ویرگول
ورودثبت نام
همایون آزادپور
همایون آزادپور
خواندن ۹ دقیقه·۳ سال پیش

پشت دیوارها شهری است

این که درباره یک پلتفرم (مثلا دیوار) همان طور حرف بزنیم که درباره فلان آدم، یعنی قضاوت‌هایی در سطح ستایش یا نکوهش داشته باشیم نمی‌دانم تا چه اندازه درست است. اما شاید به دلایلی انتظار ما از یک پلتفرم بیش از توقعی باشد که از یک انسان داریم. مثلا رفیق ما می‌تواند اشتباه کند و با یک معذرت‌خواهی او را ببخشیم. اما برای یک نرم‌افزار موضوع پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. پشت یک پلتفرم مجموعه‌ای از آدم‌ها هستند که از میان افراد ممتاز انتخاب شده‌اند. پس رخ دادن یک اشتباه در نتیجه‌ی این خرد جمعی می‌تواند تبعات گران باری داشته باشد.


من می‌خواهم از زاویه دیگری به این موضوع بپردازم. هر پلتفرمی در جریان رشد خود معایب یا مزایایی را بروز می‌دهد، اما هدف من قضاوت و ارزیابی نیست بلکه مرور چند خاطره است. بیشترین ارتباط من با دیوار از طریق بخش املاک و اجاره بوده تا حدی که می‌توانم خود را سلطان المستاجرین بنامم. اگر بخواهم بدون اغراق بگویم بیش از ۳۰ بار در عمر ۴۰ ساله جابه جایی خانه به خانه را تجربه کرده‌ام که خیلی‌هایش به قبل از ابداع دیوار برمی‌گردد.

خانه به دوشی در شهر

دوران دانشجویی را یادم هست با یکی از دوستانم خیابان‌ها را گز می‌کردیم و از این بنگاه به آن مشاور املاک، در به درِ یک سوییت مجردی بودیم به طوری که پاهایم تاول زده بود. و مجبور شدم کفش را از پاهایم درآورده پشت آن را بخوابانم تا بتوانم راه بروم. در حوالی خرداد و آن بعدازظهرهای داغ، پس از ساعت‌ها پیاده‌روی، چهره‌مان با آن تصوری که مشاوران املاک از دانشجو داشتند خیلی متفاوت بود. بالاخره جایی را پیدا کردیم و شش ماه ماندیم تا به مکان بعدی نقل مکان کنیم.

با دیوار بعد از ازدواج آشنا شدم و به یکی از ابزارهای زندگی من و همسرم (و گاهی هم سرگرمی‌ همسرم) بدل شد. بارها از طریق آن، خانه‌ی اجاره‌ایِ جدیدمان را پیدا کردیم و برایم عجیب بود که دو سه ماه بعد از جابه‌جایی به خانه جدید که تازه از چینش وسایل فارغ شده بودیم، به طور اتفاقی چشمم به گوشی همسرم می‌افتاد و می‌دیدم که مشغول گشت و گذار در دیوار، و تماشای خانه‌های متنوع بخش املاک است. به این فکر می‌کردم همیشه امکانات و شرایط ما در حد آن چه می‌خواهیم و آرزویش را داریم نیست. و مهم‌تر آن که باید بدانی سکونتی وجود ندارد و هر جا که در آنی، موقتی است. روزی دیگر در تنها اتاق خانه‌ی تک‌خوابه‌مان در حال خواندن این بیت مولانا تصور می‌کردم این شعر است که مرا می‌خواند:

کی شود روان من ساکن؟ این چنین ساکنِ روان که منم!

راستی می‌دانید سنگین‌ترین وسیله در این جابه‌جایی های مکرر چیست؟ یخچال ساید؟ گاز فر دار؟ نه! کتاب‌ها. مستاجرانی که کتاب‌خانه‌های مملو از کتاب دارند می‌دانند چه می‌گویم. خلاصه این گونه بود که رکورد جابه‌جایی به سه منزل در سال را زدیم و این آیه قرآن دور سرم حرکت می‌کرد که

و انزلنی منزلا مبارکا و انت خیر المنزلین!

دیواری در برابر نگاه شیطنت‌آمیز واسطه‌گران

چیزی که آن سال‌ها بسیار آزارم می‌داد نگاه عجیب مشاورین املاک بود پس از آن که میزان بودجه‌مان را به زبان می‌آوردیم. در بنگاه‌های بعدی رقم بالاتری می‌گفتیم تا از این نگاه در امان بمانیم اما انگار حتی تصور ما هم به آن‌ رقمی که بایست باشد نمی‌رسید. سال بعد بودجه‌مان را به طرز قابل توجهی افزایش داده بودیم و با اعتماد به نفس بیشتری پا به بنگاه گذاشتیم اما باز هم با همان نگاه بعد از اقرار به بودجه‌ای که در اختیار داشتیم مواجه می‌شدیم. ما خبر نداشتیم میزان افزایش قیمت مسکن از میزان تلاش ما برای افزایش بودجه به آسانی سبقت می‌گرفت. به نظر می‌رسید در این دوی استقامت، من روزها دویده بودم و رقیب تازه‌نفس انگار همین الان پا به میدان گذاشته و با آرامش خیال و پوزخندی به لب، از من که در حال جان کندن برای قدم بعدی بودم سبقت می‌گرفت.

کمترین چیزی که دیوار برای ما داشت نجات‌مان از دست این نگاه‌ها بود. نگاه تمسخرآمیز واسطه‌گرانی که ما برای‌شان لقمه‌ای چرب نبودیم. اصلا در حد لقمه هم نبودیم. همین حذف واسطه‌ها، در کشور ما که دلالی و واسطه‌گری به شکل بیمارگونه‌ای به همه جا سرایت کرده و همه‌ی روابط انسانی در تبادل و تجارت را آلوده کرده بود می‌توانست اتفاق مبارکی باشد. تجربه‌ی ما نشان می‌داد وقتی مستقیما با مالک (یا همان به اصطلاح موجر) ارتباط می‌گرفتیم، کل اتفاق شکل انسانی‌تری به خود می‌گرفت. عجیب آن که غالب مالکان شبیه آن هیولایی که به واسطه‌ی رفتار دلالان در ذهن ما شکل می‌گرفتند نبودند و خیلی از آنها اصلا شبیه خود ما بودند.

اما خیلی زود همین دیوار هم توسط مشاورین املاک اشغال شد. یعنی پلتفرمی که ماهیتش بر اساس حذف واسطه‌گری شکل گرفته بود پر شد از واسطه‌ها و البته از ابتدا هم خیال خامی بود که فکر کنیم واسطه‌ها میدان را خالی می‌کنند و به ورشکستگی خود تن می‌دهند. معاش بسیاری از این افراد تنها از این راه تامین می‌شد و مجبور بودند در پلتفرم تازه، مسیری برای خویش باز کنند.

شاید سال‌های زیادی گذشت تا ما هم مالک بشویم. البته ما از آن دست افرادی هستیم که همزمان مالک و مستاجریم. به عنوان مالک هم آپارتمان خود را از طریق دیوار اجاره دادیم. فقط یک ساعت طول کشید. یک تازه عروس و داماد تماس گرفتند و تا آن‌جا که توانستیم تخفیف دادیم و روز بعد معامله انجام شد. برای خرید همین خانه، بخت یارمان نبود و شرایط باعث شد از طریق بنگاه اقدام کنیم و یک ماه پر استرس و عذاب‌آور را تجربه کردیم که مجال گفتنش نیست.

دیوار بی اعتمادی

حالا که صحبت از نوعروس شد بگذارید خاطره‌ای از آن سوی ماجرا هم نقل کنم. ارتباط ما با دیوار فقط برای مسکن نبود و هر خانه‌ای نیاز به وسایلی دارد که گرچه وجودشان ضروری است اما همیشه امکان خریدشان وجود ندارد. یک روز که به خانه آمدم همسرم گفت یک میلیون تومان به فلان حساب واریز کنم. بعد فهمیدم از طریق دیوار، تلویزیون و دو وسیله دیگر پیدا کرده که بسیار تمیز است و قیمت آن به طرز عجیبی کم است. وقتی تصاویر وسایل را دیدم آب دهانی قورت دادم در حالی که همسرم تعریف می‌کرد بعد از یک ساعت شنیدن بوق اشغال بالاخره موفق شده با آن خانم صحبت کند. خانم هم توضیح داده که متقاضی بسیار زیاد است و نمی‌تواند به همه قول بدهد تا بیایند و ببینند. و وقتی فهمیده که همسرم تازه عروس است گفته به خاطر شما حاضرم با پرداخت بیعانه برای‌تان نگه دارم تا این وسایل از آنِ شما بشود. چه لطف سخاوتمندانه‌ای!

در دلم می‌گفتم بالاخره یک درصد امکان دارد کلاهبرداری نباشد و آن طرف به دلیل این که لحن سخن گفتن همسرم به دل می‌نشیند واقعا بیعانه گرفته که وسایل را به ما بفروشد. به خودم می‌گفتم همسرم فعال مردمی است و تا به حال برای ده‌ها زوج و خانواده کمک جمع کرده و همین تازگی در حالی که خودمان در گیرودار یافتن خانه بودیم، فراخوانی داده و توانسته برای خانواده‌ای که با سه دختربچه کوچک در جایی شبیه انبار زندگی می‌کردند خانه‌ای اجاره کند. حالا درست است که به خاطر سال‌ها زندگی در انگلیس، با سادگی حرص‌درآوری به همه اعتماد می‌کند و تازه بعد از انجام کار و پرداخت پول با من مشورت کرده! اما یک درصد که امکان دارد جهان بر اساس تصورات او پیش برود!

به هر حال آن یک درصد شامل حال ما نشد و آن خانم دیگر جواب تلفن ما را نداد و مکانیزم خاصی هم برای پیگیری وجود نداشت به طوری که ما در میانه راه بعد از رجوع به کلانتری و آگاهی از پیگیری منصرف شدیم. من به این فکر می‌کردم در آن یک ساعتی که خط اشغال بود، این فرد سر چند نفر دیگر به این شکل کلاه گذاشته است. شاید بگویید تقصیر خود این افراد است که بدون دیدن و شناختن و امکان پیگیری پول واریز می‌کنند. اما افرادی را تصور کنید که شرایط اقتصادی به آن‌ها اجازه نمی‌دهد وسیله‌ای که دوست دارند را برای خود بخرند و به ناگاه این امکان برای‌شان فراهم می‌شود و حتی فرصت فکر کردن ندارند و می‌ترسند که این امکان را هم از دست بدهند. شاید باورتان نشود ولی بعضی‌ها حتی فرصت چنین ریسک‌هایی هم برای‌شان فراهم نمی‌شود؛ فرصت‌هایی که بتوانند روی آن قمار کنند و با یک درصد احتمال برنده شدن شب را به روز برسانند.

با توجه به شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی حاکم بر کشور ما باید دید آیا مزایای پلتفرمی مثل دیوار به مضرات آن می‌چربد؟ مثلا قرار دادن کارد آشپزخانه در اتاق بازی کودکان در مهدکودک کار درستی نیست. ولی وجود همین کارد آشپزخانه برای یک خانواده که دو کودک خردسال دارند ضرورت دارد گرچه ممکن است خطراتی هم به همراه داشته باشد. این وظیفه بزرگ‌ترهای خانواده است که از کودکان در برابر این خطرات محافظت کنند. حالا که دیوار چنین رشدی کرده و به یک سازمان بزرگ تبدیل شده، بدیهی است که بیشتر زیر ذره‌بین قرار بگیرد. هنوز تفکرات چپ‌گرایانه در جوامع ما رواج زیادی دارد و جدای از حساسیت‌هایی که برای موضوعاتی مثل عدالت و تبعیض وجود دارد یک نگاه بدبینانه به طور ناخواسته بر علیه کمپانی‌های بزرگ شکل می‌گیرد. هر چه شرکت‌ها بزرگ‌تر می‌شوند و از میدان رقابت به بالا گذر می‌کنند، به تدریج شنوایی‌شان کمتر شده و ممکن است صدای مصرف‌کننده‌ها را دیگر به درستی نشنوند. خود من اتفاقا جزو کسانی هستم که خیلی اوقات گریبان این شرکت‌بزرگ‌ها را می‌گیرم تا پاسخگوی‌شان کنم. اما درباره اتفاقی که بر من و همسرم رخ داد در همان لحظه هم می‌دانستم که نباید گریبان دیوار را بگیرم. مثل این است که کسی از طریق تلفن مزاحم شما شود و فحش‌تان بدهد و شما بزنید تلفن‌تان را خرد کنید.

دیوار هم مثل تلفن آدم‌ها را روبروی هم قرار می‌دهد. این به آدم‌ها بستگی دارد که نزدیک هم شوند و در کنار هم قرار بگیرند یا در برابر هم بایستند.

از روی دیوار رد نشویم

من در این مطلب کوشیدم به دو سوی ماجرا نگاه کنم. پلتفرم دیوار هدف و غایتی گرامی دارد که برای اقشار زیادی از مردم راهگشاست. آن‌ها در آن سوی دیوار خانه‌ای برای زندگی می‌یابند، وسایل قدیمی خود را می‌فروشند تا وسایل تازه‌ای به دست آورند، شغلی برای گذران زندگی پیدا می‌کنند و از همه مهم‌تر امکان ارتباط با افراد تازه‌ای در زندگی‌شان میسر می‌شود. دیوار انجام چنین کارهایی که در گذشته می‌توانست دشواری زیادی داشته باشد را برای مردم آسان کرده است. و دلیل وجود کاربران میلیونی دیوار نیز همین است. اما در عین حال خطراتی نیز وجود دارد. امکان سوءاستفاده از این پلتفرم در حد وسیعی وجود دارد که به دلیل ماهیت ساختاری آن رخ می‌دهد.

ما به عنوان طرفداران متن باز و کاهش کنترل و افزایش ارج‌گذاری بر حریم خصوصی نمی‌توانیم خواستار احراز هویت از کاربران و کنترل بیشتر باشیم. (از طرفی می‌دانیم امکان بررسی، تحقیق یا نیت‌خوانی بر روی تمام محتوای ارسالی، توسط پرسنل دیوار وجود ندارد.) نیت شکل‌گیری اینترنت اساسا دسترسی آزاد و بدون محدودیت به جهان اطلاعات بوده است و به همین جهت است که فعالان فضای مجازی تا این حد با طرح مجلس موسوم به صیانت مخالفت می‌کنند. حسن دیوار هم به همین سهولت دسترسی و استفاده است که امکان استفاده از آن برای همگان حتی مثلا زنان خانه‌دار و سالمند نیز میسر است. اما از آن سو، این امکان برای دزدها، دغل‌کارها و شیادان هم فراهم می‌شود تا به سادگی طرح‌های خود را از طریق این پلتفرم به پیش ببرند. باید چاره‌ای اندیشید تا این مسیر به جایی کشیده نشود که دیوار به عنوان پلتفرمی پرخطر شناخته شود و ترسی ایجاد شود که مانع استفاده از آن توسط همگان شود. این هوش انسان است که هوش مصنوعی را ساخته. پس چاره‌اندیشی، هوشیاری در برابر تقلب، و حفاظت از انبوه مردمی که به دیوار مراجعه می‌کنند تا نیازهای خود را رفع کنند توسط آدم‌هایی که این دیوار را آجر به آجر ساخته‌اند کاری ناممکن نیست. اما ضرورت دارد که این چاره‌اندیشی هوشیارانه بدل به ابزاری اعتمادانگیز در جلب مردم به این پلتفرم شود.






ازدیواربگودیوار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید