ویرگول
ورودثبت نام
gelare javanbakht
gelare javanbakht
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

یک طعم دهنده عالی برای تمام غذاها

صحنه آخر درحال فیلم برداری بود.آفتاب خیلی شدید بود و همه عوامل فیلم گشنه بودند.بعداز شنید صدای کات همه خوشحال به سمت میز غذا رفتند.

میز و صندلی ها دریک قسمت جذابی از باغی که در آن مشغول فیلم برداری بودیم چیده شده بود.

جلو همه ما غذاهایی در ظروف دربسته بود ،من درظرف را باز کردم غذایی بود که من را همیشه درهمه جا یاد مادربزرگم می انداخت؛لوبیا پلو.

مادر بزرگم را همه ما "مادر" صدا میزدیم.

دستپخت فوقالعاده ای داشت و به قول گفته ی عده ای از طعم دهنده و ادویه خاصی برای همه غذاهاش استفاده میکرد که هیچ کس از آن ها خبرنداشت.

برای هرکدام از ما هر غذا یادآور دست پخت مادر بود.برای من "لوبیا پلو"این مسئله را یادآوری میکند.

حرف و قولی که من در آن روزها بعد از خوردن لوبیا پلو در وعده های مختلف درآن چندماه به همکاران و دوستانم میگفتم؛پختن یک قابلمه بزرگ لوبیا پلو برای همه آن ها با دست پخت مادر.

علت قول این بود که من بعد از خوردن اولین قاشق همیشه گفتن این جمله را شروع میکردم که:مادربزرگ من یک لوبیا پلویی میپزه که در عمرتون همچین لوبیا پلویی نخوردید.

و‌برای همه طعم و مزه آن لوبیا پلو معروف سوال بود که چه مزه ای دارد.

بعد از برگشت از سفر کاری طولانی،ماجرا را برای مادر گفتم و او مشتاقانه قبول کرد که به قول من عمل کند،البته بعد از برگشت از بیمارستان ،چون باید عمل جراحی میکرد.

بعد از گذشت چندروز به دیدن مادر رفتم.

صحبت نمی کرد و تکان نمی خورد و تعدادی دستگاه به او وصل بود.

پرستارها و دکترها حرف زدن و دیدن اش را غیر منطقی میدانستند چون بر این باور بودند که او چیزی متوجه نمی شود.

من کلی با مادر صحبت کردم وقتی دستش را گرفته بودم از قولی که به من داده بود گفتم و اینکه من هنوز منتظرم،همان لحظه فشار خیلی کمی به دستم آورد و یک قطره اشک کنار چشم دیدم.

من میدانستم که حرف های من را میشنود هرچند هم علائم هوشیاری و حیاتی او پایین باشد.

برای پرستار سوال بود که تو با این حال حرف از لوبیا پلو غذا میزنی.

برای او ماجرا را تعریف کردم و راجع به قولی که داده بود گفتم واینکه مادر هیچ وقت زیر قولش نمیزند . کمی احساسی شد و گفت پس تو هم قول بده بعد از مرخص شدن مادر از آن لوبیا پلو معروف برای ما با دست پخت خودش بیاوری.من هم با خوشحالی قبول کردم.

از آن قول حدود پنج سال میگذرد و من هرسال برای مادر "لوبیا پلو" خیرات میکنم.

بعدها فهمیدم چیزی که باعث خوش طعم شدن غذاهای مادر میشد نه متریال بود و نه دستورپخت آن،چون بارها همه از همان متریال و دستور پخت استفاده کرده بودند اما نتیجه خیلی متفاوت بود و همه میگفتند مادر از یک طعم دهنده یا ادویه خاص برای غذاهایش استفاده میکند.

من آن طعم دهنده را پیدا کردم.

آن طعم دهنده فوق العاده غذاها عشق و انرژی مثبتی بود که در درون مادر بود که همه کارهایش را فوق العاده عالی پیش میبرد.

همیشه باحرف ها و کارهایش سعی میکرد چیزی را به من یاد بدهد و این آخرین درسی بود که به من یاد داد اینکه؛

اگر تو بهترین رو هم داشته باشی ولی از درون شاد و خوش حال و پر انرژی نباشی هیچ چیز خوب پیش نمیره و طعم اش خراب میشود.

حتی اگر بهترین متریال و دستورپخت روهم داشته باشی تاطعم دهنده اصلی نباشه اون طعم خوش مزه به زندگی ات داده نمیشه.





طعم دهنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید