درباره پروسه روانپزشک رفتنم اینجا زیاد نوشتم، ولی مسئلهای که میخوام اینجا باز کنم و ازش حرف بزنم نکته ای که اول خودم متوجه شدم و وقتی با تراپیست و روانپزشکم در میون گذاشتم هم هر دوشون تایید کردن.
من بارها قبلا به تراپیست مراجعه کرده بودم ولی اصلا حرفاشون برام قابل قبول نبود. چرا؟ چون یه ذهن با فیلتر افسردگی و اضطراب داشت حرفای اون ادم رو میشنید.
همیشه ما رو از داروهای افسردگی و اضطراب میترسونن. روزی که تصمیم گرفتم برم پیش روانپزشک دیگه هیچ راهی پیش روی خودم نمیدیدم، فقط میخواستم به هر قیمتی یه خرده بهتر شم. حالا داروها کمکم میکردن شفافتر ببینم، مثل یه ادم عادی فکر کنم و پذیرش حرفهای یک نفر دیگه رو داشته باشم.
تجربه شفاف دیدن اطرافم بدون فیلتر افسردگی و پذیرش نظرات یکی دیگه درباره افکارم تجربه بسیار جالبیه که میتونم ساعتها دربارش حرف بزنم. باید بیشتر بهش فکر کنم تا بتونم به کلام بیارمش.
بعد از ده ماه مصرف داروهام تصمیم گرفتم پیش تراپیست برم. یکی از الویتهام برای انتخاب تراپیست این بود که تجربه قابل توجهی داشته باشه و سنش با من تفاوت قابل توجهی داشته باشه تا بتونم زندگیمو از دید یک خانم با تجربه زیادی از زندگی ببینم. به نظرم در کار پزشکی تجربه نقش خیلی مهمی در تبحر فرد بازی میکنه، خیلی مهمتر از بقیه شغلها.
حالا با ذهنیت شفافتری که داشتم میتونستم بپذیرم که از نظرات یک فرد دیگه استفاده کنم. شاید بقیه هم منو میفهمن و بهتره این بارو به حرفشون گوش کنم.
حالا حدود هفت ماهه پیش تراپیستم میرم. در طول روز هر چی که به ذهنم میرسه رو مینویسم و میرم پیش تراپیستم. بهم یه سری نکته میگه یا نقشه اتفاقایی که میفته رو به عنوان یه شخص که داره از بیرون مسئله رو میبینه برام میگه و واقعیت رو بهتر متوجه میشم. افکار منفیم و واقعیت رو میتونم از هم جدا کنم و همین خیلی بهم کمک کرده.
وقتی با روانپزشکم حرف میزدم هم نظرش همین بود که اگه درگیر مشکل حادی هستید باید اول دارو مصرف کنید و سپس به روانشناس مراجعه کنید. جلسههای متعدد روانشناسی بدون گرفتن دارو برای کسی که مشکلش حاده کاری از پیش نمیبره. از مراجعین زیادی میگفت که زمان زیادی رو گذاشتن و به روانشناس مراجعه کردن ولی نتیجه نگرفتن و یا برعکس.
تجربه روانشناسم هم همین بود. او هم از مراجعینی میگفت که ترس از مصرف دارو دارند و نتیجه دلخواه بدون هر دو اینها برایشان به دست نمی امده.
تجربه من اما این است که دارو واقعا مرا در حالت بهتری قرار داد. اما باید فکرهایم هم اصلاح میشد. نحوه فکر کردنم. فکرهای منفی سالها همراه من بودند، داروها اضطرابم را کم میکردند و تمرکزم بیشتر میشد ولی نحوه فکر کردنم و صحبت کردن با خودم که یک عامل همین افکار بود با تراپیست رفتن حل شد.