوده، به یک مسافرت ۱۲ ساعته و در واقع غیرممکن تبدیل کرده است... [اسرائیلی‌ها] از شروع انتفاضه تاکنون ۶۰۰ خانه در رفح خراب کرده‌اند، اکثریت ساکنان این خانه‌ها هیچ ارتباطی با مبارزان نداشتند و فقط، در نزدیکی مرز زندگی می‌کردند. اخیرا شواهدی به دست آورده‌ایم که در گذشته، کشتی‌هایی که می‌باید گل‌های غزه را به سمت بازارهای اروپا ببرند، هفته‌ها برای کنترل امنیتی در معبر “ارض” منتظر می‌ماندند. به راحتی می‌توانی تصور کنی که شاخه‌های گل که بعد از دو هفته معطلی در کشتی به بازار می‌رسند چه حالی دارند و چه بازاری می‌توانند پیدا کنند. سرانجام هم، بولدوزرها آمدند و این مردم را از باغ و باغچه‌شان جدا کردند.
چه چیز برای این مردم مانده؟ اگر پاسخی داری به من بگو! من ندارم. اگر هرکدام از ما زندگی آن‌‌ها را می‌دیدیم؛ می‌فهمیدیم که چطور آسایش و رفاه از آن‌ها سلب شده، می‌دیدیم که چطور با فرزندان‌شان در جاهایی شبیه انبار و پستو زندگی می‌کنند؛ اگر این چیزها برای خودمان پیش می‌آمد و می‌دانستیم که سربازها، تانک‌ها و بولدوزرها می‌توانند هر لحظه برسند و تمام گلخانه‌هایی را که مدت‌ها ساخته‌ایم خراب کنند، خودمان را بزنند و همراه ۱۴۹ نفر دیگر، ساعتها و ساعت‌ها بازداشت کنند، فکر کن، آیا برای دفاع از خودمان و از چیزهای اندکی که برایمان مانده، از هر وسیله‌ای، حتی خشونت‌آمیز، استفاده نمی‌کردیم؟ به نظر من چرا!
معتقدم در شرایط مشابه، اکثریت انسان‌ها، هر طور که بتوانند، از خود دفاع می‌کنند. فکر می‌کنم عمو گریچ همین کار را می‌کند؛ فکر می‌کنم مادربزرگ هم همین کار را می‌کند؛ فکر می‌کنم خودم هم همین کار را خواهم کرد... از من می‌خواهی که از مقاومت بدون خشونت حرف بزنم؟ دیروز، وقتی آن تله، منفجر شد، شیشه‌های تمام خانه‌های مسکونی اطراف فرو ریخت. ما داشتیم چای می‌نوشیدیم و من می‌خواستم با آن دوتا کوچولو بازی کنم! تا الان، اوقات سختی را گذرانده‌ام! تحمل این همه محبت و مهربانی برایم بسیار دشوار است، آن هم از جانب مردمی که مستقیما با مرگ رو در رو هستند. می‌دانم که در آمریکا، همه مسائل اینجا، اغراق آمیز به نظر می‌رسد. صادقانه بگویم، گاه، عطوفت مطلق این مردم که حتی در همان زمان که خانه و زندگی‌شان درهم کوبیده می‌شود، مشهود است، برای من سوررئالیستی است.
برایم غیرقابل تصور است که آنچه در اینجا می‌گذرد، می‌تواند در دنیا پیش بیاید، بدون اینکه اغتشاش و آشوب و جنجال عمومی در پی داشته باشد. این‌ها قلبم را به درد می‌آورد، همانطور که در گذشته هم برایم دردناک بود! چه چیزهای شنیعی که اجازه می‌دهیم در جهان بگذرد! این چیزی است که من در اینجا شاهدش هستم؛ قتل و کشتار، حمله‌های موشکی، مرگ بچه‌ها با گلوله، این‌ها قساوت است. و وقتی همه این‌ها را یکجا در ذهنم جمع می‌کنم، از احتمال