فورزا :)
فورزا :)
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

زندگی چیست؟ هرچیزی با چاشنیِ ملال انگیزِ ملال


از زمانی که این رخوت گریبان زندگیم را گرفت، برایم این سوال پیش آمد که میان این همه آدم، فقط منم که غرق ملالم-آن هم در اوج جوانی و نوجوانی- یا نه این هم از همه گیری های جهانِ خاکستریِ ماست؟

اگر چه به شدت تمایل دارم کاسه هر درد و مرضی که گریبانمان را گرفته بر سر جهان مدرن بشکنم، حتی شده درد و مرضی بیافرینم تا به همه ثابت کنم که زندگی ما و ارزش هایمان همه بند است و ما وامنده از پرواز، این بار اما چنین امکان یا قصدی ندارم.

جاودانگی همیشه ملال را به همراهِ خود دارد و از آنجا که آرزو و شوقِ جاودانگی سراسرِ تاریخ بشر را پر کرده، انسان را هم گریزی از ملال نبوده است. برای آرزو کردن هر چیز باید آن را ببینیم و بفهمیم، حال چه در جهان فیزیکی، چه در تخیلاتمان. این آرزوی دیرین هم از این قاعده مستثنی نیست. تصور زندگی ای که تمامی ندارد، در ابتدا شیرین می نماید ولی شیرینی که به زهرِ ملال - آن هم از نوعِ ناتمامش- آلوده است.

گرچه این بیماری هر دوره ای مخاطبان خاصِ خود را داشته و این دوره جهش یافته، همه ما مردم عادی را هم مبتلا کرده اما قدمت درگیری انسان با ملال، به درازای تاریخِ حیاتِ انسانی است. اصلا ملالِ به این تلخی مگر کارکردی هم دارد که چسبیده به انسان و لحظه ای از او جدا نمی شود؟

برایم لذت بخش است که ساعت ها برایتان از اینکه ریشه ملال انسان در چیست بنویسم، اما این کار را به دست نوشته ای دیگر موکول می کنم، در این مقاله میخواهم پاسخی کوتاه به سوالی که در طول حیاتِ بشر امتداد یافته بدهم.

ملال چیست و چرا هست؟

اگر این ادعایم را که میگویم ملال همراه همیشگی آدمی بوده را پذیرفته باشید، مرحله بعدی در شناخت آن، پاسخ به این سوال است: چه میشود که داروی ملالِ یکی، عامل ملالِ دیگریست؟

پاسخ کوتاهِ من که کل این مقاله کوتاه را با شرح آن پر میکنم، این است: بذر ملال در همه ما نهفته است، اما در جایی است که در عین آن که همگی در حقیقتِ برخورداریِ از آن اشتراک داریم، بینِ ما مشترک نیست، در تجربه زیسته ما.

بگذارید از این ادعای خود مثالی بزنم:

تکنولوژی های ارتباطیِ جدید و شبکه های اجتماعی را در نظر بگیرید. چیزی که امروز عاملِ ملالِ من و بسیاری از هم نسلانِ من شده، وسیله گریز از ملالِ پدر و مادرم است.

منکر این واقعیت نمی شوم که در ابتدای برخوردم با این فن آوری-مانندِ امروزِ پدر و مادرم- محوِ آن شدم، اما عاملِ ملال در دراز مدت نیش خودش را میزند نه در ابتدای آشنایی، ملال همان ماریست که ما با شوق در آستینِ خود پرورانده ایم!

پاسخ من در این است که فاصله اثر پذیریِ من و پدر و مادرم را نوعِ برخورد با این مسئله پر می کند. آنها در مسیرِ زندگیِ خود، با این فن آوری های کامپیوتری و اینترنتی مواجه شده اند حال آن که اینها را من جزئی از تعریف جهانم پنداشتم.

این دریا که آنها پس از فهمِ جهانِ خشک و ملال انگیزِ خود با آن مواجه شده اند، محل تولد من است. مثلِ معماریِ خانه های شهرم که من به سبب تولد و گذرانِ عمر در آنها از دیدنشان ملول گشته ام و برای مهمان هایمان که از دیگر شهر ها می آیند جاذبه گردشگری می نماید.

در واقع بر خلافِ تصور همیشگیم احتمالا ماهی قرمزم که در تنگی در اتاقِ ملال انگیزم، محبوس است کمتر از هم نوعانش که هنوز در زیستگاهِ طبیعیِ خود زندگی میکنند، ملول است!

از وقتی به این نتیجه رسیدم، دیگر تلخی ملال برایم معنی زهر نمیدهد، آن را دارویی میبینم که محرکِ انسان در تغییر دادنِ جهانش است.



این پسر بچه که در این سنِ کمش چنین با من هم درد است، شاید تا همین چند روز پیش برایم ترحم برانگیز می نمود، به خصوص این که هیچ گاه هم سن و سالانش در نظرم وجهه و جایگاه خوبی نداشتند!

اما امروز دیگر ملالت او برایم ترحم برانگیز نیست. من از این ملال مژده ی تغییر می گیرم.

برایم یقین است که هرچه دردِ آدمی بیشتر باشد، برای درمان پی گیر تر است. و این فرزندان کوچکمان که در این سنِ کم چنین با ملال پنجه در پنجه انداخته اند، برایم نوید بخشِ تغییری هستند که خود را در انجامِ آن ناتوان میبینم.

روزی که آدم از همه این فن آوری های مادی اش ملول شود، از نوعِ فهمِ جهانش ملول شود، آن روز قدم بزرگیست در مسیرِ پُر مانعِ آزادی انسان. کاش ملال این فرشته، روزی، همه این توهمات را از بین ببرد.

ملالجاودانگیزندگیآزادیمدرنیته
جوانی 22ساله و فرزند کویر، دانش آموخته بیوتکنولوژی و البته شیفته جامعه شناسی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید