ویرگول
ورودثبت نام
فوزیه یکتاپور | fz.yektapour
فوزیه یکتاپور | fz.yektapour
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

من از اینکه ۳۰ ساله شوم، می‌ترسم!

من از اینکه ۳۰ ساله شوم، میترسم!

شاید برای اینکه ۳۰ ساله‌هایِ بسیاری را دیده‌ام که به راحتیِ آب خوردن، عبور می‌کنند..

می‌روند و پشت سرشان هم یک کاسه آب می‌ریزند؛ با دست‌هایِ خودشان!

شاید برای اینکه در منطق‌‌ِ ۳۰ ساله‌ها برگشتن و از نو ساختن، معنایی ندارد...

شاید برای اینکه گذشتن برای ۳۰ ساله‌ها راحت‌تر است، تا ماندن!

شاید چون آدم وقتی ۳۰ سالش شد دیگر برایش مهم نیست لباسِ تنش سبز باشد یا صورتی..

شاید برای اینکه ۳۰ سالگی، بحرانی‌ترین سنِ انسان است و تو را درست وسطِ یک گودالِ غریب، بین جوانی و کهنسالی گیر می‌اندازد و.... نامش هم به دروغ، میانسالی است!

۳۰ سالگی برای من نمادِ رهایی است؛

از قیدها.. از بندها.. از افراد.. از اشیا..

من،

نه تنها از ۳۰ سالگی،

بلکه از ۳۰ ساله‌هایِ اطرافم هم، میترسم!!!!

۳۰ ساله‌ها برای من اَبَرانسان‌هایی هستند که به ندرت می‌فهمند حسابشان با زندگی چند چند است..

به ندرت فهمیده‌اند کجایِ زمین ساکن‌اند و کجایِ زمان معلق!

۳۰ ساله‌ها از آن دست اِنسان‌هایی هستند که نمی‌شود قاطیِ اعدادشان شد.. حلِ افکارشان و... شریکِ اعمالشان!

انگار وقتی سِن‌ات از ۳۰ گذشت، دیگر هر ۷ سال یکبار تمامِ سلول‌هایِ بدنت از نو متولد نمی‌شود..

شخصیتت همانی است که بوده و تو... مجبوری به اجبارِ سرنوشتت، تن بدهی!

۳۰ ساله‌ها درگیرترینِ انسانهای‌اند..

درگیرِ من.. تو.. ما..

زندگی... کار... مرگ...

درگیرِ گذشته استمراری و... حالِ ساده و... آینده مُبهَم!

۳۰ سالگی برای من، در اِغواگرانه‌ترین حالتِ ممکِنش،

نمادِ یک جبرِ اختیاری است..

شاید هم اختیاری که از جَبرش گریزی نیست!

و من فقط ۵ قدم تا ۳۰ ساله شدن، فاصله دارم...

و من از ۳۰ سالگی، هراسانم!


• شاید روزی پی نوشت زدم:

برسد به دستِ ۲۰ ساله‌هایی که قربانیِ هوایِ نفسِ رفتارِ ۳۰ ساله‌هایِ اطرافشان شدند..

{به دستِ ۳۰ ساله‌هایی که فداییِ سرنوشتِ گمنامِ روزگارند و... مقتولِ حالاتِ روان‌پریشِ سنِ‌شان!}


امضا:

جوانی نرسیده به خیابانِ میانسالی

سن۳۰سالگیجوانیپیرزندگی
دانش آموخته حقوق، سابقا خبرنگار و اکنون در گیرودار محتوا :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید