یکی از معروف ترین گزین گویه های نیچه فیلسوف شهیر و نابغه و البته مجنون آلمانی (نبوغ و جنون بسیار به هم نزدیک و مرتبطند) که شهرت جهانی دارد این عبارت است: "خدا مرده است" البته این عبارت ادامه مهمی نیز دارد که عموما بازگو نمی شود و مستور می ماند: "و ما او را کشته ایم"
اشاره نیچه، مرگ باور به خدا در اروپای قرن نوزدهم (عصر مدرنیته) توسط هم کیشان خود یعنی فلاسفه و خردورزان است. از نظر او اندیشه فلسفی موجب بطلان باور به خدا بعنوان خالق قادر مطلق در دنیای مدرن شده است. او در ادامه همان عبارات می گوید: "آنچه مقدسترین و مقتدرترین چیز بود که تاکنون جهان به خود دیدهاست، بر اثر خونریزی بسیار حاصل از چاقوهای ما مردهاست؛ چه کسی ما را از این خون پاک خواهد کرد؟ چه آبی برای ما موجود است تا خود را بشوییم؟" بنابراین مشخص است مراد این فیلسوفِ براستی نابغه از "خدا مرده است" نه اعلام خبری طربناک و مسرت بخش بلکه اعلام اتفاقی ناگوار و پریشان کننده است.
به نظر می رسد نیچه همچون جامعه شناسان کارکردگرا به سودمندی یک پدیده بیشتر از واقعی بودن یا نبودن آن اهمیت می داده است. از اینرو برای مرگ (باور به) خدا سوگوار است و از عواقب ناگوار آن برای اینده دنیا بیمناک؛ هرچند که چه بسا خود نیز وجود خدایی برای هستی را باور نداشته باشد و به نظر نیز اینگونه بوده است.
بسیاری از عقل باوران بر این عقیده اند که باور به خدای قادر مطلق ریشه روانی در ترس ها و اضطراب های بشر داشته است. از آنجا که بشر قادر نبوده علت بسیاری از پدیده های ترسناک طبیعی مانند سیل، صاعقه، زلزله، اتشفشان و ... را درک کند روی به اعتقاد به یک نیروی ماورا طبیعی اورده که ما را برای گناهانمان مجازات می کند و حتی برای رضایت خاطر و بخشش گناهان از سوی این خدا دست به قربانی کردن انواع و اقسام جانداران در پیشگاه او زده است. هرچند با پیشرفت علم علت طبیعی بسیاری از پدیده های ترسناک و ناشناخته روشن شد و حتی برای مقابله با برخی از انها (همچون سیل و زلزله) راهکارهایی نیز اندیشیده و اجرا شد، اما هنوز هم بسیاری امور ناشناخته و ترسناک و خارج از کنترل برای بشر باقی مانده است، از اینرو اعتقاد به خدای قادر مطلق هنوز هم برای عده زیادی از انسانها جذابیت و موضوعیت دارد.
عموما خردورزانی که می کوشند با اعتقادات خرافی مبارزه و مردم را اگاه کنند، در اشتباهی استراتژیک به سراغ اعتقاد به خدا می روند که طبیعتا با مقاومت و مخالفت شدید مردم مواجه می شوند. به نظر نگارنده فارغ از درستی یا نادرستی اعتقاد به خدا و حتی با فرض نادرستی چنین اعتقادی، باز هم بهتر آن است که خردورزان به جنگ دیرپا ترین اعتقاد مردم که ریشه در عمیق ترین لایه های روانی ذهن انان دارد نروند و مبارزه با آن دسته اعتقادات خرافی که اثرات سوء اجتماعی دارند را در اولویت قرار دهند. اعتقاد به خدای قادر مطلق (حتی به فرض نادرستی)، صرفا عقیده ای شخصی برای التیام دردهای زندگی فردی است و می تواند تسکین دهنده و ارام بخش خوبی باشد که تحمل رنج های زندگی را برای ادمیان ممکن و انان را به اخلاقی زیستن ترغیب می کند.
مبارزه واقعی باید از انجایی شروع شود که عده ای می خواهند از این اعتقاد و نیاز روانی انسانها برای خود کیسه ای بدوزند و مردم عامی را سرکیسه کنند. مانند کشیشان کلاهبرداری که در ازای دریافت مبالغی هنگفت قطعاتی از بهشت خیالی را به پیروان ساده دل خود می فروختند! مبارزه واقعی باید با آن دسته از عقاید خرافی باشد که کشتن دیگر انسانها را راهی برای خشنودی خدا و رسیدن به او می دانند! مبارزه واقعی باید با آن دسته از عقاید خرافی باشد که انسانها را به دو گروه خوب و بد تقسیم نموده و بدان را لایق مردن و کشته شدن می دانند!
خلاصه کلام آنکه بهتر است خردورزان به جای مبارزه با اعتقاد به خدا (فارغ از درستی یا نادرستی آن) و اصرار بر خداناباوری به عنوان معیار خردمندی، با فرض درستی اعتقاد به خدا و همدلی با عامه مردم، به مبارزه با کسانی بپردازند که از این اعتقاد ریشه ای و عمیق سو استفاده کرده و ادمیان را به جان یکدیگر انداخته و از این رهگذر جیب خود را نیز به سادگی و بی هیچ زحمتی پر می کنند. اصرار لجوجانه بر خداناباوری فقط راه را برای سو استفاده کنندگان هموار می کند تا با شیطانی توصیف کردن عقاید خردمندان، به تحمیق و سواری گرفتن از عامه مردم ادامه دهند. سو استفاده کنندگانی که چه بسا خود نیز به وجود خدای قادر مطلق باور نداشته باشند!
مهدی دولتی @charkhvand