عموما مردم در کشورهایی که درگیر استبداد و دیکتاتوری است، انقلاب و رهایی از دیکتاتوری را عامل سعادت و خوشبختی ملت قلمداد می کنند و بر همین اساس تمام نیرو و توان خود را صرف به زیر کشیدن دیکتاتور خودکامه و از میان برداشتن ایادی و عمّال مزدور دیکتاتوری می کنند. هرچند نمی توان نقش دموکراسی و آزادی در بهروزی و سعادت جوامع را انکار و کتمان نمود، اما شواهد تاریخی بسیاری نشان می دهند عبور از نظام های دیکتاتوری الزاما جاده ای یکطرفه و بی بازگشت نیستند. فراموش نمی کنیم که نظام هولناک هیتلر نازی از دل یک انتخابات دموکراتیک و با رای قاطع مردم آلمان بیرون آمد. همچنین در دوران معاصر نیز شاهد قدرت گرفتن روز افزون احزاب افراطی دست راستی در بسیاری از کشورهای اروپایی (که قاعدتا مهد و خاستگاه دموکراسی می باشند) هستیم. به عنوان نمونه به زودی در ایتالیا انتخابات سراسری برگزار می شود و بخت اصلی پیروزی خانمی از حزب راست افراطی است که رسانه های اروپایی از احتمال بالای پیروزی وی با عبارت بازگشت موسولینی نام می برند!
خلاصه آنکه هرچند دموکراسی شیرین و طعم آزادی دلچسب است، اما رهایی از دیکتاتوری خودکامه و دستیابی به دموکراسی الزاما جاده ای یکطرفه و بی بازگشت نیست و نیاز به مراقبت و ممارست دارد. وقتی دموکراسی در کشورهایی اروپایی با آن همه سابقه تاریخی صدها سالهِ دموکراسی و مدرنیته و عقلانیت، چنین بی محابا آماج حمله و تهدید قرار می گیرد؛ تکلیف کشورهایی با سابقه تاریخی صدها سالهِ استبداد و دیکتاتوری و با مردمانی خوگرفته با فرهنگ استبدادی و با سرانه مطالعه نزدیک به صفر، مشخص و مبرهن است. بیان این نظرات به هیچ وجه از این باب نیست که مبارزان راه آزادی و دموکراسی را دلسرد نموده و مبارزات شجاعانه آنان را تخطئه و بی ارزش نمایم، بلکه صرفا یاداوری این نکته است که عبور از دیکتاتوری و رسیدن به دروازه های دموکراسی و ازادی، الزاما به معنای پایان کابوس شب سیاه نیست؛ همانگونه که خلاصی از حکومت خودکامه طالبان در افغانستان دیری نپایید و پس از گذشت فقط 20 سال دوباره این بختک شوم و نفرت انگیز بر سر مردم مفلوک افغانستان سایه گسترانید!
در چنین افقی آیا اساسا تصوری از خوشبختی و سعادت در مقیاس جوامع برای مردمان وجود دارد؟ اول اینکه پیشتر در مقاله سودمندی و ناسودمندی زندگی (t.me/zehnejostejugar/1865)، خوشی ها و ناخوشی های ممکن زندگی را بر شمردیم که زندگی در چنبره دیکتاتوری تنها یکی از ناخوشی های ممکن زندگی بود و علاوه بر این مورد، ناخوشی های احتمالی بسیار دیگری نیز می توانند سعادت و خوشبختی را از ما دریغ نموده و کام زندگی را بر ما تلخ نمایند. دوم آنکه همانگونه که پیشتر در نظریه کشورهای مشترک العقاید (t.me/zehnejostejugar/320) بیان گردید، برای زندگی در یک جامعه همگون و یک دست که افراد آن خواسته ها و اهداف مشترک و متفق القولی داشته باشند، لزوم بازتقسیم دنیا بر اساس دیدگاه های مشترک و قرار گرفتن پیروان هر دیدگاه فکری در یک قلمروی مشترک و مشخص ضروری به نظر می رسد. لذا تا آن زمان تلاطم های سیاسی و درگیری های داخل جوامع و بین کشورها اجتناب ناپذیر به نظر می رسد و از این رو برای آنانی که دغدغه زندگی در آرامش و سعادت و صلح برای آیندگان را دارند، تا آن زمان بی فرزندی و اجتناب از فرزنداوری بهترین گزینه پیش رو تصور می گردد.
مهدی دولتی @charkhvand
تاملات یک ذهن جستجوگر
@zehnejostejugar