دو سال و نیم پیش در بلوار هاشمیهی مشهد بودم. شب جمعه بود و خیابان غلغله. هاشمیه همان اندرزگوی مشهدی هاست. حال و حوصله نداشتم و فقط صدای علیرضا قربانی ترافیک را قابل تحمل کرده بود. یک ماشین شاسیبلند آمد بغل ماشین من. چندتا دختر و پسر ۱۹-۲۰ ساله داخل ماشین بودند. صدای بلند بهزاد لِیْتوی ماشینشان صدای علیرضا قربانی ماشین من را بلعید.
با لیتو همخوانی میکردند:
سرمایه، زیادش خوبه
عشق و حال، زیادش خوبه
عید شمال، زیادش خوبه
کثافتکاری، زیادش خوبه
بار اولی بود که آهنگ را میشنیدم. خیلی تعجب کردم. البته بعدها این آهنگ را بارها در ماشین بعضی دهه هفتادیها شنیدم و دربارهاش صحبت کردیم تا شاید بتوانم بفهمماش. الان که این پست را مینویسم، آهنگ «زیادش خوبه» ۱۷ میلیون بار در رادیو جوان شنیده شده. اگر به جوانهای ۱۸ تا ۲۵ سالِ دور و برتان بگویید جریان این آهنگ چیست؟ احتمالاً یک لبخند یکوری تحویلتان خواهند داد.
وقتی مطلق در ذهن ایرانی را میخواندم. نویسنده بارها در کتاب از کمبودها و «نداشتن»ها حرف میزد. از اینکه چقدر اکثر ما ذهنمان قحطی زده شده. اینکه مثلاً از پیشرفتهای یکدیگر خوشحال نمیشویم چون خوشبختی دیگری در واقع بخشی از خوشبختی ما بوده که حالا در دستان اوست. برای همین گاهی چشم دیدن موفقیت اطرافیانمان را نداریم. شدهایم نسلی که انگار هیچوقت فراوانی را تجربه نکرده. حالا حتی اگر چیزی را داشته باشیم هم راضی نیستیم. بیشتر میخواهیم و سیریناپذیر شدهایم. البته کمالطلبی به نظرم بد نیست اما آنطور مریضگونهاش که بیشتر شبیه زیادهخواهیست و در بخش آخر کتاب به آن اشاره میشود و در آهنگ لیتو با آن مواجهایم مورد بحث من است. شاید قبلاً افراطی که در این آهنگ موج میزد را نمیفهمیدم اما الان محبوبیت چنین آهنگی برایم خیلی دور از ذهن نیست. افراطِ «زیادش خوبه» ماحصل تفریطِ نسل ماست.