شاید در ۴ اردیبهشت در جهان های موازی
جایی که فیزیک و کوانتوم از آن صحبت میکنند
عاشق مردی ایتالیایی با چشم های درشت مشکی شده باشم
شاید شب قبلش تصادف کرده باشم و روحم جایی درمیان دو جهان معلق ایستاده باشد
شاید مانند دیوانه ها وسط خیابان اسپانیایی رقصیده باشم
شاید همراه بچه کوسه ها و عروس های دریایی در اقیانوس آرام شنا کرده باشم
شاید در جهان های موازی دختری فرانسوی با دامنی قرمز و لبخندی به زیبایی کهکشان باشم که در روز ۴ اردیبهشت با سگ سفیدم در خیابان های فرانسه قدم میزنم
شاید بالرینی تنها درحال نوشیدن قهوه در یکی از کافه های شلوغ نیویورک باشم
شاید مرتکب قتل شده باشم و با چشم هایی پر از اشک در خیابانی در شیکاگو دویده باشم
شاید در آسمان با یکی از الهه های یونان باستان، چای و کلوچه دارچینی خورده ام و باهم درباره کتاب صحبت کرده باشیم
شاید کسی که نمیشناسمش از طرف من یک جواب منفی شنیده باشد
شاید در جزیره پرینس ادواردِ کانادا در حالی که موهایم را گوجه ای بسته ام ، در حال درست کردن کیک شکلاتی باشم
هر چه که باشد در ۴ اردیبهشت در جهان های موازی
من با موهای ژولیده و جوراب های لنگه به لنگه و لباسی ارغوانی رنگ در اتاقی که بوی آفتاب میدهد ،پشت میزتحریر قهوه ای قدیمی ام ننشسته ام و با اتود آبی رنگی که پشت گوش هایم گذاشته ام مشغول سر و کله زدن با مسائل فیزیک نیستم