ویرگول
ورودثبت نام
شیردشت‌زاده(فاطمه شکیبا)
شیردشت‌زاده(فاطمه شکیبا)
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

کلاس آموزش آدم‌کشی و سلاخی، از مبتدی تا پیشرفته

- یه امتحان بکن. خیلی باحاله.

پسرعموی شانزده ساله‌ام دعوتم کرده بود که همراهش پی‌اس بازی کنم و من که هیچ‌وقت اهل بازی رایانه‌ای نبودم، گفتم بلد نیستم. مقاومتم را که دید، دعوت کرد فقط بنشینم و به بازی کردنش نگاه کنم. نمی‌دانم چندتا بازی روی لپ‌تاپ پیشرفته گیمینگش نصب بود؛ اما اینطور که خودش می‌گفت، بیشتر مراحل همه بازی‌ها را طی کرده بود. انگار که یک دانشنامه سخن‌گو درباره گیم باشد. حتی زبان انگلیسی را نه توی کلاس، که از طریق همین بازی‌ها یاد گرفته بود و خلاصه، طوری در جهان گیم غرق شده بود که می‌توانست چشم‌بسته هم بازی کند.

نظرم را پرسید که دوست دارم کدام بازی را ببینم. خب من بجز رزیدنت اویل که هر ننه‌قمری آن را می‌شناسد، هیچ بازی‌ای را نمی‌شناختم و از او خواستم هر بازی‌ای را که دوست دارد نشانم بدهد.

گیم انقدر برای او جدی ست که یکی از گزینه‌های آینده‌اش گیمر شدن است. نظر شخصی من را اگر بخواهید، گیمر یک بچه‌پولدار لعنتی ست که بازی می‌کند و پول می‌گیرد و هیچ چیز به جامعه اضافه نمی‌کند! با احترام به صنف محترم گیمر!!!
گیم انقدر برای او جدی ست که یکی از گزینه‌های آینده‌اش گیمر شدن است. نظر شخصی من را اگر بخواهید، گیمر یک بچه‌پولدار لعنتی ست که بازی می‌کند و پول می‌گیرد و هیچ چیز به جامعه اضافه نمی‌کند! با احترام به صنف محترم گیمر!!!


اسم هیچ‌کدام از گیم‌هایی که نشانم داد را یادم نیست. تنها چیزی که از بازی‌ها یادم مانده، یک خشونت وحشتناک و افسارگسیخته و دیوانه‌وار است. انگار که در یک کلاس آدم‌کشی حرفه‌ای و سلاخی بدن انسان شرکت کرده باشی. حق داری هیولاها یا انسان‌هایی که سر راهت قرار گرفته‌اند را به هرشکلی که دوست داری بکشی، مثلا با اره برقی نصفشان کنی، جمجمه‌شان را متلاشی کنی، دست و پاشان را طوری جدا کنی که خون بپاشد بیرون و هرکاری که عشقت می‌کشد؛ تاحدودی هم به استعداد و خلاقیت ذاتی خودت در کشتار برمی‌گردد(بالاخره آدم در هرکاری وارد می‌شود باید مایه‌اش را هم داشته باشد!).

البته باید اعتراف کنم طی سال‌ها، گرافیک بازی‌ها به طرز خیره‌کننده‌ای به واقعیت نزدیک شده. یک طوری که وقتی پسرعموی گرام اره برقی را می‌گذاشت روی گردن زامبی‌ها و به شکل مورب آن را از وسط دنده‌شان رد می‌کرد، من هم می‌توانستم برخورد لبه اره را با استخوان‌های دنده و ترقوه حس کنم! بعدش هم خیلی دقیق جزئیات دل و روده‌ی بیرون ریخته‌ی زامبیِ نگون‌بخت را نشان می‌داد؛ طوری که فکر کنم پسرعمویم آناتومی بدن را هم خوب یاد گرفته باشد!

حتی لازم نیست به این فکر کنی که محیط کاربری بازی را از شدت خون و خونریزی به گند کشیده‌ای؛ چون این یک بازی ویدئویی ست و در واقعیت اتفاقی نیفتاده(این خونریزی‌ها انقدر برای پسرعمو عادی بود که به خون می‌گفت دواگلی)! صدرحمت به قاتل‌های واقعی که باید کمی فسفر برای پاک کردن آثار جنایت می‌سوزاندند، قاتل‌های گیمر نیازی به این لوس‌بازی‌ها ندارند چون قبلا طراح بازی با نوشتن چند کد، کاری کرده که آثار قتل و جنازه مقتول خیلی زود محو بشوند!

تو حق داری بدون این که به مکافات فکر کنی، دست به جنایت بزنی و امتیاز هم بگیری! تو حق داری از شنیدن جیغ آدم‌هایی که می‌کشی لذت ببری. تو حق داری به هرکس که به سمتت می‌آید شلیک کنی، با زجر بکشی‌شان جگرت با مُردنشان خنک شود! هیچ اشکالی هم ندارد، چون این یک بازی ویدئویی ست و واقعی نیست!

حجم خشونتی که من توی دوساعت با آن مواجه شدم به حدی بود که بعدش تلوتلو می‌خوردم و حالت تهوع داشتم. احساس می‌کردم روحم کثیف و چسبناک شده. دلم می‌خواست روحم را بیندازم توی تشت آب و یک قوطی پودر لباسشویی رویش خالی کنم و انقدر بهش چنگ بزنم که تمام خونی که روی آن پاشیده پاک شود. دائم با خودم فکر می‌کردم آخر این فضاسازی وحشیانه و ترسناک از کدام مغز سالمی می‌تواند دربیاید؟ اصلا طراح بازی آدم بوده؟ بعید است. یک آدم نمی‌تواند انقدر خلاقانه و بیمارگونه تخیل کند و تخیلاتش را به خورد دیگران بدهد. انگار کار خود خود شیطان است!

من با دوساعت به این حال افتادم، ولی وقتی به این فکر کردم که پسرعموی شانزده ساله، تمام تابستانش و بیشتر عمرش را پای گیم می‌گذراند، و وقتی به این فکر کردم که او فقط یکی از صدها نوجوان گیمر در این کشور است، دنیا روی سرم آوار شد. این‌همه نوجوان دارند بدون این که بفهمند در کلاس‌های آدم‌کشی حرفه‌ای شرکت می‌کنند و یاد می‌گیرند که جان آدم‌ها چیز خیلی مهمی نیست و کشتن کار خیلی بدی نیست و اتفاقا لذت‌بخش هم هست، مخصوصا اگر سرصبر زجرکشش کنی، و حتی لازم نیست وقتی یکی را کشتی، برگردی و به جنازه‌اش نگاهی بیندازی. به جهنم!

پدرم تعریف می‌کردند که ده سال قبل از شروع جنگ خلیج فارس، امریکایی‌ها یک بازی ساخته بودند که در آن تو باید به عراقی‌هایی که صدای تکبیر و صلواتشان بلند است حمله کنی و محیط بازی هم سکوهای نفتی عراق است. پسربچه‌های ده، دوازده‌ساله‌ی امریکایی از کودکی عملیات در عراق را تمرین کردند و بعدها تبدیل شدند به سربازان جوانی که واقعا در عراق عملیات انجام می‌دادند و واقعا عراقی می‌کشتند. می‌کشتند، مثل پشه. انگار واقعا عراقی‌ها کاراکترهای بازی بودند نه آدم و انگار که واقعا کشتنشان چیز خاصی نبود جز یک تفریح سالم و خنده‌دار!

همانطور که می‌بینید سرباز امریکایی سرخوش از تفریح سالمش و تکه پاره کردن یک آدم، با جنازه متلاشی او عکس یادگاری گرفته.
همانطور که می‌بینید سرباز امریکایی سرخوش از تفریح سالمش و تکه پاره کردن یک آدم، با جنازه متلاشی او عکس یادگاری گرفته.


تا مدت‌ها بعد از حوادث سال گذشته، برای من سوال بود که این حجم از توحشی که در صحنه قتل روح‌الله عجمیان و آرمان علی‌وردی و سایر شهدای امنیت شاهدش بودیم، از کجا آمده؟ بیشتر معترضان جوان بودند، دهه هشتادی و نیمه دوم دهه هفتاد. کسانی بودند که اگر یک روز قبل از قتل می‌دیدمشان، نمی‌توانستم باور کنم که بتوانند یک سوسک را بکشند، چه رسد به یک انسان. خودشان هم فکرش را نمی‌کردند. آن خشونت مهارناشدنی ناگهان از کجا بیرون زد که آرمان علی‌وردی را به قتل صبر شهید کردند؟ آن هم درحالی که این کارشان نه جنبه دفاعی داشت نه جنبه اعتراضی و نه هیچ‌چیز، نه آرمان مسلح بود و زورش به آن‌ها می‌رسید و نه با کشتن آرمان چیزی ثابت می‌شد. انگار فقط می‌خواستند ضربه‌ای بزنند و امتیاز بگیرند! یک نفرشان می‌گفت وقتی دیده هرکسی با هرچیزی که دستش است به آرمان حمله کرده، کیفش را گشته و بالاخره یک ناخن‌گیر پیدا کرده و قسمتی از پوست آرمان را آرام‌آرام کنده تا امتیاز این مرحله را از دست ندهد!

البته این قضاوت کاملی نیست. من نمی‌دانم آن‌ها گیمر بوده‌اند یا نه که بتوانم بگویم این اثر آن خشونتِ ظاهرا مجازیِ بازی‌های ویدئویی ست. علت آن خشونت می‌تواند مواد مخدر و هیستری جمعی و چیزهای دیگر هم باشد و هست؛ ولی واقعیت این است که الان از پسرعموی شانزده‌ساله‌ام می‌ترسم، و از همه کسانی که مثل او در جهان گیم غرق شده‌اند. ما روح‌های پاکشان را به ناپاک‌ترین دست‌ها و مغزها سپرده‌ایم تا از یک نوجوان، یک قاتل بسازند و به او یاد بدهند که اگر عصبانی شدی، به هر دلیل درست یا غلطی، حق داری بزنی کسی که روی اعصابت راه می‌رود را تکه‌پاره کنی. حواسمان به پیامدهای بازی‌های ویدئویی در دنیای واقعی نیست، به این که بسیاری از قتل‌ها توسط اعضای خانواده و بدون برنامه‌ریزی قبلی رخ می‌دهند، دراثر یک خشم آنی.

حواسمان نیست که اگر کشتن برای یک نفر عادی شد و قبح قتل ریخت، آن آدم دیگر آدم نمی‌شود. وقتی دل آدم سنگ بشود، مشاعر انسانی‌اش از کار می‌افتند و دیگر دلش برای مظلوم نمی‌سوزد. دیگر به چیزی جز لذت و امیال خودش اهمیت نمی‌دهد. دیگر خشمش به موقع و برای دفاع از حق برانگیخته نمی‌شود.

پسرعموی من واقعا پسر مهربانی ست، حتی دل‌نازک است و کمی ترسو. وقتی خارج از دنیای گیم با او تعامل می‌کنم این را می‌فهمم که او واقعا خیلی معصوم‌تر از آن است که یک قاتل باشد؛ ولی وقتی پای گیم می‌نشیند یک آدم دیگر می‌شود. یکی که اگر تیر نامحدود گیرش بیاید، خوشش می‌آید بعد از کشتن زامبی‌ها برگردد و الکی بهشان تیر بزند، یا از کندن سر هیولاها و پاشیدن خونشان به بیرون کیف می‌کند. همین آدم از سوسک می‌ترسد و جیغ می‌کشد. انگار که اثر گیم، این است که تو را در جهان غیرواقعی شجاع و قوی می‌کند و در جهان واقعی ترسو و ضعیف. چنین آدم‌هایی عالی‌اند برای تن دادن به ظلم و اطاعت از آن. چون بجز نیازهای حیاتی شان هیچ چیزی برایشان مهم نیست، و از مردن هم می‌ترسند؛ پس با کمی تهدید دست به هر جنایتی می‌زنند. یا اگر یک درصد جانشان را درخطر ببینند، به خشن‌ترین و تکانشی‌ترین شکل ممکن سعی در دفع خطر دارند.

همه این‌ها را گفتم که بگویم، لطفا روح‌های معصوم را از این لجنزار بیرون بکشید و بگذارید آدم‌ها آدم بمانند...

دهه هشتادینوجوانگیمآزادیاعتراض
نویسنده، کارشناس جامعه‌شناسی، مدرس سواد رسانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید