تکلیفم برای اعتکاف تقریبا معلوم بود. به عنوان کسی که چندین سال است اعتکاف میرود و تجربههای مختلفی از مساجد و انواع اعتکافها دارد، به این نتیجه رسیده بودم که اعتکاف دانشجویی از همه اعتکافهایی که تا الان تجربه کردهام بهتر است. اعتکاف دانشجویی سال گذشته در مسجد الغدیر دانشگاه اصفهان، بهترین اعتکاف عمرم بود. نورانیتش، برنامههای جوانانهاش، نظمش... شاید هم علت عمدهاش این بود که با همسن و سالانم بودم، کسانی که کم و بیش میشناختمشان و دغدغههامان به هم نزدیک بود، در عین حال محیط شبیه اردوهای دانشآموزی نبود، واقعا اعتکاف و خلوت داشتیم. برنامههای اعتکاف دانشجویی هم متناسب با نیاز دانشجو بود؛ فضا با فضای ذهنی یک دانشجو تناسب داشت(یک نکته آموزشی: تجربهام ثابت کرده اعتکاف در معیت گروه دوستان صمیمی، شبیه اردوست تا اعتکاف. اگر میخواهید اعتکافتان تبدیل به اردو و بگو بخند و مسخرهبازی نشود، فقط با یک نفر همراه شوید تا در مواقعی مثل افطار و سحری یا زمان استراحت با هم باشید و بتوانید زمان خلوت و عبادت خودتان را حفظ کنید. اعتکاف به تنهایی کمی سخت است؛ یک همراه برای مواقع ضروری یا زمان سحر و افطار لازم است به طوری که خلوتتان هم حفظ شود).
خلاصه دیگر مطمئن شده بودم حتی تا چند سال بعد از فارغالتحصیلی هم میخواهم اعتکاف دانشجویی بروم؛ اما مشکل از آنجا شروع شد که فهمیدم دانشگاه امسال اعتکاف برگزار نمیکند؛ چون بعضی از دانشجویان تا هفتم بهمن امتحان دارند. برای من که امتحاناتم تا چهارم بهمن تمام میشود، شنیدن چنین خبری خیلی سنگین بود، طوری که میخواستم بروم برای مسئول مربوطه داد و بیداد راه بیندازم و بگویم مثلا سالهای گذشته که اعتکاف برگزار میکردید همه میآمدند؟ معلوم است که نه! الان دانشجویانی که امتحانشان زودتر تمام میشود باید چه گلی به سرشان بگیرند؟
دانشگاه علوم پزشکی البته اعتکاف دارد؛ ولی اولویت با دانشجویان علوم پزشکی ست و صراحتا در فرمش نوشته است بعد از این که دانشجویان عزیز خودمان را ثبتنام کردیم، اگر احیانا جا برای بقیه بود، شما دانشجویانِ از همه جا رانده را هم راه میدهیم. چه روزی؟ بیست و هفتم دی ماه؛ یعنی وقتی که دیگر ثبتنام اعتکافهای دیگر بسته شده و همه گزینههای دیگرت سوختهاند!
دربهدر افتادم دنبال یک اعتکاف دیگر. تجربه اولین اعتکافم در یکی از مساجد بزرگ و قدیمی اصفهان بود؛ یک اعتکاف عمومی و به شدت شلوغ؛ طوری شلوغ که حتی به اندازه یک قبر هم جا برای خوابیدن نبود! از همه قشر و سنی بودند. از بچههای کوچک و حتی نوزاد تا دانشآموز و دانشجو و زنان جوان و میانسال و مسن. برای همین برنامههای اعتکاف چندان متناسب دغدغهها و سوالات آن سن من(پانزده، شانزده سالگی) نبود و برنامههای ویژه نوجوان بسیار محدود بود. شاید زدن این حرف درست نباشد؛ ولی واقعا خلوتی که لازمه اعتکاف است را در این مدل اعتکافها پیدا نکردم. مثلا میدیدی یک گروه خانم میانسال، با بچههایشان آمدند اعتکاف فامیلی و خانوادگی و بیشتر زمان اعتکاف دور هم نشستهاند به بگو و بخند و تخمه شکستن و...، انگار که اعتکاف زمانی ست برای رها شدن از دست همسر و فشارهای خانه و زندگی، یک دورهمیِ زنانه! بماند که سر و صدای خودشان و بچههاشان چه به روز ما میآورد، این وضع برای دختران نوجوان هم بود که گروهی با دختران فامیل یا مدرسه آمده بودند و صدای خنده و بازی و بچبچشان قطع نمیشد. یک دسته دیگر هم خانمهای مسنتری بودند که معمولا چشمغرهها و غرغرهای زیرلبی و نصیحتهاشان نثار ما نوجوانها میشد؛ هرچند بینشان کم نبودند خانمهای مسن باحال و مهربان که هوایمان را داشتند. همه اینها به کنار، حاج خانمهای پسردار را باید کجای دلم میگذاشتم؟ حاج خانمهای زرنگی که آمده بودند سه روز تمام، همهی سکنات و وجنات دختر مورد نظر را ببینند و یکی را در تورِ سوالاتی چون «چند سالته عزیزم؟» و «قصد ازدواج داری؟» و... بیندازند. بعد هم وقتی میگویی قصد ازدواج نداری و هنوز هجده سالت هم نشده، لب میگزند و میگویند پس توصیههای دینی به ازدواج و فرزندآوری چطور؟ مگر تو دین نداری و نمیدانی زود ازدواج کردن خوب است؟ اگر همین حالا شماره مادرت را ندهی، از سنت پیامبر رویگردان شدهای و خاک عالم بر سرت است!
(هشدار: تجربه ثابت کرده این حاج خانمها معمولا اواخر اعتکاف پیدایشان میشود؛ یعنی بعد از این که سه روز تمام شما را در خواب و بیداری و وقت غذا خوردن و عبادت و باحجاب و بیحجاب زیر نظر گرفتند و مطمئن شدند شما همان عروسِ مدنظر هستید. اگر قصد ازدواج دارید که به من چه، ولی اگر ندارید، به محض مواجهه با سوال «شما متولد چه سالی هستین؟» یا «چند سالتونه؟» محل را ترک کرده و دست و صورت خود را با آب و صابون فراوان بشویید!)
سال آخر دبیرستان، مسجدی را انتخاب کردم که بیشتر از نوجوانان ثبتنام کند؛ یک مسجد کوچکتر و خلوتتر. با هفت هشت نفر از دوستانم رفتیم. برخلاف مسجد قبلی که یک کادر عریض و طویل برای مدیریت اعتکاف و خدمت به معتکفین داشت و قوانین سفت و سختی چون ممنوعیت تلفن همراه و عطر و آینه و... اعمال میشد(که خیلی هم خوب بود)، این مسجد کلا یک خادم خانم داشت که خیلی هم کاری به کسی نداشت و هرکس هرکار دوست داشت انجام میداد. تلفن همراه و تبلت و لپتاپ کاملا آزاد بود(بدترین ویژگیِ یک اعتکاف) و روی هم رفته، بیشتر شبیه یک اردوی نوجوانانه بود تا اعتکاف. مثلا نصفهشب بیدار میشدی که نماز شب بخوانی، میدیدی یک نفر آهنگ گذاشته و با نور گوشیاش روی دیوار نمایش سایه اجرا میکند برای بقیه، دونفر هم دارند فیلم میبینند و یک گروه دوستانه هم نشستهاند یک گوشه و صدای خندهشان بلند است. یا مثلا بعد افطار، همان خانم خادم میگفت اگر میخواهید چیزی از بیرون مسجد بخرید، پولش را به من هدیه بدهید که برایتان بخرم و هدیه بدهم به شما(که یک وقت خدای نکرده اعتکافتان باطل نشود و خدا نفهمد شما خرید و فروش کردهاید)! همه به سویش هجوم میبردند، پول میدادند و چیپس و پفک میخریدند که در محفل ملکوتی جرئت-حقیقتشان بخورند!
از اینها بدتر، این بود که مسجد برنامهی درست و حسابی نداشت و تدارکی برای محتوای سه روز اعتکاف ندیده بود؛ طوری که یک نفر معلوم نیست از کجا پیدا شد و نشست معرکه گرفت و کلی مزخرفات را(با رنگ و بوی بهائیت) به اسم روانشناسی به خورد بچههای مردم داد.
برگردم به امسال. اعتکافهای عمومی را بخاطر همان مشکلات که گفتم، نمیخواستم بروم پس بیخیالشان شدم. بنرهای اعتکاف را یک به یک ورق میزدم به امید یک اعتکاف با برنامههای خوب و یک مکان مناسب؛ و جالب است که نزدیک نود درصد اعتکافها در سطح شهر دانشآموزیاند! ویژه دختران چهارم تا ششم... ویژه دختران هفتم تا نهم... ویژه دختران متوسطه اول و دوم... ویژه دختران دوازده تا هجده سال...
دختران بدبختِ بالای هجده سال مثل من که دهه بیست سالگی زندگیشان را میگذرانند و دانشآموز هم نیستند، باید بروند بمیرند لابد؟! مگرنه؟ دقیقا با شما هستم فعالین فرهنگیِ اصفهان! ما دختران بدبخت بالای هجده سال باید چکار کنیم؟ دیگر به دردتان نمیخوریم؟ یا شاید ما دیگر درست بشو نیستیم و فایده ندارد برایمان کار فرهنگی انجام بدهید؟ یا نه... فکر کنم تلویحا منظورتان این است که تنها راه پیش روی ما، رفتن به اعتکافهای عمومی ست تا بلکه یک حاج خانم پسردار انتخابمان کند و و برویم سر شوهرداری و بچهداریمان؟! غیر از این است؟ غیر از این است که از دید شما، ماهایی که نه چهارم تا ششمیم و نه متوسطه اول و دومیم و نه دوازده تا هجده سالیم، آدم نیستیم؟
یک سوال دیگر از خدمتتان دارم؛ فعالین فرهنگیِ خدوم و زحمتکش!
آن موقعی که من دانشآموز بودم، چرا به ذهنتان نرسید اعتکاف دانشآموزی برگزار کنید؟ کجا بودید وقتی ما دانشآموز بودیم و مجبور بودیم سه روز اعتکاف، نگاههای خریدارانهی حاج خانمها و غرغرها و چشمغرههای پیرزنها را تحمل کنیم؟
الان که خدا را شکر به ذهن مبارکتان رسیده هم از این طرف بام افتادهاید! یقهی نوجوانهای بدبخت را گرفتهاید و به زور به سمت هدایت میکشیدشان، و ما را رها کردهاید. به قول مختار: هیچگاه بر صراط عدالت نبودهاید!
دستتان درد نکند نهادهای فرهنگی عزیز!
با این حجم تلاشهای خالصانه شما، حتما امام زمان ظهور میکنند...
پ.ن: از کل مساجد اصفهان، فقط یک مسجد اعتکاف ویژه دختران جوان(البته نمیدانم دقیقا منظورش از جوان چه بود؟!) داشت که زود ظرفیتش پر شد و نتوانستم آن را هم بروم. آخرش هم مجبور شدم خودم را به خواهرِ نوجوانم آویزان کنم و به ادمین ثبتنام یکی از اعتکافهای دانشآموزی التماس کنم من را هم همراه خواهر نوجوانم راه بدهند به مسجدشان.