معین.و
معین.و
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

دکترا، ز گهواره تا گور دانش بجوی؟!

این پست بازنشر یکی از پست‌های وبلاگ شخصی‌ام است.

توی این پست می‌خوام در مورد تجربه‌ی دو سال اول تحصیل در رشته‌ی دکترای کامپیوتر در دانشگاه پلی‌تکنیک مادرید بگم. چند کلمه‌ی آخری که توی جمله‌ی قبل نوشتم نشون می‌ده تجربه‌ی من چقدر محدود و فردیه. دوست دارم همین اول بگم که چیزایی که من می‌گم تجربیات شخصی منه و بهتره بسط داده نشه به تجربه‌ی تحصیل در ایران یا مثلن ژاپن. اگرچه ممکنه نقاط مشترک زیادی باهم داشته باشن.

دوسال پیش وقتی فوق‌ لیسانسم تموم شد یکم در مورد شروع دکترا دو دل بودم. چون فکر کنم تنها کسی بودم که بین ورودی‌های هم دوره‌ای خودم تصمیم داشتم دکترا بخونم. اکثر بچه‌ها دوست داشتن بعد دوره‌ی کارآموزی جذب یک استارت‌آپ یا یک کمپانی بزرگ بشن و مسیر شغلی‌شون رو زودتر شروع کنن تا به درآمدزایی برسن. بعضی‌ها هم دوست داشتن هرچه سریعتر استارت‌آپ خودشون رو بزنن و کسب و کار جدیدی رو شروع کنن. این رو هم بگم که به نظرم موضوع استارت‌آپ زدن این روزها توی دنیا کمی اُورریتد(overrated) شده، و از طرفی هم دکترا خوندن و ادامه‌ی تحصیل بیش از اندازه آندرریتد(underrated). مثلن توی توییتر دانشجو‌ها یا فارغ‌التحصیلان زیادی رو می‌بینیم که از دکترا خوندن پشیمون هستن و فکر می‌کنن از قافله عقب موندن یا عمرشون رو هدر دادن. و همچنین بعضی‌ها فکر می‌کنن اگر کسب و کار خودشون رو داشته باشن پولشون از پارو بالا می‌ره و اکثر رویاهاشون محقق می‌شه. برای همون به نظرم اگر قراره هر انتخابی در زندگی‌مون بکنیم قبل اینکه ارزش‌های بیرونی رو محک بزنیم بهتره اول به خودمون رجوع کنیم و بفهمیم برای ما چه ارزشی داره و در مرحله‌ی بعد نیم نگاهی به ارزش‌های بیرونی هم بندازیم. کار سختیه، قبول دارم. ولی خب فکر می‌کنم این مرحله خیلی خیلی اهمیت داره.

خلاصه من هم اون زمان توی فکر بودم که اپلای بکنم یا نه که نسیم، یکی از دوستای خوب مجازی‌م که در سال پایانی دکتراش بود، یک پس جامع نوشت با این عنوان که «آیا دکترا بخونیم یا نه؟». این پست خیلی به من کمک کرد که سنگامو با خودم وا بکنم و تصمیم نهایی رو بگیرم. اما واقعن چرا تصمیم گرفتم دکترا بخونم؟

این‌ها دلایل من بودن:

  1. این فرصت رو داشتم که توی یک دانشگاه اروپایی تحصیل کنم
  2. می‌شد دکترای صنعتی خوند(این رو در ادامه توضیح می‌دم)
  3. تحت فشار مالی نبودم(قطعن درآمدزایی‌م کمتر شد اما خب پول اولویتم نبود. البته برای این مورد اگر یک بورسیه یا فاند خوب هم پیدا کنید مشکل حله.)
  4. ریسرچ کردن و عمیق شدن روی یک موضوع رو دوست دارم
  5. از خوندن، نوشتن و به اشتراک گذاری چیزهایی که یاد می‌گیرم لذت می‌برم.(مقاله‌ نویسی علمی یک روش دقیق برای انتشار اطلاعاته. چون نمی‌تونید بی‌دلیل یک نظری بدید. باید قبل اینکه مقاله رو منتشر کنید چند نفر متخصص مثل خودتون رو قانع کنید و ارزش افزوده هم داشته باشید. البته ژورنال‌های الکی هم زیاده اما من حالت ایده‌آل رو گفتم.)
  6. سربازی رو به تعویق بندازم

من با این دلایل دکترا رو شروع کردم و خب حالا که دو سالی می‌گذره یک تصویر روشن‌تر از عواقب انتخابم دارم. در ادامه کمی در مورد تجربه‌م از دکترا خوندن و خوبی‌ها و بدی‌هاش می‌گم.

