من خیلی به بارهای معناییِ رایج اعتقاد و علاقه ندارم. منظورم از بار معنایی،آن رشته از معنا است که از شنیدن یک کلمه سریع در ذهن آدمی نقش می بندد . به نظرم با این سبک لغت ها و درکل هر چیزی را به تماشا نشستن، بعضا هیچ سنخیتی با واقعیتِ لایه های جامعه و زندگی و زبانِ ما ندارد. اصلا من فکر میکنم این ژست هایی که ما میگیریم که خوبیم و کارهای بدِ خود را، توجیه می کنیم نه ناشی از دو روییِ ما که بخش قابل توجهی از آن ها به خاطر کلی و از دور ندیدن و فکر نکردن روی مفاهیم ذهنی و اعمالمان است.
قناعتِ به درکِ صوری از مفاهیم، فاصله بین حرف وعمل یا فکر و عمل را بسیار زیاد میکند.
این نوشته پاسخ خودم به این سوال است که از اطرافیانم پرسیدم، هوس چیست؟ نکات بسیار جدید و جالبی در پاسخهای اندکی که دریافت کردم بود.
عمیق ترین پاسخ اما این بود که اگر بتوانم امانت دار خوبی از حرف دوستم باشم، میگفت:
جدای از آن فضای منفی ای که لغتِ هوس تو ذهن همه ما ایجاد میکند ، هوس، نوعی عصیان علیه عقلانیتِ حاکم ( کارها و تصمیم ها و در کل شیوه تفکری که توی هر دوره عقلانی تلقی و بعضا حتی پرستیده می شوند ) است. کارهایی که شاید به ظاهر و حتی به باطن، خیلی همراه با عقلِ محاسبه گر( وکه در گفتمان وبر، کُنِش های عقلانی بر پایه هدف نامیده میشوند) نباشد و حتی در جبهه ای تماما مخالف دسته بندی شود اما در واقع ما با انجام اون کُنِش ها و انتخاب ها، خود را از بند هایی که این باید و نباید ها، این بهتر و بدتر ها و این سود وزیان ها بر آزادیِ خودمان روا داشته اند می رهانیم. با بها دادن به هوس هامان از زندگی ربات وار و ماشین گونه ی به ظاهر خوب و معقول خارج می شویم و در نهایت می رسیم به چیزی و زندگی ای که حقیقتا برای ماست و ما برای آنیم . حتی شاید بعد از رسیدن به آن نقطه، هنوزهم از طرف جامعه معقول تلقی نشود، اما آنجاست که ما بیش ازاینکه برده ای باشیم در اسارتِ عقلانیتِ حاکم، انسانی هستیم، انسان تر و در این فضا خوشحالی حقیقی که هیچ وابستگی به دارایی و شرایطمان ندارد، و فقط و فقط به خاطر بیشتر خود بودنمان است را در آغوش میکشیم.
اما من برخلافِ دوستم، در نوشته ام درکی جدید و متفاوت از مفهوم هوس ارائه نخواهم داد، آنچه در این نوشتار هدف من است، گسترده تر کردن فضای معنایی که این لغت میتواند پر کند و یادآوریِ ارزشِ بازاندیشیِ مفاهیمی که سالهاست حتمی تلقی کرده ایم است.
از زمانی که مفهوم دموکراسی و حقوق بشر واردِ لغت نامه ی زندگیمان شده است، این مفاهیم نه تنها حکومت ها را موظف به حرکت در مسیر این اهداف میکنند، بلکه ما انسان ها را هم دعوت به مشارکت و فعالیت هرچه بیشتر در جامعه و در رسیدن به جامعه آرمانی میکنند. در واقع فراتر از دعوت، وظیفه وتعهدیست که ما در برابرِ ادعای حقوق بشر و امثالهم در حیاتِ اجتماعیمان داریم.
به نظر نمی آید که جایی حتی در گوشه کنارهای تاریخ ظلم ستیزی تقبیه شده باشد، آری درست آن است که همواره در طول حیات مدنیِ ما انسان ها، ظلم ستیزی و مجموعا مطالبه گری های اجتماعی، گوهری بودست که انسان و جامعه را در پله های بالاتری از از جوامع و انسان های به اصطلاح بی رگ قرار می داده.
یکی از ساده ترین نمودهای این ارزشی که برای ظلم ستیزی و مطالبه گری های اجتماعی قائلیم در صفتهایی است که به نهضت های هرچند کوچک و بی ثمرِاجتماعی در طول تاریخ میدهیم. لغتِ رشادت را احتمالا اولین و آخرین بار در تفسیر و تحسین نهضت های اجتماعی سر کلاس یا در کتاب های تاریخی خواندیم و تنها موارد استفاده ما از این لغت ارزشمند هم محدود به امتحانات میان ترم و پایان ترمِ درسِ تاریخ، در دوران مدرسه و دانشگاه میشود البته اگر که امتحان چهارگزینه ای نبوده باشد!
وقتی امروز از نهضت های اجتماعی این چنین یاد میکنیم، مسلما در پس زمینه ای فکری ما، نقش هایی که میتوانیم و در واقع باید در جهت بهبودِ جامعه ایفا کنیم، جایگاه ویژه ای خواهند یافت.
اما چه میشود که ما گرچه در جهانِ ذهنمان، ارزشی والا برای مطالبه گری ها و نهضت های اجتماعی قائلیم، اما پرداختن به این گونه فعالیت ها جایی در برنامه زندگیمان ندارد؟
به نظر من اصلی ترین مسئله در اینجا هزینه است. هزینه های مطالبه گری های اجتماعی واقعا قابل توجه هستند، نه صرفا آن دسته از هزینه هایی که از طرف حکومت ها بر معترضان اعمال میشود، آنها که جای خود را دارند اما معمولا آنها مانع این نهضت ها نیستند، که در طول تاریخ، خودکامگی های حکومت ها با نهضت های مردمی از بین رفته اند، اگر انسانی واقعا دل در گرو اجتماع و پیشرفتِ حیات مدنی خویش داشته باشد، این هزینه ها به چشم او نخواهند آمد. هزینه ای که به نظر بنده نقش مهمتری را بازی میکند، آن چیزیست که استادِ سخن آنرا خوابِ نوشینِ بامدادِ رحیل میخواند.
اصلی ترین ویژگی علوم طبیعی آن است که این علوم حاوی قانون هایی اند که در تمامی سطوح رعایت میشوند و تمامِ مناسبات طبیعی از سطوحِ زیر سلولی گرفته تا مناسبات بین گونه ای حول محور آن قوانینِ عمومی میگردند و هر ویژگی و رفتاری در طبیعت برای بودن و ماندن باید آن قوانینِ عمومی را رعایت کند.
اما زندگی انسانی گرچه وابستگی های زیادی به جهان طبیعی دارد، تمامِ زمینه انسان را طبیعت نپوشانده. فکر میکنم یکی از قوانینِ اضافی زندگی انسان، اصلِ تنبلی است. هر ویژگی برای آنکه در جهانِ اجتماعیِ بشر بماند و یا بوجود بیاید باید این اصل با بپذیرد و بدان عمل کند. چه بهتر که در این آتشِ تنبلی هم بدمد!
همین هزینه ی گذر از اصلِ تنبلی، مانع اصلی در جلوگیری از نقش آفرینی های اجتماعی ما هستند. پیگیری و درکِ معضلات جامعه، ریشه یابی این مسائل، و ارائه راه حل هایی برای گذر از بحران ها و معضلات اجتماعی، هیچ کدام موازیِ اصلِ تنبلی نیستند.
اینها انسانی که هنوز تماما تبدیل به رباتِ زنده نشده را میان منگنه ای میگذارند. انسانِ منگنه شده میانِ فشارِ عذابِ وجدانِ از بی رَگیِ اجتماعی و تنبلیِ انسان.
اما ایده ای از طرف متولّیانِ تکنولوژی روانه زندگی ما شد که ما را از این منگنه رها میکرد. رسانه های ارتباط جمعی که هنوز در سالهای ابتدایی ورود به زندگی ما هستند نقش سوزن کش رو بر عهده گرفتند و به بهترین نحو هم از پس آن بر آمدند، خیلی مطمئن نیستم که مخترعین این رسانه ها از همان اول چنین نقشی را برای اختراعشان در نظر گرفتند اما به هر حال این نقشی است که امروز در زندگیِ ما بر عهده دارند.
گرچه شوقِ ارتباط همیشه در وجود آدمی بوده اما فکر میکنم جایی که امروز این رسانه ها در زندگی ما باز کردند فراتر از یک شوق باشد.
نه صلاحیت پرداختن به تمامی تغییراتی که این رسانه ها در زندگی ما ایجاد کردند را دارم و نه طول متن اجازه پرانتزی به این بزرگی را به من خواهد داد، پس فقط به یکی از این تغییرات که در دایره موضوعِ من است بسنده میکنم.
در بالا به طور بسیار کلی، به مراحلِ حلِ معضلاتِ اجتماعی اشاره کردم، همه این مراحل را رسانه های ارتباط جمعی برای ما انجام میدهند، از طرفی فضای فوق العاده ایده آلی در مرحله نهایی، یعنی عملیاتی کردن نظریاتمان به ما ارائه میدهند. از آنجا که بر خلاف رسانه های نسل های قبل، که هر گفتمانی امکان و فضای ورود به آن و استفاده از توانِ اثر گذاری آن را نداشت، این رسانه ها به شدت دموکرات عمل میکنند و امکان استفاده حتی برای تولید محتوی هم به همه افراد میدهند، همین ویژگی باعث شده که این فضا بتواند پاسخگوی تمام سلیقه ها باشد.
اما چگونه روندِ نقش آفرینی اجتماعی ما را تسهیل میکنند؟ با توجه به سلیقه ما، مشکلات اجتماعی را به ما گوشزد میکنند، توسط تحلیل گرانِ کاربلد (بخوانید بیکار) مشکلات را تحلیل و بررسی کنند و همچنین راه حلِ گذر از این مشکلات را هم به ما بدهند. عده ای جان بر کفِ دستهاشان گرفته و برای آنکه تنها رنج ما در این مسیرِ پر رنج بالا پایین کردنِ انگشتمان باشد، بی هیچ چشم داشتی، این کارها را برایمان انجام میدهند.
زرق و برقی هم که به زِرت و پِرت هایشان میدهند، آن بخش از هزینه های مالی و جانی را هم برای کله داغ هایی مثل من بی ارزش جلوه میدهد و ...
اما خیلی از مردمِ جهان از نعمتِ آفتابِ تیز محرومند و در طول سال کمتر پیش میاید که کله هایشان داغ باشد، این رسانه برای این دسته از مردم هم پیشنهادی دارند.
در موازات آموختن از زرت و پرت های این رسانه های مخلص میتوانیم در همان بستر، شروع به انتشارِ آموخته هایمان کنیم، اگر به حافظه و قدرت یادگیری خود شک داریم یا طبعی برای تغییر نداریم میتوانیم عین همان خزعبلات را با یا بی ذکرِ منبع نشخوار کنیم، یا اگر به تواناییِ خود ایمان داریم، تغیراتی اندک ایجاد کنیم و این گونه در آگاه کردنِ (بخوانید تنبل کردنِ) هرچه بیشتر اطرافیانمان سهیم باشیم.
شاهکار است! هم به عذابِ واجدانِ ناشی از بی تحرکیِ اجتماعیمان پاسخ میدهیم و هم با تمام توان پایبندِ به اصل تنبلی می مانیم.
شنوندگان این فریاد های کرکننده ی اجتماعیمان هم با تایید هایشان نقشی غیر قابل انکار در تثبیتِ این توهم دارند.(احتمالا تایید کردنشان هم به دلیل است که این تایید ها برایشان هزینه ای ندارد!) هر بار که چَکُشِ تاییدشان بر میخِ هوس های اجتماعیِ مان میخورد، هوس باز تر میشویم.
هوس هایی که در پشتِ ظاهرِ دلگرمکننده خود، خیانتِ بزرگی نهفته دارند، خیانتی به نوع بشر و تاریخ و آینده اش.
* امّا مگر یک فرض برای صحیح بودنش نباید نتایج مفروضِ خود را به همراه بیاورد؟ اگر اینقدر فعالیت های اجتماعی در نظر ما گوهرند پس چرا ما ناگهان چشم از گوهرهای دنیا بسته ایم؟ مسئله ای که اینجا باید عرض کنم و البته در پرانتز از متن اصلیم قرار میگیرد، درسی است که غیر مستقیم از نظریه پردازانِ کلاسیک جامعه شناسی آموخته ام. برای راستی آزمایی فرض هایمان در علوم طبیعی، درست یا نادرست بودن فرض، به نتایج آزمایش هایمان بستگی دارد. در مراحل اولیه تکوین جامعه شناسی، پایه گزاران این علم، شاید چون در تب و تاب پیشرفتِ چشمگیرِ علوم طبیعی بودند روشی که برای این علم ارائه دادند هم پیرو روش علمی ای بود که در علوم طبیعی مورد استفاده قرارا میگرفت، تک مولفه یا نهایتا چند مولفه پنداریِ پدیده های اجتماعی. پیگیریِ همین شیوه، گرچه نظریات آنها را از واقعیت دور میکرد اما در حکمِ آزمون و خطا بود برای ما. آزمون و خطایی که به ما آموخت، در شکلگیری پدیده های اجتماعی و فرهنگی، مولفه هایی بسیار بیشتر از پدیده های طبیعی درگیرند، اما زیاد بودن مولفه ها،تمامِ بارِ سختیِ مطالعه پدیده های اجتماعی و فرهنگی را بر دوش نداشت، ناشناس بودن این مولفه های برای ما، عامل اصلیِ پیچیدگی های این علم است.