دیروز خیلی اتفاقی دو تا از دوستامو دیدم که برگشتن. یکی از اونها به یک دوست مشترک برگشته بود که موجب ازار و اذیت ما در 19 - 20 سالگی بود. تقریبا بخشی مسیر زندگی ما تحت تاثیر ایشون قرار گرفت.
نفر دوم به محل کار قبلی و با مدیرانی برگشته بود که روزی سرش را کلاه گذاشتند. حتی الان نفر سومی رو بخاطر اوردم که به هر خواسته نامعقول اطرافیان تن میداد. اگر بخواهم یاداوری کنم میتوانم صفحهها بنویسم.
وجه مشترک همشون چیه؟ برگشتن به جایی که عذاب کشیدن. نه حالت عادی حتی! به حالی که یک زمانی زندگی آنها را تحت تاثیر قرار داده.
وجه مشترک دیگری هم دارند. مرتبا غر زدن درباره آدمهای بد اطرافشون و بدشانس بودنشون.
یادم نمیاد هیچ وقت اگر از کسی آزار دیدم بهش برگشته باشم. همیشه راه رو برای آدمهای جدید و فرصتهای جدید باز گذاشتم.
نه تنها که به جایی که آزار دیدم برنگشتم، بلکه همیشه موقعیتی که قراره داخلش قرار بگیرمو ارزیابی کردم و اگر با هدف و مقصد من یکی نبود واردش نشدم.
حالا اگر با همه این آدمها بخواهم کانورسیشنی برقرار کنم از تاثیر شانس در زندگی برایم لکچر میروند.
میخواهم بگویم شانس مهم است ولی این تلاش بیشتر و تصمیمهای عاقلانهتر هم هست که شما را خوش شانستر میکند.