عاقبت جوینده یابنده بود؟!

دکترا معمولن با کلی سوال شروع می‌شه. سوال‌هایی که جواب‌های مشخصی ندارن و این وظیفه‌ی شماست که بگردید و سعی کنید یک راه حل مناسب برای مشکلتون پیدا کنید. این لازمه‌ش اینه که ساعت‌های طولانی غرق خوندن بشید. گاهی ممکنه چند روز یا حتی چند هفته در مورد موضوعی بخونید اما نه تنها جواب رو پیدا نکنید، بلکه بیشتر حس گیجی بهتون دست بده. اما خب معمولن زمان که بگذره و به جستجو ادامه بدید، کم کم احساس می‌کنید که دارید راهتون رو پیدا می‌کنید. ولی خیلی مهمه که دلسرد نشید.

دکترایی که من می‌خونم کلاس نداره و ریسرچ‌محوره. هفته‌ای یکبار استادم رو می‌بینم و کمی از روند پیشرفت باهم صحبت می‌کنیم. یکی از بدی‌های دکترا اینه که در بیشتر مواقع خودتونید و خودتون. غیر از استاد راهنما، بقیه خیلی از موضوع شما سر در نمیارن و اگر جایی گیر کنید معمولن اول آخر خودتون هستید که باید جواب رو پیدا کنید. اگر پروژه‌ی دکتراتون رو گروهی انجام می‌دید، بدونید که خیلی شانس آوردید.


ترجمه: اتمام دکترا مثل تموم کردن یک پروژه‌ی گروهی می‌مونه که هم‌گروهی‌ت موقع شروع پروژه کلی اشتباه کرده. با این تفاوت که هم گرو‌هی‌ت کسی نیست جز خود ۴ سال پیش‌ت.
ترجمه: اتمام دکترا مثل تموم کردن یک پروژه‌ی گروهی می‌مونه که هم‌گروهی‌ت موقع شروع پروژه کلی اشتباه کرده. با این تفاوت که هم گرو‌هی‌ت کسی نیست جز خود ۴ سال پیش‌ت.


گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی؟!

من به دنیای آکادمیک نقدهای زیادی دارم و به نظرم یکی از بزرگترین مشکلاتش اینه که اصلن بهینه نیست. یعنی چیزی که می‌شه توی یک سال یاد گرفت رو چهار سال کش می‌دن. با توجه به عمر کوتاهی که ما انسان‌ها داریم این اصلن اتفاق جالبی نیست. به نظرم رویکردهای اجایل(agile) که برای مدیریت پروژه استفاده می‌شه، باید توی روند یادگیری و تحصیل هم استفاده بشه(نمونه‌ش سایت کورسرا ‌ست که به نظرم خیلی خوب عمل کرده). روند دکترا خوندن هم از این قاعده مستثنی نیست. الان که دارم این پست رو می‌نویسم، یک ساله درگیر انتشار یک مقاله‌ام و تازه شاید بتونم سه ماه دیگه چاپش کنم...

روند تحقیق کردن برای من خیلی جذابه اما اینکه باید نتیجه‌ش رو حتمن در یک ژورنال درجه یک چاپ کنی(این قانون دانشگاه ماست) که روندش خیلی زمانبره برای من اذیت کننده‌س. توی دنیای کامپیوتر همه چیز خیلی زود قدیمی می‌شه و این کندی روندها در فضای آکادمیک رشته‌ی ما، حتی بیشتر هم به چشم میاد. ولی جدا از این‌ها، به نظرم صبرم خیلی بیشتر از قبل شده و یاد گرفتم گاهی برای به ثمر نشستن نتیجه‌ی یک کار، نباید عجول بود.

نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود؟!

یک خوبی‌ای که دکترا خوندن داره اینه که موجب می‌شه روحیه‌ی جستجوگری درون‌تون تقویت بشه و بهتر یاد بگیرید چطور می‌شه ته یه چیزی رو درآورد. مثلن همینکه جدا از سرچ عادی گوگل باید برید سراغ Web of Science، Google Scholar یا Socupus متوجه می‌شید چیزای زیادی هست که توی پوسته‌ی ظاهری اینترنت در موردشون خیلی اطلاعات نیست اما وقتی به ابزار ریسرچ مجهز باشید و چندتا مقاله چاپ کنید می‌تونید از همین روش‌ها برای تحقیق در زمینه‌های دیگه هم استفاده کنید. مثلن من با خوندن مقالات مربوط به بینایی ماشین می‌تونم حدس بزنم تا چند سال دیگه چه تکنولوژی‌های وارد بازار خواهند شد و ضمن خوندن مقالات، کلی ایده پیدا می‌کنم که پتانسیل این رو دارن که تبدیل به یک کسب و کار موفق بشن.

یادتون نره که خیلی از تکنولوژی‌هایی که ما داریم الان استفاده می‌کنیم، مثل فینگر پرینت یا فیس آی‌دی، حاصل عرق ریختن هزارن محقق و دانشجو در لابراتوآرها بوده. می‌خوام بگم به نظرم دکترا خوندن می‌تونه کمک کنه شما ایده‌پردازی و تحقیق رو بلد شید که می‌تونه در آینده، توی کسب و کار هم به شما کمک کنه.

آیا کسانی که دکترا نخوندن ایده‌پردازی و تحقیق رو بلد نیستن؟ اصلن منظورم چنین چیزی نیست. دکترا خوندن فقط یکی از راه‌های رسیدن به این موارده.

قطعن من با نبودن در بازار دارم چیزهایی رو از دست می‌دم. مستقیمن توی فضای کسب و کار نیستم و قواعدش رو خیلی خوب نمی‌شناسم. اگرچه خوندن دکترای صنعتی کمک می‌کنه خیلی هم از بازار دور نباشم اما همچنان بیشتر تمرکز من روی درس و کار آکادمیکه. دکترای صنعتی اینطوریه که یک پروژه‌ی مشترک بین دانشگاه و یک شرکت دانش‌بنیان تعریف می شه. یک سوپروایزر توی شرکت دارید و یکی هم توی دانشگاه. شما روی پروژه‌ای کار می‌کنید که هم وجه عملی داره و هم وجه تئوری. یعنی هم باید مقاله چاپ کنید و هم حداقل یک proof of concepts تولید کنید. در کنارش بازار رو هم در نظر بگیرید و ببینید چطور می‌شه این ایده رو وارد بازار کرد. این موجب می‌شه من بجای اینکه دائمن توی فضای آکادمیک باشم، توی یک فضای استارت‌آپی هم باشم و در کنار بقیه کار کنم. البته باز هم ماهیت پرژه‌ی من با پرژه‌های دیگه فرق داره و من یک محقق محسوب می‌شم نه یک توسعه دهنده. البته قسمت‌ها‌ی عملی مربوط به پروژه هم توسط خودم و با کمک دانشجو‌هایی که توی شرکت ما کارآموز هستن انجام می‌شه.

من، هم این فرصت رو داشتم که کار کنم و هم اینکه درس بخونم. فکر کردم شاید چند سال دیگه فقط شرایط کار کردن رو داشته باشم و دیگه نتونم به راحتی درس بخونم. برای همون تصمیم گرفتم دکترا خوندن رو تجربه کنم و یادگیری دانش مربوط به بازار رو چند سال به تعویق بندازم. به نظرم اگر کسی می‌خواد هم مکاشفه و تحقیق رو داشته باشه و هم درآمدزایی خوب رو، لازمه که هم با دنیای آکادمیک آشنا باشه و هم با دنیای بیزینس.

بیشتر از این پرحرفی نمی‌کنم. سعی کردم تا جایی که می‌شه همه چیز رو خلاصه بگم. شاید بعدن بیشتر از تجربه‌م نوشتم. اگر دانشجو یا فارغ‌التحصیل دکترا هستید خوشحال می‌شم تجربه‌تون رو زیر این پست به اشتراک بذارید. کدوم کشور تحصیل کردید؟ راضی هستید؟ بازار کار براتون چطوره؟ دکترا توی کسب و کار بهتون کمکی کرده؟



دکترادکتریکارتحصیل
https://moeenv.blog
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید