گاهی اوقات تنها راه برای تسکین دادن یک درد اینکه دوباره به همان درد برگردیم. انسان یک موجود احساساتی است و هنر و سینما نیز همیشه آنقدر در ارتباط با مخاطب قوی عمل کردند که توانستند وابستگی عاطفی میان شخصیت های غیر حقیقی و بینندگان ایجاد کنند. هر چقدر هم که پیش خودتان بگویید که واقعیت ندارد و میدانی ساخته ذهن یک نفر است، اما اگر شخصیت مورد علاقه شکست بخورد زمین بخورد و یا بمیرد، احساسات تو نیستم تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.
انگار که هر چقدر شخصیت ها داستان واقعی نیستند، درد اما واقعیه. متاسفانه صحنه های مرگ نیز از قسمت های واجب برای داستان سرایی است. اگه شما هم میخواید دردی که تجربه کردید رو دوباره سراغش برید،
وقتی کودکان دهه نود میلادی که جوانان این دهه هستند میخوان با انیمیشن خاطره انگیز شیرشاه (The Lion King) خاطره بازی کنند، اولین چیزی که در خاطرشون مونده مرگ تلخ "موفاسا"، پدر "سیمبا" است.
در آن زمان این سکانس آن قدر غم انگیز بود که بسیاری آن را غمگین ترین سکانس در تاریخ سینما دانستند. شاید این دردناکی به این خاطر بود که تنها قسمت تلخ داستان مرگ موفاسا نبود، تمام زندگی سیمبا در یک لحظه از هم پاشید، پدرش توسط عموی او کشته شد،میراث او ازش دزدیده شد و حتی دیدیم که او برای دقایقی جسد پدرش را در آغوش گرفت. اگر انیمیشن شیرشاه تونسته باشه تا یک نکته رو ثابت کنه ، اون نکته اینه که گاهی اوقات راه موفقیت در سرگرم کردن کودکان میتونه یک تراژدی حماسی باشه.
حالا که سریال بازی تاج و تخت (Game of thrones) به پایان رسیده میبینیم که تعداد کاراکتر هایی که در این سریال زنده مانده اند از تعداد کاراکتر هایی که مرده ان کمتر است: تازه این در شرایطی است که لشکر وایت واکرها را که به سمت وستروس حمله ور شده بودند را در نظر نگیریم.
اگرچه که در این سریال با مرگ های تراژدیک زیادی روبرو بودیم اما هیچ کدام به اندازه ی مرگ "هودور" قلب طرفداران این سریال رو به رعشه نینداخت. مرد قوی و دوست داشتنی که تا آخرین نفس خودش از "برن" محافظت کرد حتی با وجود اینکه زندگی سختی که داشت به خاطر "برن" بود.
اگر چه هودور در طول سریال یک شخصیت ساده لوح بود که تنها به گفتن کلمات بی معنی و مشغول بود؛ اما مرگ او ذهنیت هوادارن نسبت بخ کارکتر او را برای همیشه عوض کرد. در سکانس مرگ او مشخص شد که "هودور" در واقع همان "Hold the door" است و او در تمام مدت میدونسته که یک روز به این شکل خواهد مرد و خودش را در حالی که وایت واکرها بدنش را تکه پاره خواهند کرد فدا خواهد کرد. قضیه اون جایی غم انگیز تر میشه که اگر فصل ۱ رو دوباره ببینیم ، اولین جمله ای که در سریال خطاب به هودور گفته میشه اینه: "برو به برن کمک کن".
" مایکل کلارک دانکن" همیشه یک بازیگر تاثیر گذار بوده است ، اما اثری که او را برای همیشه ماندگار کرد و مردم او را با این فیلم به یاد خواهند داشت ، فیلم "مسیر سبز(The Green Mile) " است که انطباقی از رمان معروف استفن کینگ بود.
او در فیلم مسیر سبز شخصیت "جان کافی" را بازی میکرد انسان خوش قلب و مهربانی که به ناحق محکوم به اعدام می شود. این فیلم پر از صحنه هایی است که احساسات انسان را جریحه دار می کند؛ وقتی که آن همه مهربانی و صداقتی را از سوی جان کافی نسبت به دیگران می بینیم اما در عوض به جز رفتار وحشتناک از طرف جامعه چیز دیگری نصیب خودش نمی شود.
غم انگیزترین سکانس فیلم سکانس آخر است و آنجایی که سرانجام کافی بر روی صندلی الکتریکی مینشیند و در نهایت مظلومیت درخواست می کند تا چشم بند را بر روی چشمان او قرار ندهند چون از تاریکی وحشت دارد. کلوزآپ پایانی فیلم هم که مکافی و پائول دست یکدیگر را می فشارند به اثرگزاری این سکانس کمک کرده است.
زمانی که در سال ۱۹۶۲ "استن لی" و "استیو دیتکو" کاراکتر مرد عنکبوتی(Spider Man) را خلق کردند ، آنها همزمان بهترین داستان اصیل را برای یک ابر قهرمان نیست آفریدند.
در حالی که همه ابر قهرمانان را با حس هایی نظیر انتقام ،عدالت، یا وطن پرستی می شناسیم؛ پیتر پارک تنها یک نوجوان مغرور معمولی بود مانند دیگر افراد است که مشغول کارهای عادی و پیش پا افتاده خودش است تا این که در نهایت همین غرور خودش باعث کشته شدن کسی می شود که برای او همانند پدر است. در واقع قدرتی که پس از اینکه یک عنکبوت او را نیش زد به او دست داد ، قدرت درونی و اعتماد به نفس خود پیتر بود که باعث شد تا بار اشتباه خودش را به دوش بکشه و تیدیل به انسانی مسئولیت پذیر بشه. اگه یک روزی خواستید به کودکان در مورد سختی های دوران بزرگسالی و بالغ شدن صحبت کنید ، داستان مرد عنکبوتی میتونه بهترین گزینه براتون باشه!
در سال ۲۰۰۲ که این فیلم ساخته شد، کارگردان فیلم "سام ریمی" اصالت بیشتری به فیلم نامه بخشید. او علاوه بر اینکه تمام نکات اصلی فیلمنامه را رعایت کرد؛ یک سکانس فوق العاده نیز به فیلم اضافه کرد. این سکانس، صحنه مرگ عمو بن بود که درست جلوی چشمان پیتر اتفاق افتاد. در واقع تمام ادامه فیلم بر حول محور این سکانس میچرخد.
اگر تا به امروز ندیده اید که دنیای سینمایی مارول صحنه مرگ عمو پیتر را در فیلم های خودش بیاورد؛ دلیلش این است که این سکانس قبلاً به بهترین شکل ممکن به نمایش در آورده شده است!
از کسانی که معتقدند ابر قهرمان ها هیچ وقت نمی میرند بپرسید که راجع به "گروت"، درخت سخنگوی بیچاره ای که زندگی خودش را فدای دوستانش و کهکشانش کرد نظری ندارند؟
وقتی فیلم "محافظان کهکشان(Guardians of the Galaxy)" اکران شد؛ "گروت" خیلی سریع به محبوبترین شخصیت در این فیلم تبدیل شد. او همیشه نسبت به اطرافیان خود وفادار بود. در نهایت هم او تصمیم گرفت که شاخه های خودش رو به عنوان مانعی جلوی موشک در مقابل دوستانش قرار بده تا به قیمت از دست رفتن جان خودش از اون ها محافظت کنه.
اگرچه گروت کوچک نیز دوست داشتنیست، اما هیچگاه برای دوستداران سینما مانند گروت بزرگ نخواهد بود. شاید باید امیدوار باشیم تا محافظان کهکشان با او صحبت کنند و از گروت بزرگ برای او بگویند!
بریکینگ بد(Breaking Bad) سرشار از صحنه های تاریک ، وحشتناک و ناخوشایند بود ، اما سکانسی که طرفداران این سریال هنوز هم از یاد نبردند، سکانسی بود که دوست دختر جسی ، "جین مارگولیس" به خاطر استفراغ خودش خفه شد: در حالیکه والتر درست همانجا بود و برای او کاری نکرد.
واضح بود که والت همیشه نگران جسی بود و در زمان های مختلفی در طول سریال این مسئله را به وضوح دیدیم؛ اما والتر از جین خوشش نمی اومد و دوست نداشت او نزدیک جسی باشد.
در این این سکانس، وقتی "والتر وایت" به طور کاملا آگاهانه اجازه داد تا جین بمیره، از دید بیننده ها شروع همان جایی بود که او واقعاً وارد تاریکی وجودش شد و دقیقا از همان لحظه به بعد هیچ راه برگشت دیگری برای او وجود نداشت.
داستان در مورد جسی خیلی تلخ تر هم شد ، در ادامه دیدیم که دوست دختر بعدی او، "آندریا" به دست تاد کشته شد، اون هم درست در جلوی چشمان جسی.
زوج جین و جسی تاحدود زیادی به هم میخوردند اما در مورد آندریا اوضاع کمی فرق داشت. او مادر مجرد و تنهایی بود که سعی داشت زندگی بهتری برای پسرش "بروک" فراهم کند ، و فقط به این دلیل کشته شد که جسی قبول نکرد برای دار و دسته "تاد" شیشه تولید کنه!
حتی وقتی "تاد از پشت به سر "آندریا" شلیک می کرد گفت" این به خاطر مشکل شخصی نیست". این صحنه یکی از تلخ ترین و دردناک ترین صحنه های سریال بریکینگ بد بود. طبق گزارش Hollywood Reporter وقتی پس از ضبط این سکانس ، "لان پاسودا" پسر بچه ای که نقش "بروک" را بازی کرده بود صحنه را دید؛ طاقت نمیاورد و شروع به گریه و بی قراری کرد.