ولی افسوس تو ز من خیلی دوری میدونم... مثل قله های سخت و بی عبوری میدونم...
بوسه جایش را به نگاه داد، آغوش جایش را به کلمات, دستها جایشان را به صدا دادند...
و من در سکوت رفتنش را دیدم و در بی صداترین حالت ممکن فریاد زدم: بمان....