داستان از جایی شروع شد که من شروع کردم نکات و مسائلی که توی کتاب "کار عمیق" یاد گرفته بودم رو اجرا کنم و سعی کنم زمان بیشتری رو در روز تمرکز کنم. یه نرم افزار داشتم روی گوشیم که زمانهایی که بدون حواسپرتی کار میکردم رو توش رکورد می کردم تا بدونم در طول روز چقدر کار می کنم.
تا اینجا که همه چیز خوب بود، مشکل از جایی شروع شد که طی ۲ ماه بیشترین رکورد کار با تمرکز ( اصطلاحا کار عمیق ) چیزی بیشتر از 3 ساعت نمیشد. اصلا امکان نداشت بره بالا. انگار یه قفلی وجود داشت که نمی تونستم بازش کنم.
لا به لای چرخی که توی طاقچه می زدم و دنبال کتاب جدید بودم، چشمم خورد به کتاب When و قصد کردم بخونمش.
توی این پست یه تغییری که طی یک سال توی زندگیم دادم به واسطه خوندن این کتاب صحبت می کنم، واقعا پیشنهاد میکنم این کتاب رو خودتون بخونید. با اینکه نثر روانی نداره و ممکنه اذیتتون کنه بعضی جاها و دست از خوندن بکشید اما، حتی یه نکته خوب هم موثر می تونه باشه توی زندگی.
خب با توجه به مشکلی که داشتم یه چیزی نظرم رو داخل کتاب جلب کرد.
چندتا داستان مختلف رو با آمار نقل می کنه از مدیرهایی که توی یه ساعت خاصی از روز بی اعصاب می شن و پشت تلفن بد و بیراه می گن، تا دانش آموز هایی که با تغییر ساعت امتحان نمره هاشون به شدت افت می کنه، یا دکترهایی که توی بازه زمانی خاصی مقدار اشتباهی دوز داروی بیهوش تزریق می کنن و مثال های دیگهای که باید خود کتاب رو بخونید تا همراه با ارقام متوجه عمق فاجعه بشید.
و این بازه زمانیی که اقا دنیل ما ازش صحبت می کنه و اسمش رو گذاشته مثلث برمودا، ساعت بین 2 تا 4 ظهر هست، البته یه سری معیار هایی برای این زمان تعریف می کنه که به نظر من نمی شه خیلی به همین ساعت محدودش کرد. مثلا در مورد خود من این زمان بستگی به ساعتی داره که از خواب پا میشم، البته که در مورد همین قضیه هم صحبت می کنه. اصلا از اولین صحبت هایی که می کنه تعریف و متمایز کردن چند گروه آدمه،
اهان دقیقا رسیدیم به اصل ماجرا. چیزی که باعث شد توی این یک سال من زندگیم یه تکون حسابی از لحاظ بازدهی پیدا کنه.
برای منی که به تفکرات مذهبی اهمیت میدم، خواب قیلوله خیلی آشناست. به خواب یه ربع - نیم ساعته قبل از نماز ظهر می گن {پ.ن : البته ظاهرا فقط اختصاص به قبل از نماز ظهر نداره یه بازه زمانیه برای ظهر که البته زمان اذان ازش حذف میشه :) } ) و نکته ای که توی این کتاب خیلی برام جالب بود همین قضیه خواب ظهر بود و فواید و آمار هاییکه ازش می داد.
به شدت شیفته خواب این فرمی شدم، البته بگم خیلی سخت بود برام چون من آدمی بودم که اگر خدایی نکرده ظهر می خوابیدم، امکان نداشت با زور و کتک بعد از 4 - 5 ساعت از خواب بیدار شم و بعدش هم کسل و بی حال و مست تا وقتی که شب دوباره بخوابم، در واقع تا قبل از یه تمرینی که با خودم کردم اصلا و ابدا امکان نداشت زیر بار خواب ظهر برم.
زمستون بود و اذان تغریبا بین 11:50 تا 12:10 می گفت، من تایمر گوشی رو ست کردم روی 11:20 دقیقه. وقتی زنگ می خورد، حتی اگه وسط جلسه کاری بودم یا به شدت تمرکز کرده بودم روی کار دست از کار می کشیدم می رفتم می خوابیدم.
اما چه خوابی. اوایل اصلا خوابم نمی برد. تایمر می ذاشتم 20 دقیقه و تامیومد چشمام گرم بشه زنگ می خورد و بیدار می شدم.
به مرور بعد از تغریبا ۲-۳ هفته دیگه وقتی تایمر رو شروع می کردم بعد از ماکسیمم ۱ دقیقه خوابم می برد و از اون یک ربع - 20 دقیقه ای که می خوابیدم به شدت لذت می بردم. یه جورایی اصلا معتاد این قضیه شده بودم.
بیشتر از این مجال نوشتن در مورد این کتاب نیست، من کتاب رو ۱ سال قبل خوندم و این مطلب رو برای این نوشتم که تاثیر این کتاب رو روی خودم بعد از ۱ سال یه ارزیابی کنم ببینم کجا وایسادم.
اگر دوست داشتید بیشتر در مورد کتاب و نویسنده یاد بگیرید. یه پادکست و چندتا ویدئو بهتون معرفی می کنم خوبه که بعد از خوندن کتاب یا حتی قبل از خوندنش یه نیم نگاهی هم به اینها بندازید.
موفق و پیروز باشید