
بشنو این نی، چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شَرحهشَرحه از فراق
تا بگویم شرحِ دردِ اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگارِ وصلِ خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفتِ بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظنِ خود شد یارِ من
از درونِ من نجُست اسرارِ من
---
🔸این دورافتادن از نیستان وجود، قصهی تمامِ بشر امروز است. راستی، چه بر سر اندیشهی انسان آمده که دیگر هیچ جایی را خانهی خود احساس نمیکند؟
نهتنها بیسکنی شده، بلکه دردِ فراق را هم از دست داده است...
و همین است که دیگر نمیتواند با امثال مولوی، که سینهای شرحهشرحه از فراق میخواهد تا قصهی دوری خویش را بازگو کند، همدل و همزبان شود.
بحثهای "غربشناسی" در جهان امروز از همین درد آغاز میشود؛ از این امید که شاید راهِ گمشدهی بشر به سوی آسمان دوباره پیدا شود.
حال پرسش این است؛ آیا میتوان بار دیگر تفکری یافت که پاسدارِ حقیقتِ وجودِ انسان باشد؟
همان انسانی که از عالم قدس آمده و باید دوباره به آن بازگردد...
🔸اما اگر کسی عالم قدس را نمیشناسد و به آن ایمان ندارد؛ حتی اگر هم مباحث غربشناسی را دنبال کند، آن را هم به سرگرمیای دیگر در کنار تفریحات دنیای مدرن تبدیل میکند.
او بهرهای از حقیقت نمیبرد؛
مرغی که خبر ندارد از آب زلال
منقار در آب شور دارد همهحال
🔸امروز بیشترِ ما پذیرفتهایم که زندگی یعنی همین تکرار بیپایانِ مادیات و خودخواهی؛ در حالی که در فرهنگ توحیدیِ پیامبران (ع)،انسان نگاه دیگری به وجود خود و عالم داشت؛ نگاهی که او را نگهبان خویش و جهان اطرافش میکرد.
و ادامه دارد...
سیدابوالفضل ساداتحسینی ۱۴۰۲ مکانیک ✍️
ـ ـ ـ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ
#فرهنگ_مدرنیته
#انسان_غربی
#گشتاور