فضایی را که به نظر مناسب میآید برای دوره تابستان ترسیم میکنم. بعد اگر لازم شد و جالب بود در ارسالهای بعدی در مورد چگونگی جو کنونی دوره تابستان المپیاد کامپیوتر صحبت میکنیم. سعی میکنم این تصویر را در غالب داستان توصیف کنم تا بیشتر رابطه برقرار کند.
آقای اکس خیلی انسان اجتماعیای بود. خیلی از اینکه دوستهایش روحیه داشته باشند لذت میبرد. خیلی سعی میکرد با دوستانش رفاقت کند، اعم از اینکه بهشان کمک کند، به هیچ وجه نگذارد دوستانش از او دلگیر شوند، هیچ چیزی را بر دوستیشان ترجیح ندهد. کاری نکند که دوستانش ناراحت شوند. مدام باعث خوشحالیشان شود.
مثلا خیلی سعی میکرد فوتبال بازی کند. چون روحیهی شاد و دوستانه ولی در حال حرکتی را در دوستانش ایجاد میکرد. یا مثلا هیچ وقت تنهایی غذا نمیخورد، یا وقتی میرفتند بیرون غذا بخورند، سعی میکرد همه مثل هم غذا سفارش بدهند. به همین منظور معمولا خوارکی خاصی با خود نمیآورد، چون ممکن بود که بقیه نداشته باشند، یا به همه نرسد.
این آقای اکس یک موقعی بر حسب تصادف (یا چیزهای دیگر)، در مرحلهی دوم المپیاد کامپیوتر تایید شد و به دوره تابستان راه پیدا کرد. در دوره هم همین رفتار را پیش گرفت.
ولی در دوره همه چیز مهیا بود. لازم نبود زحمت زیادی بکشد. دوستانش جمع بودند. در فضایی که تمام فضا با جهت علمی به سمت خاصی در حرکت بود، قرار داشت. تمام دوستانش به شدت و با تمام توان به سمتی خاص حرکت میکردند. این کار را بسیار راحت کرده بود. هیچ کس هیچ دغدغهای نداشت به جز تفریح و کار علمی که برای همه لذت بخش بود. حرکت علمیای که به منزلهی بهترین راهی بود که بتوان لذت برد. فضا کاملا آماده بود که صبحها، شبها در راه با دوستان جدید آشنا شود ولی در غالب یک محیط کاملا علمی و با بازده بالا.
در این شرایط بهترین کاری که میتوانست بکند رشد خود و دوستان بود. دلش نمیآمد مسالهی زیبایی را که از فلانی شنیده به بهمانی نگوید، اگر چه خیلی کم پیش میآمد که مسالهای در جمع تمام دوستان مطرح نشود. وقتی یک نفر خسته بود، چرا بروند برنامه بنویسند؟! میرفتند و تفریح میکردند. وقتی یک نفر ضعیفتر بود، همه کمک میکردند که وضعیتش بهتر شود.
تمام این دوران برای آقای اکس در دو واژه خلاصه میشد، حرکت علمی و رفاقت. در کمال لذت به کاری که آرزویش را میکرد و در بهترین شرایط میپرداخت.
نظرها:
? حسین
جناب «المپیادی صفرم» این فضایی که شما تصویر کردید، فضای جالبیه؛ یعنی به نظرم خوبه که تو همه زندگی آدمها وجود داشته باشد، و نه تنها در المپیاد.
آدم اگه بخواهد توی دوره این قدر برای دوستاش فداکاری (!) کنه، باید این قابلیت رو از قبل از دوره داشته باشد.
این همدلی یا رفاقت (به قول شما) قطعا باعث افزایش بازده کار هم میشه. منتها به یک سری موجود فعال و پر جنب و جوش نیاز داره، که بدونند میخواهند چه کار کنند. یعنی برای خودشون یه هدفی داشته باشند که اونها رو به این سمت سوق بده.
یازدهم مرداد ماه ۱۳۸۵
? محمد هادی فروغمند اعرابی
شاید به عنوان آرزو چیز خوبی باشه. ولی مگر امکان داره همچنین افرادی اون هم با تعداد بالا در دوره پیدا بشوند؟
هجدهم مرداد ماه ۱۳۸۵
? مصطفی مهدیه
ظاهرا می خواستید در مورد جو فعلی المپیاد هم بنویسید...؟
بیست و ششم شهریور ماه ۱۳۸۵