فراموش شدن آن وحشت می‌کنم... من فکر می‌کنم وقتی تمام امکان زنده بودن فقط در یک وجب جا(غزه) خلاصه می‌شود و از آن نمی‌توان خارج شد، می‌توانیم از “نسل‌کشی” حرف بزنیم. شاید شما بهتر بتوانی معنای “نسل‌کشی” را، بر طبق قوانین بین المللی تعریف کنی. من الان آن را در ذهن ندارم. اما من، اینک بهتر می‌توانم آن را تصویر کنم، البته امیدوارم! من فقط می‌خواهم برای مادرم بنویسم و به او بگویم که من شاهد این نسل‌کشی تاریخی و حیله‌گرانه هستم!من واقعا وحشت زده‌ام، و مدام اعتقاد عمیق خود را به انسانیت و شفقت انسانی، مورد سوال قرار می‌دهم! این‌ها باید متوقف شود!
فکر می‌کنم چقدر خوب است که همه ما، همه کارهای دیگر را رها کنیم و زندگی خود را وقف این کار کنیم. اصلا فکر نمی‌کنم که این کار اغراق است. من هنوز هم دوست دارم برقصم، دوست‌پسر داشته باشم و با دوستان و همکارانم شادی کنم و بخندم؛ ولی در عین حال می خواهم که این‌ها متوقف بشود، بی‌رحمی و شقاوت! این چیزی است که حس می‌کنم! من احساس ناامیدی می‌کنم! من متأسفم که این پستی و دنائت جزو واقعیت‌های جهان ماست! و اینکه ما، در عمل در آن شریکیم! این، آنی نیست که من برایش به دنیا آمدم! این، آنی نیست که مردم اینجا برایش به دنیا آمده باشند! این، دنیایی نیست که تو و بابا آرزویش می‌کردید؛ آنگاه که تصمیم گرفتید مرا داشته باشید. این، آنی نیست که من وقتی به دریاچه کاپیتال نگاه می‌کردم، می‌گفتم: "این است دنیای بزرگ! و من هم در آنم." من دوست ندارم بگویم که می‌توانم در این دنیا در آسایش به سر ببرم و بدون هیچ نگرانی و در بی خبری کامل از شرکت خودم در این “نسل‌کشی”، زندگی کنم؛ باز هم انفجار بزرگی در دوردست!”
وقتی از فلسطین برگردم، با کابوسهایم دست به گریبان خواهم بود و احساس گناه خواهم کرد از اینکه در اینجا نمانده‌ام. اما می‌توانم خود را در کار زیاد غرق کنم. آمدن به اینجا یکی از بهترین کارهایی است که تا به حال انجام داده‌ام. خواهش می‌کنم وقتی به نظر خل می‌آیم، علت آن را شرافتمندانه به این تعبیر کن که من در میان یک نسل‌کشی هستم که خودم هم بطور غیرمستقیم از آن حمایت می‌کنم و دولت من در آن مسئولیت زیادی دارد. دوستت دارم، همانطور که بابا را! متأسفم از این که نامه بدی نوشته‌ام!”
۲۸ فوریه ۲۰۰۳؛ “… ما هر روز صدای تانک‌ها و بولدوزرها را می شنویم، این مردم نمونه خوبی هستند برای این که انسان، یاد بگیرد که چطور در راه‌های طولانی و سخت مقاومت کند. می‌دانم که این شرایط، با شدت و ضعف گوناگون بر آنان می‌گذرد. اما من،آنان در شرایط فوق‌العاده دشواری که به سر می‌برند، سخی و بخشنده هستند، حتی می‌خندند، زندگی خانوادگی را حفظ می‌کنند..."
راشل هم دفاع می‌کرد، هم رسانه مردم غزه بود.
راشل هم دفاع می‌کرد، هم رسانه مردم غزه بود.


بگذارید ادامه ماجرا را از زبان ژوزف اسمیت، یکی از دوستان راشل بخوانیم؛ همراه با تصویر و البته با تلخیص:

"روز یکشنبه ۱۶ مارس ۲۰۰۳، از ساعت ۱۱ تا ۱۳؛ ما به دو گروه تقسیم شده بودیم. گروهی را، که سپر انسانی برای محافظت از کارگران چاه آب بودند، به تل‌‌سلطان فرستاده بودیم و گروه دوم نیز مراقبت از کارگران برق محله ‌‌السلام را بر عهده داشتند. این دو منطقه به دلیل نزدیکی به مرز، از هیچ امنیتی برخوردار نیست؛ زیرا تانک‌‌های گشتی اسرائیل به‌‌محض رویت فلسطینی‌‌ها، حتی کارگران غیرنظامی و کودکان در حال بازی را به گلوله می‌‌بندند.

بولدوزر اسرائیلی به هیچ چیز رحم نمی‌کند، نه به آدم، نه به درخت‌ها.
بولدوزر اسرائیلی به هیچ چیز رحم نمی‌کند، نه به آدم، نه به درخت‌ها.


از ساعت ۱۳:۳۰ تا ۱۴؛ برای اختلال در عملیات بولدوزرها به‌‌آرامی به سوی‌شان رفتیم و در میدان دیدشان نشستیم. بعد روی بام خانه نیمه‌‌‌مخروبه‌‌ای که در معرض تهدید بود، ایستادیم. بولدوزر قصد تخریب خانه نیمه‌‌مخروبه را داشت؛ دوست اسکاتلندی‌‌ام کنار خانه جست و خیز می‌‌کرد تا مانع تخریب آنجا شود. راشل و دو همقطار دیگرمان که در کنار چاه آب مراقبت می‌‌کردند، با یک پلاکارد و بلندگو به ما پیوستند.

از ساعت ۱۴ تا ۱۵؛ یک خبرگزاری، سفارتخانه‌‌های آمریکا و انگلیس را از رفتار تهاجمی بولدوزرهای ارتش اسرائیل و به خطر افتادن جان شهروندان آمریکایی و انگلیسی با‌‌خبر کرد؛ اما آن‌ها اقدامی نکردند. بولدوزر تقلا می‌‌کرد تا آن خانه نیمه مخروبه را فرو بریزد و ما همچنان سد راهش بودیم. بولدوزر دیگر می‌‌خواست گیاهان مزرعه‌‌ها را نابود کند که راشل و دو نفر دیگر سد راهش شدند. راننده برای ترساندن راشل و همراهانش به پیشروی ادامه داد و حتی شروع به شکافتن زمین کرد، خوشبختانه نزدیکی آن‌ها ترمز کرد و آسیبی ندیدند. بعد از ده دقیقه، بولدوزرها به سمت مرز عقب نشستند و کنار تانک‌‌های اسرائیلی رو به خانه‌‌ها موضع گرفتند.

راشل با جلیقه نارنجی و شبرنگ، بلندگو به دست.
راشل با جلیقه نارنجی و شبرنگ، بلندگو به دست.


همقطارانم در حالی که پلاکارد «جنبش همبستگی بین‌‌المللی» را بالای سر داشتند در مقابل تجهیزات ارتش جمع شدند و راشل با بلند گو با آن‌ها شروع به صحبت کرد. از دهان سربازان داخل تانک، حرف‌‌های رکیک بیرون می‌‌آمد و از ما می‌‌خواستند که برویم. چند تیر هشدار به زمین شلیک کردند و گاز اشک‌آور انداختند که با وزش باد به سمت شرق پراکنده شد.

از ساعت ۱۶:۴۵ تا ۱۷؛ یکی از اهالی رفح، پزشکی بود که راشل و سایر دوستان ما اغلب در خانه او اقامت می‌‌کردند. بولدوزری به سمت خانه او آمد. راشل سر راه نشسته بود. از روی بلندی به خوبی می‌‌توانستیم اطرف‌مان را ببینیم.

راشل کت نارنجی براقی به تن داشت و در فاصله حدود ۱۵ متری بولدوزر روی زمین نشسته بود. در این هنگام، مثل بقیه بچه‌ها، که توانسته بودند بولدوزرها را به عقب نشینی وادار کنند، شروع به جنب و جوش و فریاد کرد. بولدوزر همچنان جلو می‌‌آمد و در نزدیکی راشل خاک را زیر و رو می‌‌کرد. تلی از خاک که با بیل بولدوزر کنده شده بود شکل گرفت. اگر همان‌جا ترمز کرده بود شاید در نهایت پاهای راشل می‌‌شکست. اما بولدوزر با پیشروی خود، راشل را به زیر کشید!

راشل در چندقدمی مرگ ایستاده تا انسانیتش نمیرد.
راشل در چندقدمی مرگ ایستاده تا انسانیتش نمیرد.


به طرف بولدوزر دویدیم. داد و فریاد راه انداختیم. یکی از دوستان با بلندگو فریاد می‌‌کشید؛ اما راننده هم چنان بی‌‌اعتنا به داد و فریاد ما، به پیش راند و راشل را کاملاً زیر گرفت. سپس بدون آنکه بیل را بلند کند، دنده عقب گرفت و همین‌‌طور که به خط مرزی باز می‌‌گشت، راشل را روی زمین خرد و خمیر کرد!

