فورزا :)
فورزا :)
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

دنیای مدرن، دنیای مدرن که میگن اینه؟

نه قراره بحث کنم و نه قراره فلسفه ببافم، اگه قرار باشه فردا بیام متنمو بخونم احتمالا باهاش مخالفت میکنم اما میخوام بنویسمش که یادم نره حس و حال این روزامو.

این روزا وقتی به زندگی خودم و اون بخشی از زندگی بقیه که تو معرض دید من هست نگاه میکنم و فکر میکنم، میبینم همه ما داریم هویت زیستنمون رو وابسته به جهت گیری ها و انتخاب هایمون میبینیم

انگار جهان امروز سراپا منتظره تا ببینه ما توی مسائل روز (یا اگه یخورده اهل دل باشیم توی مسائل تاریخی) چه جهت گیری هایی میکنیم!

باید طرف یکی رو بگیری، هابیلی یا قابیلی؟
باید طرف یکی رو بگیری، هابیلی یا قابیلی؟

دنیای الان چه به لحاظ جمعیتی و چه به لحاظ پیشرفت توی صنایع ارتباطات یک ظرفیت عظیمی برای تولید و پخش اتفاقات جدید داره، خوشایند و البته بیشترش هم ناخوشایند!

حالا هر اتفاقی که میوفته ما باید موضع خودمونو در قبالش مشخص کنیم، یعنی انگار وظیفمونه و اگه اینکار نکنیم از چشم کائنات میوفتیم به غیر از این یه وظیفه خطیر دیگه هم داریم که همه کسایی رو که میشناسیم رو از اون اتفاق با خبر کنیم که مبادا اونا هم وقت این تکلیفشون بگذره، آخه مثل نماز روزه هم نیست که بشه قضا کرد، باید سریع انتخاب کنی وگرنه خیلی از قافله عقبی!

باید مشخص کنی که طرف کدومو میگیری، باید تصمیم بگیری که بخندی یا گریه کنی، بشنوی یا نشنوی(این خیلی دست خودمون نیست ولی میتونیم گوش بدیم و از اون یکی گوش بندازیم بیرون :| )، بخونی یا نخونی، بمونی یا نمونی... واقعا جهان فقط هابیل و قابیله؟

مگه منِ جوون چقدر ظرفیت دارم؟

همین مدتی که گذشت، باید انتخاب میکردم که نژادپرست باشم یا نباشم، آمار های اعلامی رو باور بکنم یا نکنم، آتش سوزی رو گردن کی بندازم و...

واسه انتخاب کردنت هم باید انتخاب کنی که چجوری انتخاب کنی، باید انتخاب کنی که مثل مردم فکر کنی یا نه، اگه جوابت نه باشه بازم باید انتخاب کنی که مثل مردم فکر نکنی که فقط مثل مردم فکر نکنی، یا مثل مردم فکر نکنی که فکر کنی!

البته شاید بتونیم این مدل زندگی رو هم انتخاب نکنی! البته که اونوقت انگار از سیاره دیگه ای اومدی، نه تو زبان و دغدغه های بقیه رو میفهمی و نه اونا تو رو میفهمن ولی آدم اگه کسی رو نداشته باشه که باهاش حرف بزنه و حرفشو بفهمه چجوری میخواد زندگی کنه؟

و دردناک تر از همه برام اینه که این انتخاب گری و عقلانی بودن دیگه شده جزئی از زندگی و جهان بینی من یعنی حتی توی کوچیکترین کارای روزمره هم باید فکر کنم و انتخاب کنم، تا سر سفره غذا! چند تا قاشق دیگه بخورم یا نخورم؟برای کوچک ترین کارام هم باید دلیل پیدا کنم تا نکنه کیفیت زندگیم رو کم کنه، اونقدر غرق در بهبود کیفیت زندگیم شدم که اصلا دیگه دارم زندگی نمیکنم، مثل اونایی که توی زندگی همه فکر و ذکرشون شده پول درآوردن، فارغ از اینکه پول رو واسه چی میخوان؟مثل اونایی که وقتی ماشین خریدن دیگه همه فکر و ذکرشون شده ماشینشون فارغ از اینکه واسه چی ماشین رو خریدن!

حسرت زیستن بدجوری روی دلم مونده! از همه برنامه هام خسته شدم، میخوام یه روز صبح پاشم برم بخونم و بنویسم و آشپزی کنم، همین...

راستی چه غذایی رو بپزم؟!!!!!!!!!!



جوانِ خستهجهانِ زشتانتخاباختیارزندگی
جوانی 22ساله و فرزند کویر، دانش آموخته بیوتکنولوژی و البته شیفته جامعه شناسی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید