اگه اون روزی که دلم پرپر میزد برای رشته عکاسی و اتود زدنهای بچههای گرافیک و طرح و رنگهای جذابشون، تو دوراهی افکار عمومی و خواسته دلم {بخونید دبیرستان و هنرستان} گیر نمیکردم...
اگه سال اول دانشگاه که با ذوق بالاخره از بین رشتههای دانشگاهی رفته بودم واسه حقوق، اتاق بغلیها رو نمیدیدم که رشتهشون فرشه و قند تو دلم آب نمیشد و با یه حس ذوقمرگی عجیبی نمیرفتم پیششون که تو رو خدا به منم یاد بدین و ازشون یاد نمیگرفتم چجوری جاجیم میبافن و نقشه میخونن و رج به رج، زندگی رو زیر و رو میبافن...
اگه سال بعدش پام به دنیای رسانه باز نمیشد و من عشقِ نوشتن رو به دام کلمات نمینداخت و تو این مرداب دوست داشتنی فرو نمیرفتم...
اگه هربار صدای هارمونیکا میشنیدم، روحم به پرواز درنمیمد و صدای ساز دهنی منو با خودش به سالها و قرنهای دور از دسترسم نمیبرد...
اگه ساختوسازهای بچههای صنایع دستی برام رویا نمیشد و خوندن کتابهای بچههای باستانشناسی و شنیدن روایتهای جالبانگیز کاوشهاشون...
اگه همین اردیبهشت ماه سختترین تصمیم زندگیم رو نمیگرفتم و قید رسانه و حقوق {دو تا دلخواهِ عزیزِ دوست داشتنیِ جذابِ دلی و درگیرکننده} رو با رضایت قلبی نمیزدم...
هنوز داشتم تو خودم، دور خودم چرخ میزدم که؛
وقتی یه دوربین و عکاس و عکس حرفهای میبینم ذوق کنم و دلم بسوزه و حسرت بخورم!
هیچوقت نمیفهمیدم چجوری باید قلمو به دست گرفت و رنگ پاشید به زندگی و کاغذ سفید!
هیچ درکی از سختیهای نقشه خوانی و بافت فرشهای دستبافت و آراییشون تو زندگی روزمرهام نداشتم!
همچنان به ندرت روزنامه و سایتهای خبری رو میخوندم و اوج کار رسانهایم یه پست شخصی اینستاگرام بود و تماشای ۲۰:۳۰ و تو هزارتوی حوادث مجازی غرق شدن!
پرواز روح برام بیمعنی بود و زندگیم عاری از هرگونه صدای روی نت!
دست به کارگاه و دار و سوزن و قیچی و ظرف مسی و رنگ آبی نمیشدم و وقتی یه کار هنری میدیدم، دلم قلقلکش نمیشد که واااای چه خوشگله.. دختر برو اینو یاد بگیر!
لکن، هیچوقت به *دلتون* پشت نکنین?✋
باشد که همگی رستگار شویم?
پینوشتها:
۱_ عکاسی و سازدهنی رو هنوز شروع نکردم.. ایشالا به زودی?
۲_ کنار گذاشتن نوشتنهای خبری و حقوق البته سخت بود اما ممکن و رضایتبخش.. شایستی بعدها برگردم به دامان بیمهرشان?
۳_ الان میفهمم چرا گزارشهای فرهنگیم بهتر از اجتماعیم از آب درمیمد با اینکه کمتر براش وقتِ فکری میگذاشتم?
۴_ درس و کار بهونه خوبی نبود واسه اینکه از کارهای هنری قشنگی که دوس داشتم بلد باشم، فاصله بگیرم.. خوشحالم که این بهونه رو کنار گذاشتم?
پند اخلاقی؛
این "هنر" جذاب لعنتی?
بزنید به دلش خلاصه...?