سلام سلام :)
چند وقت پیش که رفته بودم کتابفروشی بین اون همه کتاب با جلد های قهوه ای و آبی و سبز یه کتاب توجه مو به خودش جلب کرد
یه جلد رنگین کمونی خیلی زیبا داشت ، با یه اسم زیبا تر و از دور داشت دلبرانه چشمک میزد
من معمولا آدمی نیستم که از روی جلد یا اسم ،کتاب بخرم ولی چه کنیم که این دفه دل همچون اسبی سرکش عنان از کف داد :)
خب مثل اینکه این بار الهه شانس یونان باستان (اصلا همچین چیزی داریم؟) در آسمان ها بهم لبخند زد و شانس باهام یار بود و موضوع کتاب رو هم مثل جلدش بسی بسیار پسندیدم D:
موضوعش درباره یه پسر 13 ساله به اسم لوییه که تصادف میکنه و میره توی کما
و مادر پسر هم که اسمش تلما ست در باتلاق اندوه و ناامیدی فرو میره تا اینکه یه روز که مشغول مرتب کردن اتاق پسرش بوده یه دفترچه با اسم اتاق شگفتی ها پیدا میکنه که یه لیست از کارهاییه که پسرش دوست داشته قبل از مرگ انجام بده
تلما هم تصمیم میگیره اون کارا رو انجام بده و از همه لحظاتش برای لویی فیلم بگیره
مزه این کتاب برای من دقیقا مثل فالوده شیرازیی بود که چند سال پیش در کنار آرامگاه جناب حافظ خوردم
شیرین و خنک و حال خوب کن :)
ساکورای انیمه i want to eat your pancreas هم وقتی درباره بیماریش میفهمه یه لیست از کارهایی که میخواد قبل از مرگش انجام بده مینویسه و هاروکی رو مجبور میکنه که باهم چندتاشون رو انجام بدن
و همچنین استلای دوست داشتنی فیلم five feet apart هم یه لیست این شکلی داشت
خب منم تصمیم گرفتم که لیست کارهایی که قبل از مرگم میخوام انجام بدم رو بنویسم که محقق کردن بعضیاشون فقط در دو صورت ممکنه یکی اینکه بچه یه مولتی میلیاردر باشم و اون یکی اینکه دلار بشه دو هزارتومن
که باید عرض کنم شتر در خواب بیند پنبه دانه و این داستانا.....
ولی خب نوشتنشون که ضرر نداره ؟:)
شما آخه ببینید خنده هاشو :)
فقط میخوام بفهمم این همه خلاقیت و دیوونه بازی برای ساختن ریک و مورتی رو از کجا آورده لعنتی؟ :)
خب اگه بخوام ادامه بدم خودش به تنهایی میتونه یه شاهنامه بشه *_*
پس همین جا تمومش میکنم دیگه :)
حال دلتون کهکشانی باشه :)