میان کلام آقای اسمیت: اسرائیلی جماعت نه قانون بین‌المللی سرش می‌شود نه انسانیت نه هیچ چیز دیگری. دولتمردان کشوری که راشل در آن بزرگ شده بود، انقدر به رژیم جعلی اسرائیل مصونیت داده بودند که راننده بولدوزر اسرائیلی با خیال آسوده از روی راشل رد شود، جمجمه‌اش را بشکند، دنده‌هایش را خرد و ریه‌هایش را سوراخ کند، بعد هم بدون آن که تیغه بولدوزر را بالا ببرد، دوباره دنده عقب بگیرد و برای بار دوم از روی راشل رد شود. مطمئن بود بعدا هیچ‌کس یقه‌اش را نمی‌گیرد.
راشل و دوستانش فکر می‌کردند اسرائیلی‌ها شهروندان امریکا را نمی‌کشند؛ ولی اسرائیلی‌ها هرکسی که بخواهند را می‌کشند و به هیچکس هم بدهکار نیستند.
راشل و دوستانش فکر می‌کردند اسرائیلی‌ها شهروندان امریکا را نمی‌کشند؛ ولی اسرائیلی‌ها هرکسی که بخواهند را می‌کشند و به هیچکس هم بدهکار نیستند.


چند نفر به طرف راشل دویدند و بی‌‌درنگ کمک‌‌های اولیه را شروع کردند. بدنش آش و لاش، صورتش پاره‌پاره و خونین و پوستش کبود شده بود؛ با صدای ضعیف و حلقومی گفت: «کمرم شکست!» و دیگر از او چیزی نشنیدیم.

آخرین لحظه گفت: کمرم شکست...
آخرین لحظه گفت: کمرم شکست...


او را به پهلو خواباندیم تا در صورت استفراغ یا خونریزی، خفه نشود. علائم خونریزی مغزی را تشخیص دادیم. سرش را بالا گرفتیم و دائم با او حرف می‌‌زدیم تا هوشیاریش حفظ شود.

داغ این‌همه خبر، مانده بر دلم هنوز/ حادثه به حادثه، تیترهای سینه‌سوز/ می‌تپد دلم برای لحظه قیام/ عاشق نبرد با صهیونیست‌هام!
داغ این‌همه خبر، مانده بر دلم هنوز/ حادثه به حادثه، تیترهای سینه‌سوز/ می‌تپد دلم برای لحظه قیام/ عاشق نبرد با صهیونیست‌هام!


بولدوزری که در فاصله ۳۰ متری ما کار می‌‌کرد، دست از کار کشید و به سمت مرز عقب نشست و در نزدیکی بولدوزر قاتل توقف کرد. یک تانک به ما نزدیک شد تا اوضاع را بررسی کند. نعره‌‌زنان گفتیم بولدوزر از روی دوستم عبور کرده و او می‌‌میرد. اما دریغ از کلامی که از دهان سربازان بیرون بیاید! نه کمک کردند و نه سوالی پرسیدند. با بیسیم پیام‌‌هایی رد و بدل کردند و بدون عقب‌‌نشینی میان دو بولدوزر توقف کردند.

یکی از دوستانم به خانه دکتر دوید تا او را برای کمک بر بالین راشل بیاورد و آمبولانس خبر کند. ما با تلفن‌های همراه خود نمی‌‌توانستیم شماره اورژانس را بگیریم. به سربازان اطلاع دادیم آمبولانس فلسطینی در راه است تا به سویش تیر‌‌اندازی نکنند.

در ساعت ۱۷ تا ۱۷:۳۰؛ آمبولانس رسید. امدادگران با به خطر انداختن جانشان از آمبولانس بیرون آمدند و برای انتقال راشل دوان‌دوان به نوار مرزی رفتند. ما نیز همچون سپر انسانی نگذاشتیم تیراندازان تانک به امدادگران آسیب برسانند؛ قبلا بارها مرتکب این عمل شده بودند.

دوستانش می‌گفتند هنوز نفس می‌کشید... با صورت کبود و متورم...
دوستانش می‌گفتند هنوز نفس می‌کشید... با صورت کبود و متورم...


راشل شهید شد.
راشل شهید شد.


چهار نفر از دوستان، راشل را تا بیمارستان «النجار» همراهی کردند. در ساعت ۱۷:۲۰؛ جسد راشل را که رویش ملافه سفیدی بود از اورژانس خارج کردند!

آدم اگر قرار است امریکایی هم باشد، مثل راشل باشد...
آدم اگر قرار است امریکایی هم باشد، مثل راشل باشد...


محمد، از دوستان ما و عضو قابل اعتماد جنبش، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، بغض راه گلویش را بسته بود، گفت: «تمام کرد!»

چه فرقی می‌کند امریکایی یا فلسطینی یا هرچه... راشل را مثل شهدای خودشان تشییع کردند.
چه فرقی می‌کند امریکایی یا فلسطینی یا هرچه... راشل را مثل شهدای خودشان تشییع کردند.


هفت هفته اقامت او در رفح تأثیر شگرفی بر مردم این دیار برجای گذاشت. عده زیادی برای نمایش عمق اندوه خود در تشییع جنازه‌‌اش شرکت کردند."(پایان روایت ژوزف اسمیت)

والدین راشل. پدر و مادر شهید راشل کوری...
والدین راشل. پدر و مادر شهید راشل کوری...


پدر و مادر راشل شکایت کردند. اول شکایت‌شان را در دادگاه‌های رژیم صهیونیستی مطرح کردند و قضات اسرائیلی به راحتی رای به برائت راننده بولدوزر دادند. قضات و دادگاه‌های امریکایی هم خودشان را به ندیدن و نشنیدن زدند. جای تعجب هم ندارد. اسرائیل هرچه دلش خواسته کشته و می‌کشد و سازمان ملل اگر خیلی به خودش فشار بیاورد، ابراز نگرانی می‌کند! جنایت‌های اسرائیل به کتف هیچ‌کس نیست!

پدر و مادر راشل در جمع مردم رفح. راشل به این بچه‌ها تنقلات می‌داد و همبازی شان می‌شد.
پدر و مادر راشل در جمع مردم رفح. راشل به این بچه‌ها تنقلات می‌داد و همبازی شان می‌شد.


گاهی احساس می‌کنم از اعماق قلبم راشل را دوست دارم. انگار که خوب می‌فهمم‌اش و به شجاعتش غبطه می‌خورم. کاش من هم به اندازه راشل آزاده بودم.

چیزی در وجود راشل هست که می‌تواند تمام مرزها و فاصله‌هایی که بین ماست را کنار بزند و به هم نزدیک کند: فطرت پاکش، آزادگی‌اش. انگار که راشل از منِ بچه‌شیعه حتی نزدیک‌تر است به قیام حسینی. پیکر اباعبدالله هم زیر سم اسب رفت اما زیر بار ذلت نرفت. حسینی بودن یعنی مقابل ظلم سکوت نکردن؛ هرجایی که لازم است. چه در کشور خودت، چه آن طرف دنیا. ظلم ظلم است.

فیلم مصاحبه و سخنرانی راشل در کودکی را می‌توانید اینجا ببینید:

https://ansarclip.ir/%D8%B1%D8%A7%D8%B4%D9%84-%DA%A9%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%9B-%D8%A7%D8%B2-%D9%88%D8%A7%D8%B4%D9%86%DA%AF%D8%AA%D9%86-%D8%AA%D8%A7-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D8%B1%D8%B2%D9%85%DB%8C/


دوست دارم که ببینم راشل هم روز ظهور برمی‌گردد، پشت سر حضرت مسیح. اگر من هم آن روز بودم، محکم راشل را در آغوش می‌گیرم و اگر خدای نکرده نبودم، شما سلام من را به راشل برسانید و از طرف من به او بگویید: دمت گرم دختر شجاع و آزاده!

شهادت: ۱۶ مارس ۲۰۰۳، رفح، نوار غزه، فلسطین اشغالی/ این عکس اربعین امسال به دیوار موکب امام حسین بود...
شهادت: ۱۶ مارس ۲۰۰۳، رفح، نوار غزه، فلسطین اشغالی/ این عکس اربعین امسال به دیوار موکب امام حسین بود...



فلسطینطوفان الاقصیانسانیتآزادیعدالت
نویسنده، کارشناس جامعه‌شناسی، مدرس سواد رسانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید