ویرگول
ورودثبت نام
فورزا :)
فورزا :)
خواندن ۸ دقیقه·۴ سال پیش

انسان من کیست؟(غرور)

غرور مانند بسیاری از مفاهیم دیگر در جریان زندگی مصادیق گسترده ای دارد، شاید نزدیک ترین مصداق آن برایمان در زندگی و رفتار های فردیست، که البته طبیعیست چون صرف نظر از آنچه با چه دیدی به جهان و جهانیان مینگریم ما را گریزی از فرد بودنمان نیست.

علاقه ای به تکرار مکررات و توضیح واضحات ندارم و در این مصداق از مفهوم غرور به این بسنده می کنم که شاید اصلی ترین آورده ی دید این چنینی ما و شنیدن تعاریف غرور در این حوزه از زبان دیگران، یادآوری این نکته باشد که مرز خوب و بد در نگاه افراد مختلف یکسان نیست و در بسیاری از موارد حتی از یک رفتار یکسان تلقی هایی کاملا متفاوت شکل می گیرد و این می تواند موید این نکته باشد که یک عمل و رفتار را صرف شکل گرفتنش نمی توان و اصلا نباید قضاوت این چنینی کرد.

اما دستت را در دست من بگذار و بیا کمی از جهان فردی دور شویم، بگذار ببینیم که غرور از نمای دور برایمان چه جلوه ای دارد.

مسیر زندگی من موازی شناخت طبیعت است، جذابیت این مسیر برایم این است که در حال شناخت و مطالعه پدیده هایی هستم که حیاتم وابسته به رخ داد آن پدیده هاست و در عین حال نقش آفرینی آنها در حیاتم معطوف به این نیست که آنها را بدانم، بیست و اندی سال است که در حیاط سرسبز حیات می چرخم بی آنکه عوامل حیاتم را بدانم!

اینجا را ببین، اصلا در جهان ما چه بسیار آدم هایی که عمرشان را صرف شناخت پدیده هایی در طبیعت کرده اند که عمر آن پدیده ها چه بسا از عمر گونه انسان در طبیعت بیشتر باشد!

این مسائل پیش پا افتاده و ساده برایم نشانه های بزرگیست از ناچیز بودنم در این جهان.

ادعای فوق نیازی به اثبات ندارد، خوشحالیم که از جهانمان چه بسیار چیز ها که میدانیم اما چه کسی میتواند بگوید که چقدر از جهانمان را میدانیم و چقدرش را نمیدانیم؟برایم فقط ندانستن پاسخ این سوال، نادانسته ایست به پهنای کائنات چه برسد به سایر نادانسته هامان.

علی رغم این که وقتی یک پدیده ی طبیعی را از نزدیک و با دید جزئی می نگرم حیرتش آتش بر تمام جانم می زند اما در زندگیم بی هیچ حیرتی منتظر رخ دادنش هستم، البته اگر منتظرش باشم برایم قابل تحمل تر است چه بسیار پدیده هایی که اتفاق افتادنشان بودن مرا باعث است و من آن قدر مغرورانه مشغول زیستن خودم هستم که حتی انتظاری برای رخ دادن آنها هم نمی کشم و اصلا نمی توانم رخ دادن و اهمیتشان را به یاد بسپارم!

آن حیرت در نگاه جزئی به پدیده ها را فراموشیم در پشت هیکل درشتش از چشم ذهنم قایم می کند.

با حیرت شب به خواب می روم و فردایش زمانی که فرمان بیدار باش بدنم صادر می شود، فراموشی به جای همان حیرت به جا مانده از سفره شام دیشب ذهنم، غذایی دیگری آماده کرده. اگر سایر بخش های ذهنم نسبت به این اتفاق اعتصاب کنند شاید به اینکه برای صبحانه یاد حیرت زدگی دیشب آماده کند راضی شود اما هرگز وظیفه شناسی اش اجازه نمی دهد که صبح، حیرت مانده دیشب را باز بیاورد سر سفره.

این کار را برای خودم می کند و گرنه احتمالا خوشحال خواهد شد که او هم شبی همراه من به خواب رود و در تمام شب در جنب و جوش تدارک غذای فردا نباشد!

آخر اگر همیشه خوراکمان حیرت باشد و ناچیزی خودمان، غرور بدنمان می افتد پایین.

همین که در عمرمان ساعتی حیرت زده شدیم برای کل زندگیمان کافیست!

در انسانی که برایش بیش از خود فکر کردن، ور رفتن با افکار دیگران و ادعای فکر کردن کلاس دارد و مهم است، در این جهانی که برای بهتر و بیشتر بودنم در کنار کسانی که دوستشان دارم باید دور فکرم سیم خاردار بکشم که مبادا از مرز های اندیشه که اطرافیانم آن ها را بنا نهاده اند، فرار کند و جای دیگری را برای شکل گرفتن و بلوغش انتخاب کند، همین چند ساعت، همین چند دقیقه، همین چند ثانیه حیرت در عمر چندین ساله من هم قیافه متفکر به من می دهد و هم از عذاب وجدان بی فکر زیستن من را می رهاند و هم قوت قلبی است برای این که من دیگر در جهانی متفاوت ازسایرین که همه در قیاس من عادی اند، سیر میکنم و نگاه عمیق تری به خود و جهان اطرافمان دارم نسبت به سایر مردم. خب اگر برای فکرم سخت بگیرم و او را در مرز اندیشه اطرافیانم زندانی کنم چه بسا همان اندیشه ها را این بار به زبان خودم برای آنها بگویم و این سبب شود که برای فکرم که هم سو با اطرافیانم است تحسین شوم و این خود باز علتی شود برای بزرگ تر شدن غرورم که کم کم جایی در ذهنم برای آگاهی نادان بودنم باقی نمیگذارد.

از اینها که بگذریم، بدون غرور چگونه از دست کسی یا اتفاقی ناراحت شوم؟چگونه پیشرفت کنم؟چگونه به اتفاقات بی خود اطرافم حساس باشم؟باید مسائل را تحلیل کنم آخر خیلی من روی اتفاقات اطرافم موثرم.

کلا انسان ها خیلی روی جهان اثر دارند البته جهانی ساخته فکر خودشان که خوشبختانه اصلا در قیاس مقیاس با جهان حقیقی و حقیقت در نمی آید! و گرنه اگر دستمان به حقیقت میرسید معلوم نبود که چه بلایی به سرش می آوردیم. همین ادعای حقیقت و حتی ادعای حقیقت طلبی برایمان کم دردسر درست نکرده.

باید دست فراموشی را هم ببوسم با این وظیفه شناسی اش. همیشه وظیفه شناس ها برایم قابل احترام بوده اند!

بیا با هم روی این فکر کنیم که جهان در تمام سطوحش مجموعه ای از قوانین فیزیکیست.

مثلا قوانین ترمودینامیک در تمامی سطوح حیات زمینی رعایت می شود.حیرت آن جاست که رعایت این قوانین نه نتیجه قانون مدار بودن تنها موجود آگاه از وجودش روی زمین و نه حتی نتیجه قانون مدار بودن سایر موجودات که به احتمال زیاد از وجود خود آگاه نیستند، این قوانین را عناصری رعایت می کنند که حتی در مجموعه موجودات هم طبقه بندی نمی شوند!

اگر فکر می کنی به اندازه کافی حیرت زده شدی برو بخواب که دیر وقت است و






فردا منتظر باش تا نتیجه وظیفه شناسی فراموشی را ببینی.

به نظرم غرور ماحصل دعوائی ذهنیست که می تواند تمام جهان بینی ما را تحت تاثیر قرار دهد.

دعوایی که در نگاه ما ناجوانمردانه به نظر می رسد. بین فراموشی سنگین وزن و حیرت سبک وزن.

باز هم بسی جای شکر باقیست که حقیقت با پادرمیانی اش اجازه نمی دهد این دعوا تا آن حد ناجوانمردانه باشد که مرگ عاقبت بازنده باشد.

و هر از چند گاهی در زندگیمان زیر پر و بال زخمی حیرتمان می گیریم و سر حالش می آوریم و او هم به شکرانه این جوانمردیمان خطر فرار از زندانی که زندان بانش فراموشی است را به جان می خرد و ما را به خود و حقیقت نزدیک تر می کند.

غرور هم مثل تمام ویژگی هایمان آورده هایی برایمان داشته، شاید همین که انتخاب کنیم و فکرمان را از دست مرز های فکری اطرافمان نجات دهیم فقط با کمک غرور میسر شود، شاید در کل اندیشیدن، خود غلبه غرور ماست بر هر اندیشه ای که حاصل باروری ذهن ما نیست.

به نظر تو اگر انسان از بغل غرور بگریزد و در دامان هیچ بودنش پنهان شود جهانش چه شکلی خواهد شد؟

دیگر چه چیزی جز مرگ بر انسان اثر میگذارد؟ انسانی که بداند در مقیاس کائنات هیچ نیست نه چیزی او را می ترساند و نه ناراحت میکند. شاید دیگر خوشحال هم نشود، اما نه به این دلیل که جهان حقیقت و اتفاقاتش را دوست ندارد بلکه به این دلیل که در آغوش بزرگترین خوشحالی است...آزادی از توهم بزرگی!

انسان من کیست؟
جوانی 22ساله و فرزند کویر، دانش آموخته بیوتکنولوژی و البته شیفته جامعه شناسی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید