ویرگول
ورودثبت نام
gelare
gelare
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

برای حقیقت‌های گمشده

کتاب هایم را کنار گذاشتم. این روزها جز حرف‌های از قبل خوانده‌ شده‌ی دماوند، چیزی برای خواندن ندارم. امروز برای بار هزارم درحالی که چشمانم به تک تک جملاتش خشک شده بود، مات و مبهوت از خودم می‌پرسیدم چه شد آن عشق؟ عشقی که روزی می‌گفت می‌شود نام خانوادگی را عوض کرد؟ پرسیدم چرا؟! جواب داد که برویم جایی که کسی ما را پیدا نکند!
خودش را گناهکار می‌دانست. میگفتم عشق مگر مقدس نبود؟ جواب می‌داد کسی عشق مرا مقدس نمی‌بیند..! به دنبال کسی بود... من و عشق برایش کافی نبودیم. بهانه ها زیاد بود و معشوق من که دماوند می‌نامیدمش، به قامت دماوند جسارت کنار زدن بهانه‌ها را نداشت.

پادکست‌ همیشگیِ این روزهایم صدای اوست. صدایش پر از شور و اشتیاق است و هر زنی را عاشق می‌کند. حیف... دلگیرتر از قبل می‌شوم. شاید همین امروز صبح، مردی پر از اشتیاق (شاید به دروغ) برای زنی دلبری کرده. مردی به نام دماوند.

شاید اگر باور کنم فقط عشقی که به من داشت واقعی بود و بَعد از من هرچه نامش را عشق می‌نامد، دروغی بیش نیست، دردِ قلبم تسکین یابد... شاید اگر تصور کنم عاشقانه‌های این روزهایش از روی اجبار و نقابی است که برای مصلحت دیگران انتخاب کرده، کمی آرام‌تر باشم. شاید بهتر است باور کنم حالش با این زندگی خوش نیست. شاید هم از اینکه خودم را گول میزنم، احساس بهتری داشته باشم!

وگرنه، جنون بر شانه‌هایم نشسته تا هر لحظه دستش را دور گلویم بذارد و بفشارد! و نفسم را بگیرد از فکر اینکه هر آنچه تجربه کردیم، برایش معنایی نداشت.

پ.ن: امروز از هوش مصنوعی خواستم زحل و دماوند رو در کنار هم به تصویر بکشه. نتیجش عالی بود:

زحل و دماوند
زحل و دماوند
زحل و دماوند
زحل و دماوند
زحل و دماوند
زحل و دماوند
زحل و دماوند
زحل و دماوند
زحل و دماوند
زحل و دماوند


خاطرات زحل و دماوند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید